به شهر دور سفر می کنم خلاص شوم
خلاص از عللِ پرتی حواس شوم
از این مزاحمِ همسایه و صدای بدش
بگریزم شب و با روزِ خوش مماس شوم
وَ از توالیِ ما ما ی گاو و واقِ سگش
پیاده عازم یک جای دِنج و خاص شوم
حیاط خانه پُر ست از هوای نا مطبوع
چه خوب می شد اگر مستِ بوی یاس شوم
مهاجرت به خدا بهتر ست ، اَز این که
دچار سُستیِ اعصاب از اساس شوم
منی که نیستم اهلِ جدال با نادان
چه خوب، باعث اتمامِ این تماس شوم!
زهرا موسی پور
از فاجعه آمیز ترین لب بنویس
شاعر فقط از وقایع شب بنویس
تحریک شدی. ولی مؤدّب بنویس!
با بوسه برس به خدمتش اوّل کار
گفتی به همه قیمت نازش چند ست
از ناز خریدنت چه ثروتمند ست
الحق که خدای ایده و ترفند ست!
احساس ، شدید شد به شب های بهار
کفری نشوی، اگر چه سرکش بشود
یا در بغلت دچار چالش بشود
با اخم تو مجبور به پوزش بشود
از لانه به حرفِ خوش بکش بیرون، مار
دلگیر شدی چرا دلش رام نشد
موّاج ترین گستره آرام نشد
خام تو و آن چینش ارقام نشد
شک نیست که ناکام شدی باز این بار
هر چند نیاز زن زیاد ست به مرد
در آب و هوای گرم و شرجی یا سرد
بی تو همه ی زندگی اش دارد درد
تا "عشق" به او نداده ای، بوسه نکار!
زهرا موسی پور
اگر کسی که بفهمد مرا کنارم بود
تمام زندگی ام را سکوت می کردم
به شاعری دل من خوش نمی شد و با او
از این بهشتِ خیالی هبوط می کردم!
زهرا موسی پور
یک پیک شراب کهنه ی ناب بخور
لب های مرا دوباره در خواب بخور
سنت بِشِکن کوزه گر امشب تا صبح
از کوزه ی نشکسته ی خود آب بخور!
زهرا موسی پور
#فولکلور_گیلکی
می کوهنه شْراوان تِره گیجی ناوْره
تی باغ و بُلاغان گاوه جیجی ناوْره
تا لانِ میان نوشو کولشْکن شوْ و روز
خو مرغانه سر فانخوسه کیجی ناوْره
#زهرا_موسی_پور
#برگردان_فارسی
شراب های کهنه ی من برایت سَکر آور نیست.
در باغ هایت گیاهی نمی روید.(داد و دهِش نداری)
تا مرغ کُرچ به لانه اش نرود
و روی تخم هایش نخوابد، جوجه دار نمی شود.
افسوس گذشته عمر تو با سختی
حتّی به شب عروسی و پا تختی
تنها به دلیل واهی زن بودن
گفتند که وانمود کن خوشبختی!!
زهرا موسی پور
با اخم نکن موی خودت را شانه
تا حس نکنم با تو شدم بیگانه
راضی نشو ناشتا بمانم تا ظهر
یک بوسه بده، پیشکشت صبحانه
زهرا موسی پور
ای کاش خدا کمی مدارا می کرد
وقتی که سکانسِ زنده اجرا می کرد
بی فایده بود هر چه فریاد زدی
سیلاب فقط کار خودش را می کرد!
زهرا موسی پور
دوباره زنده شود بعدِ مردنش خاکی
که بر لبش بدهد تند تند، بوسه بهار
به دست عشق سپردم دل تو را زهرا
تو هم مرا به خداوندِ شعر ها بسپار
زهرا موسی پور
در دور ترین چشم انداز،
درست جایی که خورشید
و زمین لب های هم را
می بوسند،
طلوع و غروب را
فرقی نیست در نگاه دو عاشق!
به یاد ماندنی ترین لحظه را
تجربه می کنند هزاره ها وَ
عشق زاده می شود
زاده می شود
زاده می شود...
امّا روز هایی که خورشید
قهر ست با زمین،
عاشق ترین ها_گل های آفتاب گردان_
سرگردانند
ولی هرگز به روی خود نمی آورند
و فقط گاهی اشک می ریزند.
اشکی سیاه !!!
زهرا موسی پور
روزی که از این زمانه ناکام شدم
تَنْ_خسته ی دردِ نا به هنگام شدم
یک معجزه رخ داد و منِ طوفانی
با بوسه به لب های تو آرام شدم!
زهرا موسی پور
گفتیم که نیست روشنایی دل خواه
در این شبِ رو سیاه، با غیبتِ ماه
گفتند به درگاه خدا نُدبه کنید
تا "حضرت خورشید" بیاید از راه!
زهرا موسی پور
گفتی که عاشقی و دلم را دوباره سوخت
این ادّعای فاجعه آمیز و ناگوار
در خواب دیده بودم از اوّل، هزار بار
اسبی سپید را که نبودی بر آن سوار!
زهرا موسی پور
با خاطره ای نگفتنی در گیرم
نا خواسته معترض به این تقدیرم
بر سنگ سیاه خواب گاهت «مادر»
در تک تک پنج شنبه ها می میرم!
زهرا موسی پور
در خوب و بدِ زندگی اجباری
در موقع تن درستی و بیماری
دل گرمی من بوده ای و می دانم
تنها تو_پدر_ لایق این اشعاری.
زهرا موسی پور
شنیده ام که دوباره بغل هوس کردی
کمی لواشک سیب و عسل هوس کردی
سروده های سپیدت دل تو را زده اند
دوباره مثل گذشته غزل هوس کردی
تَکیده اند تو را حرف های تو خالی
از این رفیقِ قدیمی عمل هوس کردی
کسی شریک غمت تا ابد نخواهد بود
بگو تمام مرا از ازل هوس کردی
به تنگ آمده ای از بروز احساست
وَ شور و حال شبی مبتذل هوس کردی!
زهرا موسی پور
با رفتنت از حال خودم بی خبرم
امّا نه ، مهم نیست چه آمد به سرم
برگرد به کودکِ درونت_ وَ ببین
از بوسه ی آب دارِ تو تشنه ترم!!
زهرا موسی پور
من اهل وفا بودم و او هر جایی
قصد و هدفی نداشت جز رسوایی
بی هیچ بهانه رفت و مثل سابق
تنهایم و زنده باد این تنهایی!
زهرا موسی پور
هر چند فرشته نیستم، انسانم
با خاک سرشته شد نه آتش، جانم
چون معنیِ «عشق» را به من فهماندی
هرگز به تو کم نمی شود ایمانم!
زهرا موسی پور
آراسته کن به خنده دنیایت را
بیرون بکش از چالشِ غم پایت را
در قلب کسی که دوستش می داری
محکم کن از امروز «خودت» جایت را!
زهرا موسی پور
گفتند که یک نقشه ی محشر بکشیم
زهرآبه ی اعتراض را سر بکشیم
دنبال کلید واژه ی آزادی
سمت قفسی بزرگ تر پر بکشیم!
زهرا موسی پور
هر جا بروی زندگی اَت بد تر از این ست
حالا تو بگو ، خوب ترین جای زمین ست
دور از کس و کارت که شدی دور تر از عشق
بر پشت تو زین ست، اگر پشت به زین ست
با فقر گلاویز شود آدم بی عشق
هر چند بگویند که او کاخ نشین ست
می میرد از احساس غریبی، دل انسان
تا بوده همین بوده و اوضاع چنین ست
رفتی و به بیگانه سپردی همه اَت را
کاری که تو کردی گذر از معبر مین ست
آن حایل فرضی که به دُور تو کشیدند
دیوار تر از نسخه ی طولانی چین ست
برگرد به شهرت که بسازیش دوباره
با خون تو هر ذرّه ی این خاک عجین ست
زهرا موسی پور
گرفته درد عجیبی مرا و عادی نیست
تمامِ شب نفسم را بریده تا حالا
که هر چه قدر دعا می کنم به درگاهش
نمی روند از این سقف لعنتی بالا !!
زهرا موسی پور
از گریه ی ابر شسته شد چهره ی شهر
شیرینی آشتی رسید از پِیِ قهر
زنبورک قصّه ها نزد نیش و پرید
انگار عسل چکیده از کاسه ی زهر!
زهرا موسی پور
عید آمد و رفت و سبزه ها زرد شدند
از نحسی سینزده پُر از درد شدند
در تُنگ بلور، ماهیِ قرمز ها
هر زوج، خلافِ میل خود فرد شدند!
زهرا موسی پور
#شعری_از_دخترم
واقعیت تلخ ست،
که دوستت دارم و
تو نه!
حقیقت، شیرین بود
وقتی دو طرفه می شد
دوست داشتن.
تو را به معشوقت
می سپارم...
عشق نگهدار!!
#ریحانه_گیلانی (عبّاسی نژاد)
www.reyhaanegilaani.blogfa.com
از من نچشیده ای ، ولی مستِ منی
صد البته دیوانه ی در بست منی
مجموعه ی کامل رباعی و غزل
یک نسخه ی نایاب که در دست منی!
زهرا موسی پور
کدام راه درست ست؟ ادامه یا تسلیم
سکون و دور تسلسل، سفر به هفت اقلیم
تجارت تَن و تُن یا تعلّم و تعلیم
هنوز هم نرسیدی به پاسخی روشن!
نگو به فکر تو حتّی نیامد این هرگز
که دورکی بزنم با تو بر زمین هرگز
نه واقعی، که مجازی. به هند و چین هرگز
مسافرت به اروپا و ما بقی بعداً
به انتظار نشستی که یک نفر برسد
از آن کسی که ندیدی، به تو خبر برسد
هزار و یک شبِ بی قصّه ات به سر برسد
بکن لباس چروکین خواب را از تن
به جان لاکِ غلط گیر کم غلط بنویس
برای قلب خودت نامه، چار خط بنویس
شب ست، حرف دلت را نگو فقط بنویس
هنوز هم نگرفتیم پاسخی تو و من!
رسیده ایم به تَه، پیک کمتری بزنیم
به ابتدای همین شعر یک سری بزنیم
برای رقص قلم ساز دیگری بزنیم
که نسبی ست دو عنوانِ دوست یا دشمن!
زهرا موسی پور
بیدار شو با پر زدنِ پروانه
هر پنجره را نفس بکش جانانه
حیف ست که ناشتا به صحرا بروی
حتّی شده یک لقمه بخور، صبحانه
زهرا موسی پور
دلگیرم و خسته از غم مستمرش
از بوی غریبِ در هوا منتشرش
بیزارم از این زندگی وارونه
من منتظرش هستم و او منتظرش!
زهرا موسی پور
هرگز نگرفتم از لب عشقی کام
یا آن که صدا زند مرا او با نام
این جمله که دوست دارمت تا دم مرگ
در حدّ همین حرف زدن هاست، تمام!!
زهرا موسی پور
یک حسّ غریب و آشنا دارد دل
در وسعت تو میل شنا دارد دل
ما را نکن از "ادامه دادن" مأیوس
تا زمزمه های ربّنا دارد دل!
زهرا موسی پور
بهار در تن من زنده می کند ترسی
که لحظه ای ندهم دل به فصلِ رنگ آمیز
تمام می شود این وضع ظاهراً مانا
دوباره می رسد از راه رفته اَش، پاییز!
زهرا موسی پور
بادبان ها از دَکل هستند سرتاسر جدا
نا خدا باید خدایِ نظم باشی ابتدا
تا هماهنگی نباشد بین افرادت، نخواه
بشنوی هرگز در این مجموعه از دستی صدا
کشتی بی مقصد خود را به آب انداختی
تا به سهل انگاری ات جمعیّتی گردد فدا
ژستِ دریادارِ دانا و مدبّر را نگیر
در نیاور بعد از این بر عرشه، اَطوار و اَدا
ثروتی را که امانت بود دستت، باد برد
با ندانم کاری ات یک شهر را کردی گدا!
زهرا موسی پور
می دانم اگر عشق کمکْ حال نبود
شاید که نداشت خستگی هام، حدود
از راه رسیدی و دلم فتوا داد
باید که فدایی اَت شوم خیلی زود!
زهرا موسی پور
بیچاره ی عشقت شده ام می فهمی؟
نگْذار که باورم شود بی *رحمی!
این حقّ من ست از تو و احساست
در زندگی ام داشته باشم سهمی
زهرا موسی پور