با دیدنِ بارِ باقلا، خر آورد
انجیر و عسل، انار و گلپَر آورد
بازیگر با تجربهی این سریال
عاشق نشد و اَداش را در آورد!
زهرا موسی پور فومنی
شعرم، فورانِ نکته ی ریزی هست
این نکته شبیهِ خنجر تیزی هست.
از سفره و دستهای خالی گفتید!
[در جمجمه های تان مگر چیزی هست؟!]
زهرا موسی پور فومنی
غم، ذرّههای جامعه را باردار کرد
لعنت به مایعِ لزجِ چندش آورش...
#زهرا_موسی_پور_فومنی
آنان که درد جامعه را دردِ خود نمی دانند
بی محتوا ترین اثرِ خالق جهان هستند
زهرا موسی پور فومنی
انار ها لِهیده اند و
هندوانه ها سفید و بی مزّه.
#حافظ، میلی به گشودن دیوانش ندارد.
#یلدا غمگین تر از هر سال،
موهای بلند و سیاهش را شانه می زند،
قهوه اَش را که سرد شده رها می کند و
در رویایی دور و دراز فرو می رود.
رویای دست نیافتنی.
افسرگی اش حاد است.
خدا کند به فکر خودکشی نیفتد.
چه شرح حال آشنایی!!
زهرا موسی پور فومنی
گفتی به خدای عشق ایمان داری،
در سفره پنیر و نان و ریحان داری.
صد شُکر، ولی بپرس گاهی از خود
آیا خبر از حال یتیمان داری؟
زهرا موسی پور فومنی
آن کسانی که دُورهاَت کردند
دوست نه... دشمنند. می دانی؟
با چه جراَت به گوششان هر شب
مثنویهای بوووق می خوانی؟!
توی یک دستِشان گلی سرخ و
توی آن یک، بدونِ شک چاقوست
مارماهی ذلیل و شرمنده
بین این دُمبریدگانِ دو روست
تجربه بار ها نشان داده:
[آبِ راکد، خلاصه می گندد.]
[اوج یعنی شروع فصلِ زوال.]
[کرم _در دل_ به میوه می خندد.]
باید عبرت گرفت از تاریخ
از صعود و سقوط پیکره ها
حجمِ انبوهِ عقدههای سمج
توی دالان تنگِ حنجره ها
چرخهوار است کار و بار جهان
انتهایش از ابتدا، معلوم.
پس نشو مثل کودکان جَوگیر
بی خیال سیاستِ مسموم...
زهرا موسی پور فومنی
زشت شد هم صورت و هم سیرتت در چشم ما
بزمِ خود شیرینیات را جمع کن، انساننما
زهرا موسی پور فومنی
بپرس از خود که استحقاق داری
برای اخذِ عنوان های بر تر؟
جوابت هر چه باشد، بیخیالش
روابط را قوی کن ای شناگر...!!
زهرا موسی پور فومنی
بی فایده می شود تلاشت کمکم
می پاشد سازه ی امیدت از هم
انگار برای قصّهی زندگیت،
پایانِ خوشی رقم نخواهد زد غم!
زهرا موسی پور فومنی
چخماخ غمت به هستیاَم زد آتش
انداخت به جانِ من بدیهات، عطش!
چون حاکم بی کفایتی هستی که
یک عمر خبر ندارد از مملکتش!
زهرا موسی پور فومنی
پر جراَتیم و اهل خطر کردن
ما را از این زمانه نترسانید
فرماندهان جنگ چریکی را
از حملهی شبانه نترسانید
زهرا موسی پور فومنی
تووو دل برو بودی که خامت شد؟
آرامشش دادی که رامت شد
نونِ ناهار و شین شامت شد
در یک کلام عمرش حرامت شد
آش دهان سوزی نبودی... نه
خوشخُلق و شوخ و مهربان بودی؟
پیوند بینِ جسم و جان بودی
یا وقتِ نا امنی، امان بودی؟...
[استاد در فنّ بیان بودی!]
این آخری را شَک نکن، هستی.
جراَت اگر داری برو گم شو
از نُو دچار حرفِ مردم شو
بیگانه با اعجازِ گندم شو
یک جمله: محتاج ترحّم شو!
تا قدر حالا را بدانی و...!!!
با عطرِ تندت دلبری کردی
در تختِخواب اِغوا گری گردی
خود را شبیهِ گُلپری کردی!
در انتها خیرهسَری کردی
می خواستی شیرین شوی تلخک؟!
کاش اهل حفظ آبرو بودی
فردی صبور و صلحجو بودی
کمتر به فکر رنگ و بو بودی
گاهی گُداری، با وضو بودی
میکاری امّا در نمی آیند!!!
زهرا موسی پور فومنی
از کینه خالی کن خودت را دوست
تا پر شوی با عشق معبودت
جبران نخواهد شد به طور قطع
با بد زبانیهات، کمبودت...
زهرا موسی پور فومنی
از گوشهای بَلبَله، بردار پنبه را
شاید صدای قلب مرا باز بشنوی
خود را خدای #عشق لقب دادهای ولی
بی بهره ای و دور، از این حسّ معنوی
زهرا موسی پور فومنی
از تَفت و درود و اصفهان و سر دشت
تا یزد و اراک و مشهد و ساری و رشت...
یک روز به سرتاسر ایران عزیز
آزادی و اعتبار بر خواهد گشت
زهرا موسی پور فومنی
طفلک دل من، به صبر مجبور شدی
انگار که زنده، ساکنِ گور شدی
اوضاع به هم ریختهات می گوید؛
از حال و هوای شاعری دور شدی
#زهرا_موسی_پور_فومنی
افریتهی شب تو را در آغوش گرفت
از دست تو یک پیاله دمنوش گرفت
بعد از دو سه ساعتی که جادویت کرد
چون فاحشه _در خانهی خود_ دوش رفت!
زهرا موسی پور فومنی
سختست رفت و آمد و مهمانی و سرور
انگار باید از تو و منها شویم دور
بر باد رفت قدرت جادوییِ خرید
از مَسکن و خوراکیو... حتّی لباس گور
آزادیِ طبیعیمان، قَلع و قمع شد
تا کر شویم و لال بمانیم و گُنگ و کور
درگیرِ مشکلات بزرگی شویم و بعد
کم کم نفس کشیدنِمان هم شود به زور...
پاسخ نمی دهد به سوالاتِ ما کسی
آشِ نپختهشان شده مثل همیشه شور
دارد زبانه می کشد آتش، درون ما
دیگر اثر نمانده از آن مردم صبور
( باید علاجِ واقعه، پیش از وقوع کرد)
شاید که تکّهتکّه نگردد سِتِ بلور!
زهرا موسی پور فومنی
پایانهی کارد، استخوان شد! بِدَوید
از نُو همه نرخها گران شد، بدوید
ای نسل خیالبافِ پا در گِل گیر
آزادیتان فدای نان شد... بدوید
#زهرا_موسی_پور_فومنی
کجاست رابطه ای عاشقانه و ابدی
که منتهینشود حسّ خوبِ آن به بدی؟!
خدایمن! که گُمت میکنم هر از گاهی
بگو، مسیرِ رسیدن به خانه را بلدی.
غمم نیاز به تسکینِ مستمر دارد
بهجز تو نیست مُسکّن برایآن احدی
فریب دادنِ دل، کار بی سرانجامیست
از این به بعد به بختش نمیزنم لگدی
تویی که غنچهی امّیدِ آرزو هایی.
چه احتیاج به گُلهای چیدهی سبدی؟!
تمام رابطه ها نسبیاَند و می دانم
که ارتباطِ من و توست ای خدا، ابدی
#زهرا_موسی_پور_فومنی
تا زندهاست مادرِ تو، راضیاش کنو
دورشبگرد._لحظهی آخر نمی شود_
یک تارِ موی او به جهانی بیاَرزد و
هرگز کسی مشابه مادر نمی شود
#زهرا_موسی_پور_فومنی
دلتنگیاَم به اُوج رسید ای عشق
آغاز کن سفر به خیالم را
قطعاً تو بهتر از همه می فهمی
در این فلانفلانشده حالم را
زهرا موسی پور فومنی
#بداهه
روزی که خدای قادر و حَیّ وَدود
در های بهشت را به روی تو گشود
تنها سببش به ضِرس قاطع ای دل
آغاز امامتِ ابا صالح بود
زهرا موسی پور فومنی
تعبیرِ کتاب " خواب بی تعبیرم "
از عشق در این راه کمک می گیرم
تردید نکن بدون همراهیِ تو
با هر نفسی که می کشم می میرم!
زهرا موسی پور فومنی
هر گوشه که پا گذاشتی روی زمین
این آدمکانِ شوخ امّا کمبین
هِی زور زدند و خود خوریها کردند
تا نقطهی ضعفاز تو بگیرند, همین!
#زهرا_موسی پور_فومنی
چون قایِقَکی بدون پارو هستند
در سایهی مرگ, نوش دارو هستند
این خیر ندیده های از خود راضی
یک مشت کلاغ قارقارو هستند
زهرا موسی پور فومنی
خلوصِ نیّت من از نگاه من پیداست
بیا به ساحلِ امنم که خانهات اینجاست
اگر چه گاه دلم بی قرار و طوفانیست
خودت ببخش که بخشش به ذاتِ خود زیباست
به چشمهام کمی خیره شو, بفهمی مَرد؛
بدون تو زنِ این شعر خاص. نابیناست
اگر دلت شده در حصرِ سینهات مجنون
بدان که راهی دشتِ جنون, دل لیلاست
اگر که پر شود از جنّ و اِنس دُور و برم
قبول کن منِ در من بدون تو تنهاست
رساندهاَم غزلم را به گوشَت و دیگر
چه احتیاج به حرف و اشاره و ایماست
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از کتاب #خواب_بی_تعبیر
انتشاراتِ پارسی سرا
بی هیچ سفینه تا فضا خواهم رفت
با بدرقهی حُسنِ قضا خواهم رفت
حدس تو درست است, به امّید خدا
پا بوسیِ حضرتِ رضا خواهم رفت
زهرا موسی پور فومنی
این عینِ دو رنگی است که #بیداد کنی،
درباره ی #عدل نطق ایراد کنی...
مجموعه ی اضداد، مبادا خود را
یک آدم منطقی قلمداد کنی
زهرا موسی پور فومنی
باید صبور باشی و تو دار، آدمک!
تا ژستِ عاشقانه برازنده ات شود.
زهرا موسی پور فومنی
نیشگونم بگیر تا بِجَهَم
از میان سرابِ این کابوس
قعر دریا فتیله پیچ شدم
در خَم هشت پای اختاپوس...
زهرا موسی پور فومنی
دل خوشکُنک ها را وفایی نیست
سرگرمیِ حالای تو هستند
بازار یاب ساده لوح، اینان
دکّان بی کالای تو هستند...
زهرا موسی پور فومنی
در خواب ندیده قمر و تختی را
سیگار ⇦کشیده⇨ پشتِ هم سختی را
این نسل مَجاز بازِ اعصابندار
هرگز نچشیده طعم خوشبختی را
زهرا موسی پور فومنی
من جز خدا به کی بدهم دل را؟
این سازه ی بنا شده از گِل را
مست از گناهِ سَر خود و غافل را
با هیچ، همجوار و معادل را!
جز #او برای او که پناهی نیست
تاعرش، بی مبالغه راهی نیست!
در ها همه به روی دلک بسته است
از پشتِ هم تپیدنِ خود خسته است
با آن که یک مهندس بر جسته است
شیئی که ساخت، هاونِ بیدسته است
در یک کلام جا زده این یارو
از بام، برف هاش نشد پارو
او جز خدا به چی بشود معطوف
او که شده به بی هدفی معروف
در سینه اَم شبیهِ سَر یک بوف!
_وجه شَبَهْ؟ _فضولیِتان موقوف!
بیچاره می شود، نشود مؤمن
می میرد از همین مرضِ مُزمن
می خواهد از خودش بِکِشد بیرون
آن تیر را که قاعده شد در خون
از یک کمان، رها شده بی قانون
با آن سُمومِ مُهلکِ گوناگون
طفلک به جز خدا که ندارد راه
باید شود از عاقبتم آگاه
صاحب ندارد این دل لا مَصّب
روزم سیاه و سرد تر از هر شب
می سوزد از هوا زدگی در تَب
امّا نکرده باز لب از آن لب!
وقتِ اذان رسیده و معذورم
چندیست از فرایض دین دورم!!
زهرا موسی پور فومنی
دور از دَلهبازی و توحُش هستیم
از ذهن زمانه در تراوُش هستیم
معیار حقیقتیم و آزادی، چون
پروردهی دست های کوروش هستیم
#ابراهیم_سحری_فومنی
طلوع می کنم از مغربِ نگاه شما
جداست راه من از ایده آلِ راه شما
به نامِ " عقل " قسم، بعد از این نمی اُفتم
دوباره مثل گذشته درونِ چاه شما
تمامِ عمر دراز و بدون فایدهتان
به سمتِ بیخِردی بوده، قبلهگاه شما
چنان بدون هدف مُهره جا به جا کردید
که کیش و مات شد از بَدو قصّه، شاه شما
به جای آن که خدا، تکیه گاهتان باشد
در این جهان شده ابلیس سر پناه شما
ولی حقیقتِ دنیا فقط همین جملهست:
کسی به غیرِ خدا نیست دادخواهِ شما
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از کتابِ #خواب_بی_تعبیر (مجموعه غزل)
انتشاراتِ " پارسی سرا "
زندگی در جهان به هر قیمت،
نام اصلیش می شود، ذلّت.
اهل سازشگری نبود #حسین
مرگ را بر گُزید آن حضرت...
زهرا موسی پور فومنی
#اربعین_حسین
ما با ژِنُم اصیلمان خوش هستیم
بر خاسته از خونِ سیاوُش هستیم
نه اهل دروغیم، نه دزدی، نه ریا...
ما ضامنِ آبرویِ #کوروش هستیم
زهرا موسی پور فومنی
#هفت_آبان
از خاطرِ شعر، خستگی را دَر کن
احوالِ خوشِ ترانه را خوشتر کن
فریاد نزن که عاشقی، آی اِروس!
قانع شده اِفرودیت ِ تو ، باور کن
زهرا موسی پور فومنی
آنان که تَک آمدند و حالا جفتند
بیوقفه به نسلِ جییییز، زِککککی گفتند
با اینکه سریع و مطمئن می تازند،
یک روز از اسبِ خنگشان می افتند*
#زهرا_موسی_پور_فومنی
*خنگ: نوعی اسب