دلتنگیاَم به اُوج رسید ای عشق
آغاز کن سفر به خیالم را
قطعاً تو بهتر از همه می فهمی
در این فلانفلانشده حالم را
زهرا موسی پور فومنی
#بداهه
روزی که خدای قادر و حَیّ وَدود
در های بهشت را به روی تو گشود
تنها سببش به ضِرس قاطع ای دل
آغاز امامتِ ابا صالح بود
زهرا موسی پور فومنی
تعبیرِ کتاب " خواب بی تعبیرم "
از عشق در این راه کمک می گیرم
تردید نکن بدون همراهیِ تو
با هر نفسی که می کشم می میرم!
زهرا موسی پور فومنی
هر گوشه که پا گذاشتی روی زمین
این آدمکانِ شوخ امّا کمبین
هِی زور زدند و خود خوریها کردند
تا نقطهی ضعفاز تو بگیرند, همین!
#زهرا_موسی پور_فومنی
چون قایِقَکی بدون پارو هستند
در سایهی مرگ, نوش دارو هستند
این خیر ندیده های از خود راضی
یک مشت کلاغ قارقارو هستند
زهرا موسی پور فومنی
خلوصِ نیّت من از نگاه من پیداست
بیا به ساحلِ امنم که خانهات اینجاست
اگر چه گاه دلم بی قرار و طوفانیست
خودت ببخش که بخشش به ذاتِ خود زیباست
به چشمهام کمی خیره شو, بفهمی مَرد؛
بدون تو زنِ این شعر خاص. نابیناست
اگر دلت شده در حصرِ سینهات مجنون
بدان که راهی دشتِ جنون, دل لیلاست
اگر که پر شود از جنّ و اِنس دُور و برم
قبول کن منِ در من بدون تو تنهاست
رساندهاَم غزلم را به گوشَت و دیگر
چه احتیاج به حرف و اشاره و ایماست
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از کتاب #خواب_بی_تعبیر
انتشاراتِ پارسی سرا
بی هیچ سفینه تا فضا خواهم رفت
با بدرقهی حُسنِ قضا خواهم رفت
حدس تو درست است, به امّید خدا
پا بوسیِ حضرتِ رضا خواهم رفت
زهرا موسی پور فومنی
این عینِ دو رنگی است که #بیداد کنی،
درباره ی #عدل نطق ایراد کنی...
مجموعه ی اضداد، مبادا خود را
یک آدم منطقی قلمداد کنی
زهرا موسی پور فومنی
باید صبور باشی و تو دار، آدمک!
تا ژستِ عاشقانه برازنده ات شود.
زهرا موسی پور فومنی
نیشگونم بگیر تا بِجَهَم
از میان سرابِ این کابوس
قعر دریا فتیله پیچ شدم
در خَم هشت پای اختاپوس...
زهرا موسی پور فومنی
دل خوشکُنک ها را وفایی نیست
سرگرمیِ حالای تو هستند
بازار یاب ساده لوح، اینان
دکّان بی کالای تو هستند...
زهرا موسی پور فومنی
در خواب ندیده قمر و تختی را
سیگار ⇦کشیده⇨ پشتِ هم سختی را
این نسل مَجاز بازِ اعصابندار
هرگز نچشیده طعم خوشبختی را
زهرا موسی پور فومنی
من جز خدا به کی بدهم دل را؟
این سازه ی بنا شده از گِل را
مست از گناهِ سَر خود و غافل را
با هیچ، همجوار و معادل را!
جز #او برای او که پناهی نیست
تاعرش، بی مبالغه راهی نیست!
در ها همه به روی دلک بسته است
از پشتِ هم تپیدنِ خود خسته است
با آن که یک مهندس بر جسته است
شیئی که ساخت، هاونِ بیدسته است
در یک کلام جا زده این یارو
از بام، برف هاش نشد پارو
او جز خدا به چی بشود معطوف
او که شده به بی هدفی معروف
در سینه اَم شبیهِ سَر یک بوف!
_وجه شَبَهْ؟ _فضولیِتان موقوف!
بیچاره می شود، نشود مؤمن
می میرد از همین مرضِ مُزمن
می خواهد از خودش بِکِشد بیرون
آن تیر را که قاعده شد در خون
از یک کمان، رها شده بی قانون
با آن سُمومِ مُهلکِ گوناگون
طفلک به جز خدا که ندارد راه
باید شود از عاقبتم آگاه
صاحب ندارد این دل لا مَصّب
روزم سیاه و سرد تر از هر شب
می سوزد از هوا زدگی در تَب
امّا نکرده باز لب از آن لب!
وقتِ اذان رسیده و معذورم
چندیست از فرایض دین دورم!!
زهرا موسی پور فومنی
دور از دَلهبازی و توحُش هستیم
از ذهن زمانه در تراوُش هستیم
معیار حقیقتیم و آزادی، چون
پروردهی دست های کوروش هستیم
#ابراهیم_سحری_فومنی
طلوع می کنم از مغربِ نگاه شما
جداست راه من از ایده آلِ راه شما
به نامِ " عقل " قسم، بعد از این نمی اُفتم
دوباره مثل گذشته درونِ چاه شما
تمامِ عمر دراز و بدون فایدهتان
به سمتِ بیخِردی بوده، قبلهگاه شما
چنان بدون هدف مُهره جا به جا کردید
که کیش و مات شد از بَدو قصّه، شاه شما
به جای آن که خدا، تکیه گاهتان باشد
در این جهان شده ابلیس سر پناه شما
ولی حقیقتِ دنیا فقط همین جملهست:
کسی به غیرِ خدا نیست دادخواهِ شما
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از کتابِ #خواب_بی_تعبیر (مجموعه غزل)
انتشاراتِ " پارسی سرا "
زندگی در جهان به هر قیمت،
نام اصلیش می شود، ذلّت.
اهل سازشگری نبود #حسین
مرگ را بر گُزید آن حضرت...
زهرا موسی پور فومنی
#اربعین_حسین
ما با ژِنُم اصیلمان خوش هستیم
بر خاسته از خونِ سیاوُش هستیم
نه اهل دروغیم، نه دزدی، نه ریا...
ما ضامنِ آبرویِ #کوروش هستیم
زهرا موسی پور فومنی
#هفت_آبان
از خاطرِ شعر، خستگی را دَر کن
احوالِ خوشِ ترانه را خوشتر کن
فریاد نزن که عاشقی، آی اِروس!
قانع شده اِفرودیت ِ تو ، باور کن
زهرا موسی پور فومنی
آنان که تَک آمدند و حالا جفتند
بیوقفه به نسلِ جییییز، زِککککی گفتند
با اینکه سریع و مطمئن می تازند،
یک روز از اسبِ خنگشان می افتند*
#زهرا_موسی_پور_فومنی
*خنگ: نوعی اسب
بُت ساختی از "هیچکس"
تا شد برای خود، کسی
حالا به چشمش خیره شو،
یک خَر نمی بینی در آن؟!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
سکوت را بِچِزانیم و حرفِ حق بزنیم
کتابهای خدا را کمی ورق بزنیم
زبانِ سرخِ قلم، تشنهی سَری سبز است
پُلی به لحنِ جسورانهی شفق بزنیم
فضای بُطریِ اندیشه، واژه ها دارد
تَلنگری به گلوهای بیرمق بزنیم
تنورِ منطق و دل را دوباره گرم کنیم
نه این که یکسَره حرفِ بیات، سَق بزنیم
به نردبانِ سخن، می نَهیم محکم پا
بگو خدا نکند در ادامه، لَق بزنیم!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از کتابِ #خواب_بی_تعبیر (مجموعه غزل)