از جذبِ عصارهی مَنم مَن، مستی!
آخر به چه چیز این جهان دل بستی؟
هر کس که تو را مِحَک زده، می گوید
انسان نچسب و گوشت تلخی هستی
زهرا موسی پور فومنی
در ساحل عشق، نشئه از آبتنیست
محصولِ تَر و تازهی باغِ وطنیست
خوش عطر و لطیف، مثلِ بُت نا میرا
تو دل برو و هوشبَر و خواستنیست
زهرا موسی پور فومنی
با ضایعهی غرور خود، تنها شد
از جمعِ غریب و آشنا منها شد
در خاتمه سیرسیرکِ رودهدراز
جَستی زد و لقمهی #پرستو ها شد
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#رباعیات
#پرستو #پرستو_ها
انگار نیاموخته که تُف نکند
با بادِ غرور کاذبش پف نکند
این تحفه، هنوز هم نمی داند که
در شعر کسی دخل و تصرّف نکند!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
در جامعه ای که اکثریت دَمَرند!
یکعدّهی آن ماده و باقیش نرند
از عشق و هوس نباف شعری، شاعر
چون اینان کمطاقت و سطحی نگرند
زهرا موسی پور فومنی
راضی شده اید نسل ما جان بدهد،
در باور خود به کفر میدان بدهد.
یک پرسش: از بابت بی فکریتان
تا کی باید جامعه تاوان بدهد؟؟؟
زهرا موسی پور فومنی
روزی که به قول خود، خطرناک شوی
مغرور شوی، غریبه با خاک شوی...
من هم به تو قول می دهم از آن روز
کمکمکم از حافظهاَم پاک شوی
#زهرا_موسی_پور_فومنی
یکدندهی محض بودی و نرم شدی.
آهسته رها از قفسِ شرم شدی.
بر بالشِ سرد نیمهشبهای شمال،
با لمسِ حرارتِ تنم، گرم شدی.
#زهرا_موسی_پور_فومنی
آن کس که مدام می شد از عطرم مست،
با حوصله می کشید بر مویم دست،
میگفت: همیشه حامیاَت خواهم بود...
امروز ولی به خامیاش معترف است؟!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از نای دری نوای تَق تق نشدیم
در حنجره ای، صدای بر حق نشدیم
از عشق شنیدیم فراوان، امّا
هرگز به زیارتش موفّق نشدیم
زهرا موسی پور فومنی
ای عشق نکن این همه در من کاوُش.
یا زنده نگهدار مرا یا که بُکُش...
راضی نشو با خودم بگویم:《زهرا
عاشق شدنت نداشت پایانی خوش.》
#زهرا_موسی_پور_فومنی
بر اسبِ قضا نشسته و میتازند،
گاهی به عقب، نگاه میاندازند.
این ملّتِ لُپ قرمزِ سیلی خورده
با هر چه که پیش آمده، جوک میسازند!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
روحیّهی نرم و ذهنِ روشن دارد،
افسوس( به پا کفشی از آهن دارد!)
شاعر که پر از دغدغهی نان باشد
کیِ شوق برای شعر گفتن دارد؟!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
در خلوت خود گریهی شُرشُر کردیم
با خنده ولی، عریضه را پر کردیم
بد بختترین خلق جهان هستیم و
یک عمر به عکسِ آن تظاهر کردیم
#زهرا_موسی_پور_فومنی
روزیرسان خداست، وَ لا غیر. توبه کن.
از بندگان، توقّعِ بخشندگی خطاست.
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#تک_بیت #تکبیت
صد شکر که تا به این زمان، با مایی
در خلوتِ پنهانی خود پیدایی
پاسخ به سلام اگر چه واجب شده است
امّا تو از این قاعده، مستثنایی
زهرا موسی پور فومنی
در ساز تو آهنگِ غمانگیزی نیست
همراه بهارت هم پاییزی نیست
شرمنده نباش از این که گاهی تلخی
چون مطمئنم که در دلت چیزی نیست
زهرا موسی پور فومنی
در ساز تو آهنگِ غمانگیزی نیست
همراه بهارت هم پاییزی نیست
شرمنده نباش از این که گاهی تلخی
چون مطمئنم که در دلت چیزی نیست
زهرا موسی پور فومنی
امام هشتمین،
کمکم غزلم، هواش روحانی شد
مضمون رباعیاتم عرفانی شد
تا واردِ آستان پاک تو شدم
چشمانِ ترانههام بارانی شد
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#حدیث_نفس #رباعیات
چشمت افقِ روشن من خواهد بود
روح تو فقط در تن من خواهد بود
در سنگر شعرهات، می جنگم عشق
چون دشمن تو دشمن من خواهد بود.
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#مخاطب_خاص
عطری در بابونه و داوودی نیست،
بدحالیِ پونه رو به بهبودی نیست،
روحیّهی خود را گلِ رُز باخته... چون
در باغ به جز کلاغ، موجودی نیست.
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از خوب و بدِ زندگیاَت هیچ ننال
با صبر و تلاشِ خود بر این خاک، ببال
از معجزه هرگز خبری نیست که نیست
دیگر سَر خود را گُل من، گول* نمال
#زهرا_موسی_پور_فومنی
*گول مالیدن در زبانِ کوچه، یعنی شیره مالیدن و فریب دادن.
#رباعیات #رباعی_سرایان_ایران
حالا که برایت همه هستیم فدا
یک عمر تو را بهنام کردیم صدا
آنقدر به ما ثروت و قدرت بده تا
محتاج به غیرِ تو نباشیم، خدا
زهرا موسی پور فومنی
آموخته ام که کشفِ رازی نخورم
با ترشی و شور، پادرازی* نخورم
من یاد گرفته ام که دیگر هرگز
از مردمِ روزگار بازی نخورم.
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#رباعیات
*پادرازی نامِ نوعی شیرینی سنّتیست.
بیچاره کسی که زود عطرش بپرد
بر بالشِ نرم، دیر خوابش ببرد
بردار و ببر پیشِ کسی نازت را
که با همهی وجود آن را بخرد
زهرا موسی پور فومنی
مردم در ادای درد، ماهر شده اند
در مرقدِ اوهام مجاور شده اند
از برکتِ تنهایی و دلمشغولی
با عرض تاسّف، همه شاعر شده اند
#زهرا_موسی_پور_فومنی
هر چند که سال ها در آتش هستیم
تلطیفگرِ روح سیاوش هستیم
صد باره زدیم دو نشان با یک تیر...
_با نامِ خدا_ ما خودِ آرش هستیم
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#ده_تیر #یادواره_آرش_کمان_گیر
#تیرگان
گفتند که افتاده فلانی در دام
گفتیم فلان کدام و آن دام کدام؟
منظور خودت بودی و این پست جدید
ای کاش وفا کند به تو میز و مقام
#زهرا_موسی_پور_فومنی
نصیحتم نکنید ای نشستگان، لبِ گُود
کمی به جای من این بارِ غصّه را بکِشید
همیشه چایِ شما بوده با شکر، شیرین
کمی به یاد من این قَحبه تلخ* را بچشید...
#زهرا_موسی_پور_فومنی
رنجیده خاطرند از این بی عدالتی
امّا سکوت را، (همه ترجیح داده اَند)
مشتی علف کشیده به دندان و سالها
چون گوسفند، برّهی انکار زاده اَند...
#زهرا_موسی_پور_فومنی
افکار بزرگ و جالبی در سر ماست
آینده به طورِ قطع، یاد آوَر ماست
هر چند نداریم از عالم دلِ خوش
با این همه مشکل عشق تسکینگرِ ماست
زهرا موسی پور فومنی
این شعر حقیقتست و جَو سازی نیست
محدود به حال و آتی و ماضی نیست
پر رنگ شده خطوط اخم این شهر
چون هیچ کس از زندگیاَش راضی نیست
#زهرا_موسی_پور_فومنی
با درد ها مبارزه کن ای منِ صبور
شاید که امتحان الهیت می کنند
حتّی نکن سوال که در حقّ تو چرا
افراط یا که یکسره تفریط می کنند...
زهرا موسی پور فومنی
از شدّت ترس و لرز، مثلِ بید است
در بینش خود پر از خطای دید است
جدّی نگرفتهاَم تبِ عشقش را
این جوجهی یک روزه پر از تردید است
#زهرا_موسی_پور_فومنی
بعدِ مرگم، مرا بسوزانید
تا نماند از این زن آثاری
زندگانیم جز شکنجه نبود
در کفِ یک چهار دیواری...
#زهرا_موسی_پور_فومنی
بر عهد خودم با دل تو می مانم
حلّالِ غم و مشکل تو می مانم
با این که زنم، مرد تر از هر مردم
هم عاشق و هم عاقلِ تو می مانم
#زهرا_موسی_پور_فومنی
کمرنگ کن از صمیمِ دل یادش را
بیشانه رها کن سر پر بادش را.
شایستهی اعتماد و همراهی نیست
آن کس که نمی پذیرد ایرادش را
زهرا موسی پور فومنی
تا اوج بِپَر منزلتِ ایران را
از دست نده به هیچ وجه ایمان را
سهم تو زبالههای خشک و خیسست
از سفرهی انقلاب بردار آن را.
زهرا موسی پور فومنی
حالا که شدی بر پُل احساس عابر،
در مکتبِ جامعِ ادیبان حاضر...
با این همه نو آوری و اعجازت،
از #ایده_ربایان نشو غافل، شاعر.
#زهرا_موسی_پور_فومنی
#رباعی_درخواستی
از [شهر تو] عشق را به غارت بردند
با زور ، هوس را به زیارت بردند!
داماد شدند و نو عروسانش را
یکعمر به حجله بیبکارت بردند!
زهرا موسی پور فومنی
راکد منم و او که روانهست، تویی
یک عمر به دنبالِ نشانهست، تویی
از لحن همیشه شاکیاَت می فهمم
آن کس که به دنبال بهانهست، تویی
زهرا موسی پور فومنی
من خودم را بندهای طاهر نمی بینم هنوز
چون دلم را در دعا، حاضر نمی بینم هنوز
راستش، خود را میان حرف های بیبَها
توی بازارِ عمل تاجر نمی بینم هنوز
در کمال شرم، ذهن بستهام را سالها
بر پُل اندیشهها عابر نمی بینم هنوز
بس که ترسویم، وجودم را در اوج یَاس هم
ایستا بر پلّهی آخِر نمی بینم هنوز
بیتعارف این حقیقت را هم افشا می کنم:
من خودم را واقعاً، (شاعر) نمی بینم هنوز...
#زهرا_موسی_پور_فومنی
قلبت به هر آنچه دیدهای بد بینست
دنیای تو... حیف، بیجهت غمگینست
از عشق شنیدی و نفهمیدی چیست!
افسووووس، ضریبِ هوشیَت پایینست
زهرا موسی پور فومنی
من _از خودم و تو از خودت_گُم هستیم
آماجِ کنایههای مردم هستیم
ما هیچزمان، به هم نخواهیم رسید
تا دستخوشِ (سوء تفاهم) هستیم
#زهرا_موسی_پور_فومنی
طرح یک ساختمان چِل طبقه
سالها توی ذهن کُندِ تو بود
حیف، پروانهاَش برای بنا
اصل نه، بلکه جعلی و فُتو بود
خواستی صادراتِ فرش کنی
به تمام دُوَل در آن دوران،
سنگفرشت به گونه ای کردند
که نمودی سریع توبه از آن!
باز کردی حساب بانکی در
هر کجای زمان که می رفتی.
راستش را بگو سرا پایت
از چه رو می شد آخرش نفتی؟!
هر چه گنجشک بود دورِ سرت
رنگِشان کردی و به آدمها
با بهای مصوّبش دادی
جای آن نا قناریِ تنها!
تیر هایت همه خطا رفتند
توی دالانِ تیرهی تقدیر!
سعی کردی کمی زمان بخری
غافل از این که زودِ تو شد دیر...
دیگر از هر نظر نخواهی داشت
روی این مشت خاک، فردایی
صورتت را گریم هم بکنی
مطمئنم جنازه، رسوایی
زهرا موسی پور فومنی
درک کن این شعر را، باهوش باش
گرم و نیرو بخش چون دمنوش باش
حرف های نا تمامت را زدی،
جانِ من! حالا بیا و گوش باش...
زهرا موسی پور فومنی
در این سر زمین باش تنهای تنها
امان از دو روها، دو رو ها، دو رو ها
زهرا موسی پور فومنی
من از تو می گذرم تا دلم ادب بشود
خلاصه، روزِ خوشش بازتابِ شب بشود
ندارد از هر بابت برای من فرقی
که جسمش از گُرخیدن، دچار تب بشود
وَ یا به علّت افسردگی، هر از گاهی
زمان عادتِ حیضش جلو عقب بشود
به هیچ وجه دراعماقِ او* نمیترسم
که با من آکِلهی غصّه، لب به لب بشود
من از تو می گذرم تا خودِ خدایت هم
از این همه دلسنگی پر از عجب بشود
زهرا موسی پور فومنی
هر روز عکسی از خود و تقلید از نَهخود!
شاعر شدن به این قِر و فِر ها که نیست... هست؟
زهرا موسی پور فومنی