تمام می شوم امشب میانِ این تک بیت
بدونِ عشق و هوس، پیشوند دارد شعر!
زهرا موسی پور فومنی
غارت شد آنچه تحفه ی این آب و خاک بود
آلوده شد وجوهِ شریفی که پاک بود
رفت آن زمان که قلبِ اهالیِ مؤمنش
هر روز و شب برای زیارت هلاک بود
یادش به خیر شعر و غزل بی ممیّزی
پیوسته بینِ جامعه، در اشتراک بود
بر باد رفت لذّت آرامشی که با
نوشیدن عصاره ی رنگینِ تاک بود
از ذهن ها نمی رود آن حسّ خوب که
در خوردنِ قطاب، سُوهان، نُقل و کاک بود
پایان گرفت توسعه با بخلِ ابر ها...
آنان که چشمشان همه شب، گریهناک* بود
زهرا موسی پور فومنی
شمال را به جنوب پیوستم.
اروند در سپیدرود خروشید،
کارون به خزر ریخت
وَ عشق در هُرم ماسه های کویر
سرمای وجودم را تعدیل کرد...
جنوب را به شمال بپیوند.
بخند به همه ی ریزگرد ها
و فقر را در چاه های نفتَت
دفن کن.
من، تنها نیستی!!
بداهه. زهرا موسی پور فومنی. 25/06/97
در حیله گری درس به شیطان دادی
هر شب به بدن برّه ی بریان دادی
بس کن که هنر نکرده ای این مدّت
با غیبتِ شیر بیشه، جولان دادی
زهرا موسی پور فومنی
نشایِ خاک کویری، ثمر نداری که
از اتّفاقِ شکفتن خبر نداری که
کمی به دور و بَرَت در ادامه، دقّت کن
میان جمجمه اَت مغزِ خر نداری که
خیال کرده دلت می رسانیاش تا اوج
توهّم است. همین... بال و پر نداری که
به بادِ فحش گرفتی تمام عالم را
به قول مردم کوچه: پدر نداری که
شنیده ای همه از دست تو گِلهمندند؟
چه پرسش عبثی! گوشِ کر نداری که
هوایِ جنگیدن با دل مرا کردی
میانِ ارتش خود یک نفر نداری که!
همیشه گفتی، ذاتاً شبیه کبریتی
علامت ثبتِ [بی خطر] نداری که
زهرا موسی پور فومنی
تعزیر نکن حالتِ وسواسم را
رفتارِ عجیب و نسبتاً خاصم را
سنگی شدنِ دلم به میلِ من نیست
نفرین به کسی که کُشته احساسم را!
زهرا موسی پور فومنی
از آسمان برای تو می گِریَند
آزاده از مطامعِ دنیایی!
تنها تو بین این همه اسطوره
زیر و زِبَر کننده یِ دلهایی
در من نفوذ کرده تعابیرت
از مرگ و زندگانی و آزادی
انسانیت که بسته به ادیان نیست
وَحدانیَت، مکاتبِ اِلحادی.
هفتاد و دو نفر رُفَقایَت هم
مثل خودت، کلام خدا بودند
مقهورِ سرنوشت نه... مختار و
دانسته رَهسپارِ بلا بودند
از مُصحَفِ زیارتِ عاشورا
تا عَلقَمه، چه حسّ عجیبی هست
آیا به واسطه ی قِرابت با
عشق تو در شریعه* غریبی هست؟!
یک جرعه از بهشت بنوشانم
چشمم وضو، از اشکِ غمت کرده
آرام کن دلِ غزلم را که
میلِ شهود در حرمت کرده
تا کربلا به عشق تو خواهم رفت
با چار پاره ای که نمی لنگد
دیدی حسینِ فاطمه، روحم با
جسمم سرِ قرارِ تو می جنگد!
زهرا موسی پور فومنی
کتاب خواب بی تعبیر اولین مجموعه غزل از زهرا موسی پور فومنی ، چاپ و منتشر شد.
#کتاب_خواب_بی_تعبیر
#زهرا_سی_پور_فومنی
کی گفته که مسحورِ کلامی عَبَثی
با من، تو در این رباعیاَم هم نفسی:
↯هر چند که اسطوره زیاد است، ولی
مانند حسین بن علی نیست کسی↯
زهرا موسی پور فومنی
بانویی نمانده است.
صورتک ها را باور نکن!
سرخآب، سفیدآب است که
عشوه گری می کند!
بانویی نماده است.
مردگان متحرّک شهرمان را
در کفن های به سر پیچیده شان
به باد بسپار
به خاک بسپار
به یاد بسپار....
بداهه_ زهرا موسی پور فومنی
21/06/1397
هر کس که به من عشق تعارف کرده،
با سفسطه در دلم توقّف کرده،
انگار که بی اراده از سر بالا،
بر روی خودش یواشکی* تُف کرده!
زهرا موسی پور فومنی
مگر زندگی چه خاصیتی دارد
که با این همه زجر، تحمّلش کنیم؟!
زنده ماندن و نفس کشیدن درهوای آلوده،
با مرگ طاق می زند.
ما را بیرون بکشید از این گرداب.
پایانِ کار مان را جلو بیاندازید.
هر روز غریبهتر از قبل می شویم با زمین و زمان.
ما را جایی ببرید که تعلّق داشتیم به آن.
زندگی دنیا به ما نیامده بود. اشتباهمان کردند.
به او بگویید، باز کند در قفسمان را.
ما پرندگانی کوچک بودیم، زمانی که اسیر شدیم.
حالا بزرگ هستیم.
به او بگویید، آزادمان کند.
آزادمان کند... آزادمان کند!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
شاعر، اگر از خودت نپرهیزی زود
در شعر به دنبال هوس باشی و سود
ساکت بنشینی به تماشای ستم
مدیونِ حسین بن علی خواهی بود
#زهرا_موسی_پور_فومنی
ای وای از آن حالتِ دایم مستات
از گیرِ سه پیچِ کوچه ی بُنبستات
فهمیده ام این آخرِ عمری، که فقط
با مرگ خلاص می شوم از دستات
زهرا موسی پور فومنی
جز هُول و وَلا نصیبِ این دل نشده
از زندگی اَم نتیجه حاصل نشده
با این که صَلاح من، فقط خودکُشی است
انگیزه ی آن هنوز کامل نشده
زهرا موسی پور فومنی
غروب می کنم از آسمانِ شهر شما
که آبتر بشود در کویرِ دلها، قند
نیاز نیست که بیراه ای شود روشن
به قولِ شبپَره ها آفتاب، کیلو چند؟
زهرا موسی پور فومنی
زیبای من، بدون تو دنیا قشنگ نیست
بر صورتِ نَشُسته ی گُل، آب و رنگ نیست
حتّی دل پرنده ی زندانی قفس
دیگر برای لذّتِ پرواز تنگ نیست
با بودنِ تو هیچ زمان در جهانِ ما
بین قبیله ها، تَبِ واگیرِ جنگ نیست
عاشقشدن، به یُمنِ حضورت در ایندیار
دیگر برای پیر و جوان عار و ننگ نیست
حل می شود تمامِ مسایل به لطفِ عشق
در پیشِ پای عاشق دیوانه، سنگ نیست
از بین می رود همه جا، لُکنتِ صدا
واللّه کارِ شاعر و خواننده لَنگ نیست
زیبای من، بیا که پس از انقلابِ تو
هرگز صَلاحِ مملکتی در تفنگ نیست
زهرا موسی پور فومنی
از کتابِ خوابِ بی تعبیر
به لطفِ خدا، کتابِ «خواب بی تعبیر» اوّلین مجموعه غزلِ من، «زهرا موسی پور فومنی» با مقدّمه ای از «ابراهیم سحری فومنی» چاپ و منتشر شد. اشعار این کتاب مربوط است به دوره ی آغازینِ شاعریاَم.
دل جان، چه کسی سریع کاراَت را ساخت
با هیچ، بهای بودن اَت را پرداخت؟
بگذار خودم خدمتِ تو عرض کنم:
خوش باوری ات تو را به این روز انداخت
زهرا موسی پور فومنی
مرا میان گلّه ی گرگینه ها رها کردید
ولی خدا مواظب من بود و هست و خواهد بود
زهرا موسی پور فومنی
برای گریه ی من، کودکانه خندیدید
خدا کند که به زودی کمی بزرگ شوید!
زهرا موسی پور فومنی