زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

گدا صفت


از مطبخ همسایه که بو می آید،

گاوِ دَلِگیش، ده قُلو می زاید.

هر کس که‌به دستِ این و آن دارد چشم

عنوانِ #گدا_صفت،   به‌او  می آید


#زهرا_موسی_پور_فومنی

دلبری کن_ ابراهیم سحری فومنی


بپاشان نظمِ نبضم را. از آن دلگرم خواهم شد

کمی با مهربانی، دلبری کن. نرم خواهم شد


درونِ بند، اهلی می شوم. پابند امّا نَه

به میلِ خود بر این باور بمانم، گرم خواهم شد


به روی من نیاور، گاه گاهی اخم هایم را

همیشه در کنارم باش، خیس از شرم خواهم‌شد


زمستانت به جانم. سبز کن از من بهارت را 

نبینم لخت باشی، چون پر از آزَرم خواهم شد


چُنان دبّاغ کاسب ، رو نگردان از منِ بی

پوست

برای فصل سرمایت، لباس چرم خواهم شد


مرا با چوب بد خُلقی نزن، آدم نخواهم شد

کمی با مهربانی دلبری کن ، نرم خواهم شد

#ابراهیم_سحری_فومنی


عمری‌ست که با جبرِ خدا در گیرم،

از زندگیِ مسأله‌دارم،  سیرم.

با این‌همه سعی‌وصبر و تسبیح‌ودعا

تغییر  نمی‌کند  چرااااا  تقدیرم؟!


#زهرا_موسی_پور_فومنی


@zahramoosapoor

تریبون

گفتم که بر آنم، بخرم فردا را

با #شعر جهت دهم همه دنیا را...

گفتند برای این که #شاعر بشوی

باید بخری فقط،  #تریبون ها را


#زهرا_موسی_پور_فومنی


بدونِ مزّه


نباید از غمِ تنهایی‌اَم گلایه کنم

برای آن که خودم خواستم چنین باشد.

نشد که دل بدهم توی زندگی، به کسی

اگر چه خواست برایم کمالِ دین٭ باشد!


خلاصم از همه ی شهوتِ زنانگی ام

فرشته‌ای هستم در رکاب حضرتِ #جبر

خودم شدم متعجّب از این که در من هست

به طور دِهشتناکی، توانِ کردنِ صبر!


به شهر بی‌خبری‌ها مسافرت کردم

که بعد از این نخورَد سنگ دیگری به سرم

غرور را نوشیدم بدون مزّه   که زود

از ارتفاعِ بلندِ کنایه ها بپرم


عواطفم را در زیر خاک پوساندم

بدون این که بریزم برای‌شان، اشکی

به پای هیچ احدی نیست علّت سفرم

ندارد آشِ پسِ پای خاله‌اَم کشکی


به شاعری گِرَویدم  که مٶمنم بکند.

سلوک کردم در راه عشقِ لَم یَزَلی

اگر به غیر، بپردازم از هوا و هوس

رسیدنم به نهایت، نمی شود عملی


فروغ، پروین، سیمین وَ...نجمه را دیدم

بر اوج ابر رهایی، در آسمان ادب

تلاش می‌کنم از این چهار الهه‌ی شعر

در امتدادِ تبِ شاعری، نمانم عقب


#زهرا_موسی_پور_فومنی

رقیب شیطان

عمری‌ست که خار هر بیابان شده ایم

در زیر حجاب جبر،  پنهان شده ایم

شیطان تمثیلِ  نا امیدی ها بود

وَ حالا ما رقیبِ شیطان شده ایم!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

نتیجه

در برزخ جمعه‌ها  اسیریم آقا

چون اسلحه‌ای،  بدون تیریم آقا

از این همه [عَجّل لِفَرَج...] گفتن‌مان

باشد که نتیجه ای  بگیریم، آقا...


#زهرا_موسی_پور_فومنی


خیال او

می‌خواست دلم که طالعِ شرق شوم،

رعدی به ثمر رسیده از برق شوم....

حالا که ندارد آن‌چه گفتم،  امکان

ای‌کاش‌که‌در  #خیالِ_اووووو   غرق شوم


#زهرا_موسی_پور_فومنی

#خیال_او



خالق غم ها

بر روی زمین که کُره ای تبعیدی‌یست

معنای خوشی، کسی نمی داند چیست

با گریه، تمام گونه ها خیسند و

معلوم نشد که  #خالق_غم_ها کیست


#زهرا_موسی_پور_فومنی



۹۰ درصد

شاعر شده ام که سَر کنم با غم‌ها

تبعید شوم به شهر پیچ و خم‌ها

مضمونِ ۹۰ درصدِ شعرم این‌ست؛ 

[دلتنگی و نا امیدیِ آدم‌ها]


#زهرا_موسی_پور_فومنی



وصلت


هر چند که یادگار  فصلی  زردم،

زن هستم و در نگاهِ مَردُم، مَردَم.


یک شاعر دل‌نداده ی تنها که

با شعر و ترانه هام وَصلت کردم!


#زهرا_موسی_پور_فومنی



اتانازی

ترسِ دائم از یک هیچِ خط‌خطی در توست!

فوبیا داری، باید مواظبت باشم.

قول‌دادم  به‌خودم‌که  بدونِ قیدِ اگر،

پایانِ منطقیِ حسّ  ِکاذبت باشم.


خواستی از دیواری قطور،  رد بشوی

مثل شخصیّت مشهور؛ دِی٘و٘...کاپرفیلد٭

سطر هایت پر بود از محافظه کاری

مثل نشریّه ی معروفِ آلمانیِ بیلد


از تعادل خارج بوده در تمامیِ عمر

طرز برخوردِ تو با روزگار و آدم هاش

نیست رو راست دلت با نگاه ِعقلانیت

غرق هستی تهِ [ماندابِ بو گرفته‌ی کاش]


ریز دیدی من را، (عشق و مهربانی)را

دستِ کم نیستم و نیستند آن دو جناب.

خواستم تا نگذارم که در ادامه‌ی راه

قصر رٶیات شود از اساس و ریشه خراب


از سِیانید پتاسیوم و مِتا مِفتا...

گفتی و شُوکّه شدم ناگهان و خندیدم

بعد اشکم جاری شد به روی صورتم و

قلب‌خود  را بی‌رغبت به‌زندگی دیدم!



#زهرا_موسی_پور_فومنی

مرغِ پر کنده...

هر وقت که در گناه، یک‌دنده شدی

پیش خودت و خدات شرمنده شدی

از ظاهرت، اوضاعِ درونت پیداست

لجباز!   شبیه مرغِ پر کنده شدی!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

طاقت

باید سکوت کرد و نزد حرف بعد از این

ما طاقت شکنجه نداریم، بی خیااااااال


#زهرا_موسی_پور_فومنی

معبر پاییز

در مَعبرِ پاییز نَرویی، بهتر

از سعی‌و عمل دست نشویی*، بهتر

وقتی‌که تَهی‌ست کوله‌بارت از علم

چیزی ننویسی و نگویی، بهتر


#زهرا_موسی_پور_فومنی

٭دست نشویی: نا امید نشوی



می گفت:...

می گفت: (جهان پُرست‌از اندیشه‌کُشی

خالی نشده  از آهِ مسموم  شُشی

در این شبِ سرد نا امیدی، زهرا...

شاعر شدم از غم بِسُرایم، نه خوشی.)


#زهرا_موسی_پور_فومنی


دل و قلوه


با حوصله، فکرِ چاره ای دیگر کن

اخلاق خودت را نَمه ای بهتر کن

من دل به کسی نداده‌ام این‌همه سال

تا قلوه بگیرم عوضش... باور کن


#زهرا_موسی_پور_فومنی

تفاوتی نمی کند.

به حال و روز تلخِ من،

برای این سکوت یُبس

در انزوای مطلقم...

نگو عجب نگو عجب.


به انتها رسیدم و

گذشته آب از سرم.

تفاوتی نمی کند؛

چه یک وجب، چه دَه وجب...


زهرا موسی پور فومنی

 

آینده

در کارِ دلم همیشه امّا_اگر است

هر قدر که صبر می کنم، بی اثر است

دلواپسیِ گذشته و حالا... هیچ

می ترسم از آینده که تاریک تر است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

خواب ابدی

ساکت شو منِ پر هیجانِ ساده،

در دام سیاستِ غلط افتاده.

ای‌کاش به خواب ابدی می رفتی!

بیداریِ تو، کار به دستت داده...


#زهرا_موسی_پور_فومنی


دعا کن، آقا...

از بابتِ آمدن،  نخور غم آقا

اسبت به خدا نمی کند رَم، آقا

بسیار دعا کن که در این فاصله ها

از منتظرانت نشود کم، آقا


زهرا موسی پور فومنی

به خود بیا...

در آمده پدرت توی این خراب شده

برای تو، جگر توده ها  کباب شده

شبیه چی شده ای؟ گوسفند رامی که

برای کشتن، از قبل انتخاب شده

وَ یا به فرض  شبیه مریضِ بد حالی

که از تمام شِفاخانه٭ ها جواب شده

ربوده‌است هر آن‌چه‌که داشتی را #مرد،

دریده ای که  روانت از او عذاب شده

نگاه کن به تصاویرِ عشق _روحش شاد_

که توی ذهنت #زن، تا همیشه قاب شده

به خود بیا و ببین که چه ساده در وطنت

تمام سهمت،  از زندگی  سراب شده...


#زهرا_موسی_پور_فومنی



فروغ فرخزاد

اندیشه اََم از حصارِ من، آزاد است

دنیای نگاره هام، بی ابعاد است

این زن که به شاعری گرفتار شده

دنباله رویِ فروغ فرخزاد است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

خریّت

در کارِ من و تو، شیر یا خط بود و

از سوی غریبه ها دخالت بود و

بعد از گذرِ چند دهه فهمیدم؛

منظورِ تو از #عشق، خریّت بود و...!!!


#زهرا_موسی_پور_فومنی


سفال نا پخته


انبار دروغ را پر از هیزم کرد

اسرار مرا لَقلَقه ی مردم کرد٭

آن آدمک سفالیِ نا پخته

از لطفِ زیاد من، خودش را گم کرد


#زهرا_موسی_پور_فومنی


سرد تر است

امسال، بَر و روی زمین زرد تر ست

نسبت به گذشته، غصّه نا مرد تر است

یخ بسته بخارِ هااااا کشیدن‌هایم!

این بهمن از آن چه دیده ام، سرد تر است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

ساعت پیاده روی

زندانِ جهان مسطّح و تو در توست

در  این جا   می‌کَنند،  از انسان پوست

از ساعتِ کوتاهِ پیاده رَوی‌اَش

افسوس نمانده وقتِ چندانی، دوست!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

زهرا، زهرا بود.

زهرای ستم‌دیده‌ی  دل پُر خونم

فرصت بده تا ببوسمت خاتونم!

این شعر نشانه ای‌ست که می‌گوید:

من به تو و نسل پاکِ تو مدیونم


#زهرا_موسی_پور_فومنی

#زهرا_زهرا_بود


آش شووور

عشق را می شود نمایش داد

توی یک شعر، مثل نقّاشی

یا که آن را به ابتذال... کشید

با قلم‌موی آدمی ناشی


می شود عقل را محاصره کرد

با گروهانی از مظاهرِ عشق

نرم کردش درون هاونِ وَهم

با بیانِ صریحِ ساحرِ عشق


خواب را می توان به دست گرفت

جا به جا  کرد صحنه هایش را

یا از اوّل به صورتِ دلخواه

ساخت هر جزءِ ماجرایش را


می توان تا همیشه، مرگ نداشت

نام نیکو به یادگار گذاشت

توی دل‌ها، اجاق روشن کرد

روی‌شان، آشِ شووور٭  بار گذاشت


بر اساس یقین و تجربه اَند

ایده هایی که کرده ام مطرح

باید این چارپاره را نوشید

یک نفس مثل تشنه‌ها، تا تَه


زهرا موسی پور فومنی


ربط بی ربطی


قصّه ی جنگل‌ست و راز بقا

فصل آمیزشِ مبادا ها

آن سناتور که دیر شد رسوا

از مقامش نداد استعفا


خواست از جفتِ خود فرار کند

وضع نا امن بر قرار کند


اهل دل بستنِ دوباره  نبود

ساز و برگش به جز نَقاره نبود!

از مدیران هیچ اداره نبود

در میان خواص، کاره نبود.


قصد آشوب داشت توی سرش

کاش می آمد آن زمان، خبرش


هیکلش غرق در گُه و لجن و...

عامل انقراض نسل من و...

اهل تبعیض بین مرد و زن و...

تشنه ی انتقام و تَک٭ زدن و...


بیل و اِستیو و یانگ را نشناخت

کوپِر و باخ و جانگ را نشناخت


دست او را نخواند قاضی، حیف

با قسم هاش خورده بازی، حیف

آمد از دادگاه  راضی، حیف

نشئه از مایعاتِ رازی، حیف...


حکمِ او التزامِ حبسِ ابد

نوعِ انسان و  لفظِ گُنگِ کبد


قصّه ی آدم‌ست و سیبِ هَوی.

طبق توجیه عقلِ بی پروا،

که هر از گاه می دهد فتوا؛

طردِ او از بهشت بوده روا.


ربطِ این شعر من به بی ربطی‌ست

از کتابی که نسخه اش ثبتی‌ست


زهرا موسی پور فومنی

ترک باغچه

وقتی گل سرخ، عاشقِ زاغچه است

تصویر بهار، گوشه ی تاقچه است

وقتی که شکسته حرمتِ ارزش ها

تقدیر من و تو، ترکِ این باغچه است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

خدا،...خودت

تنهایم و در جهان ندارم پشتی

هرگز نزدم به شهد عشق، انگشتی

از واژه ی تلخِ خودکشی بیزارم

ای کاش خدا، خودت مرا می کشتی!


#زهرا_موسی_پور_فومنی



اشعار نو ظهور

در من زنی ست خسته ولی ساکت و صبور

دارنده ی سواد و ادب.  با نمک، نه شور

جویای علم و عشق و حقیقت به طورِ خاص

با سینما، تئاتر، ترانه، کتاب... جور

در من زنی ست درد کشیده، شکسته تَن

امّا همیشه قانع و تودار و پر غرور

شاعر شده به لطف خدایی که می شنید

حرفِ مرا از آن سرِ منظومه های دور

تاریکی از سراسر او شُست و شو شده

با غوطه خوردنم تهِ دریاچه های نور

شادم از این که زندگی اش جاودانه است

از برکتِ سرودن اشعارِ نو ظهور...


#زهرا_موسی_پور_فومنی

شام آخر



عمری نگران بود بر احوال بشر

تا از  منِ‌شان خیر ببینند، نه شَر

این قصّه به اوج خود رسید آهسته

در نطقِ مسیح، سرِ شام آخر


#زهرا_موسی_پور_فومنی

تابلوی #شام_آخر #لئوناردو_داوینچی

خود آزاری

ماییم و... امید نسبی و ناچاری

وحشت زده از عواقبِ بیداری

چون دسته گلی میان باغی متروک

چسبیده به خار ها و... خود آزاری


#زهرا_موسی_پور_فومنی

در انتظار تو...

درود بر تو که هرگز نمی رسی از راه

درود بر تو که بودی امیدِ خلق اللّه

به لطف منتظرانت، زمینه آماده است

که پشتِ ابر بمانی تمامِ شب، ای ماه

چه قدر مسخره اَم کرد هر کس و نا کس

برای این که تو را می سرودم از لبِ چاه!

شنیده اَم که به دنیا گذاشت پا، دَجّال

برای  کشتنِ جسمت، به گونه‌ای جان‌کاه

خبر ندارد از این واقعّیت آن تک‌چشم

که شهر پر شده از مثلِ او خودش، بدخواه

مرا ببخش که عَجّل عَلی ظُهورِک... را

همیشه خوانده ام امّا به طورِ نا آگاه.

بدون آن که بدانم در انتظارِ تو چیست

به محض لحظه ی تلخِ رسیدنت از راه


زهرا موسی پور فومنی

بوی بهشت

مادر شدی و بهشت را بو کردی

با سختیِ روزگار، سو سو کردی

هر بار که بر بامِ دلت غم بارید

آن را خودت عاشقانه،  پارو کردی


#زهرا_موسی_پور_فومنی

همای و همایون

مثل شَبَح از قصر تو بیرون شده ام

مانند همایِ بی همایون٭ شده ام

همراه ستاره های میلیون ساله...

در وهمِ سیاه چاله مدفون شده ام

زهرا موسی پور فومنی

٭همای (مرد) عاشق همایون (زن)  بود.

سو سو

مادر شدی و بهشت را بو کردی

با سختیِ روزگار، سو سو کردی

هر بار که بر بامِ دلت غم بارید

آن را خودت عاشقانه،  پارو کردی


زهرا موسی پور فومنی



علف هرز

حالا که از عشق و عاشقی می گویید

عطر گل نو بهار را می بویید

در باغ هزار رنگِ رٶیا هاتان

دیگر  علفِ هرز نخواهد رویید


زهرا موسی پور فومنی

افکار منفی مانند علف هرز هستند.

معلم فلسفه

گفتی که صدای شعر، رسماً خفه است.

زیرا که ترازوی فلک بی کفه است!

با سفسطه توجیه نکن شاعر را

وقتی که خودش معلّم فلسفه است


زهرا موسی پور فومنی

صد ها بار

در کشور سبزِ بلبل و گلکده اش

بر خاک طَهورِ از بهشت آمده اش

می میرم و زنده می شوم صدها بار

با دیدن آن جنازه ی یخ زده اش


زهرا موسی پور فومنی

نسخه ی ثبتی _ ترکیب بند

قصّه ی جنگل‌ست و راز بقا

فصل آمیزشِ مبادا ها

آن سناتور که دیر شد رسوا

از مقامش نداد استعفا


خواست از جفتِ خود فرار کند

ارتباطی نُو بر قرار کند


اهل دل بستنِ دوباره  نبود

ساز و برگش به جز نَقاره نبود!

از مدیران هیچ اداره نبود

در میان خواص، کاره نبود.


قصد آشوب داشت توی سرش

کاش می آمد آن زمان، خبرش


هیکلش غرق در گُه و لجن و...

عامل انقراض نسل من و...

اهل تبعیض بین مرد و زن و...

تشنه ی انتقام و تَک٭ زدن و...


بیل و اِستیو و یانگ را نشناخت

کوپِر و باخ و جانگ را نشناخت


دست او را نخواند قاضی، حیف

با قسم هاش خورده بازی، حیف

آمد از دادگاه  راضی، حیف

نشئه از مایعاتِ رازی، حیف...


حکمِ او التزامِ حبسِ ابد

نوعِ انسان و  لفظِ گُنگِ کبد


قصّه ی آدم‌ست و سیبِ هَوی.

طبق توجیه عقلِ بی پروا،

که هر از گاه می دهد فتوا؛

طردِ او از بهشت بوده روا.


ربطِ این شعر من به بی ربطی‌ست

از کتابی که نسخه اش ثبتی ست


زهرا موسی پور فومنی

عهد با باد

ای بانیِ رسمِ عهد بستن با باد

خود را سرِ هیچ می کنی دشمن شاد.

قلبی که برای دوستانش نتپد

از هر چه امید و آرزو خالی باد


زهرا موسی پور فومنی

بی شرط نمی شود...

دیوانه نشد کسی برایم

بی قصد و غرض نزد صدایم

تخمی نشکست زیر پایم!

از روزِ ازل  غریب بودم


چشم و دلم از خودم نشد سیر

تقدیر به پام بست زنجیر

سرباز شدم تهِ عجب شیر!!

حوّایِ ویارِ سیب بودم


رقصیدن و بوسه شد حرامم

هم سنگِ زمانه، بی دوامم

بد هر چه که بود، شد به نامم...

ای کاش که نا نجیب بودم


تٲثیر گذار نیست آهم.

رسم است که حضرتِ اِلاهم

بی شرط نمی شود پناهم

چون با مَلَکَش رقیب بودم


می ترسم از آب و آتش و خاک

از این دو سه عنصر خطرناک

هر چند که بوده ذاتشان پاک...

دارای تِزی عجیب بودم!!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

  


سست خیالی


ای زن، که بر اوجِ عرش نامت شده ذکر،

دارنده ی  صد هزار  اندیشه ی بکر...

این سست خیالی ست که پنداشته ای

با کشفِ حجاب می شوی روشن فکر


زهرا موسی پور فومنی


جای شعر

گفتی همه جا که، کارِ جالب کردم

اعجاز در انشاء ِ مطالب کردم

پیش آمده لحظه ای بپرسی از خود;

این چیست که جای شعر قالب کردم؟!


#زهرا_موسی_پور_فومنی


مادرم...


مادرم را سال ها گم کرده ام

در دل آرام‌گاهی از عدم

توی یک باریکه ی سنگ و شِنی

زود... خیلی زود  از شانس بدم!


مادرم از جنس باران بود و خاک

فارغ از آلایشِ رنگ و ریا

عاشقی را یاد می داد او به ما

عشق از نوعِ زمینی...  ما وَرا


مادرم تدریس می کرد آن زمان

درس های پایه ی اخلاق را

خط به خط آموختیم آرام از او

نکته های ریزِ در اوراق را!


در دلش چیزی به جز خوبی نبود

زندگی می کرد با بیماری‌َش

می ربود از صورتش لبخند را

درد، علّت ساز شب بیداری‌َش


آرزو دارم که پیدایش کنم

خارج از بُعد نفس‌گیر زمان

در  [نمی‌دانم کجایی دور دست]

بی حصارِ تاب فرسای مکان


نا امیدم گاه از دیدار او

غرقِ پوچی می شوند افکار من

کاش این‌جا بود مادر، ساعتی

تا که بگشاید گره از کار من!


زهرا موسی پور فومنی

رمان منسجم

من عشق را به سمت تو آوردم

تو شعر را به سوی من آوردی

گاهی ولی بدون شکیبایی

عیبِ مرا به روی من آوردی


از تکیه اَم به شانه‌ی لرزانت

تا بوسه ات به گونه‌ی نم‌دارم

جمعاً هزار صفحه نخواهد شد

من ماجرا، به قول تو کم دارم


باید رمان منسجمی باشیم

در انتها به صورت تضمینی

باید که در بیاید از آب، عالی

در مایه های یک عمل بینی


در انتظار قول تو هست این زن

مردانگی کن و سر جایت باش

ما خالق ترانه و تصنیفیم

دور از چرا، ولی، به درک، ای کاش


با مرگ، می شویم تمام آخر

عادی‌ست این معامله با انسان

امّا اگر اراده کنیم ای تو!

شاید که جان به در ببریم از آن


هشدار های عقربه در ساعت

جدّی‌ست، پس کلاس خطر تعطیل

باغ غزل نیاز به ما دارد

این داس و کود و بذر و قلم، آن بیل...


زهرا موسی پور فومنی

وا دادی... تک‌بیت

من از تو خسته نمی شد به هیچ ترتیبی

ولی خودت وا دادی. خدا به همراهت!


زهرا موسی پور فومنی

تک‌بیت