ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
با قید و بندِ یک شب آبستن
باید در انتظار بلا باشی
از دیدِ جغد های رها در آن
بی ارزشی، اگر چه طلا باشی
سطح شعورشان تَهِ مینیموم
پُر مدّعا ولی عملاً لنگ اند
باور نکن که بی خبرانند از
این حرفِ حق که، مایه ی هر ننگاَند
مجبور به پذیرشِ این وضعی
توی جهانِ سوّم و... چارُم... وای
فرقی نمی کند که بنوشی زهر
یا شیر قهوه، آب، دلستر، چای
مرگت به دست عدّه ی محدودیاست
هم زنده بودنت... چه تأسّف بار!
جغرافیا تو را به فنا داده
لعنت به نقطه نقطه ی این اجبار
از این سیاه چاله ی تو در تو
راه فرار نیست، نخواهد بود
حالا تو هی مبارزه کن، امّا
تسلیم می شوی به طبیعت، زود
زهرا موسی پور فومنی