زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

هیچ کس_ تک بیت

بُت ساختی از "هیچ‌کس"

تا شد برای خود، کسی

حالا به چشمش خیره شو،

یک خَر نمی بینی در آن؟!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

در ادامه

سکوت را بِچِزانیم و حرفِ حق بزنیم

کتاب‌های خدا را کمی ورق بزنیم

زبانِ سرخِ قلم، تشنه‌ی سَری سبز است

پُلی به لحنِ جسورانه‌ی شفق بزنیم

فضای بُطریِ اندیشه، واژه ها دارد

تَلنگری به گلوهای بی‌رمق بزنیم

تنورِ منطق و دل را دوباره گرم کنیم

نه این که یک‌سَره حرفِ بیات، سَق بزنیم

به نردبانِ سخن، می نَهیم محکم پا

بگو   خدا نکند در ادامه،  لَق  بزنیم!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

از کتابِ #خواب_بی_تعبیر (مجموعه غزل)

کورنگی قلم_ تک‌بیت

از کور رنگیِ قلم خود خبر نداشت

پاییز شعر هاش سیاه و سفید بود


#زهرا_موسی_پور_فومنی

ترمینال


از اوّل صبح گوشی‌ات اشغال است
در خلوت و جمع شاخکت فعّال هست
آن دل که به سینه می زنی سنگش را
دل نیست عزیز، بلکه ترمینال است

#زهرا_موسی_پور_فومنی

آن گونه که _قبل_ خدمتت عرض شده
مقیاس دریدگیش بی مرز شده
خوب است که با چشم خودت هم دیدی
چندی‌است که پیچ و مهره اش هرز شده

#ابراهیم_سحری_فومنی

حرف و قدم_ ابراهیم سحری فومنی

یک عمر غزل بانو، در چشم تو غم دیدم

دل‌گرمی و شادی را در شعر تو کم دیدم

گاهی عصبی بودی  یا عینِ خیالت نه...

حرف و عملت را دوست، وارونه یِ هم دیدم

خود را زدم از ناچار هر بار به بی‌راه و

آن تند روی ها را از چشم قلم دیدم!

رو راست شو با من تا شاید برسد پایان

زجری که از اَخمت در هر روز و شبم دیدم

افکار پریشانت ناشی شده از یک درد

دردی که دوایش را در حرف و قدم دیدم

پس راه بیفت اکنون همراه من ای بانو

خالی شو از اسراری که منشأِ غم دیدم


ابراهیم سحری فومنی

می مانم

حالا که نشان داده به من خشمش را

بایَست بریزم به زمین پشمش را

پس در عوضِ محو شدن توی افق

می مانم و کور می کنم چشمش را


زهرا موسی پور فومنی

عاقل شو

کم آلتِ دستِ‌ آن دل غافل شو

نسبت به خود ارج و عزّتی قایل شو

از عشق چه چیز شد نصیبت، جز غم؟

پاییز عزیز برگ‌ریز،  عاقل شو


زهرا موسی پور فومنی

عاشقانه ای درون لفافه

یک عاشقانه‌اَم که درونِ لَفافه اَم

موزونم و بدونِ هجایی اضافه اَم

مشتاق و بی قرارم و از ابتدای عصر

در انتظار آمدنت، توی کافه اَم

خوش یُمن نیست دیر شود اوّلین قرار

لطفاً نگو که تابعِ حرفی خُرافه اَم

جز تو کسی نبوده که عاشق کند مرا

معلوم هست حالِ دلم از قیافه اَم

ماهم،  مرا به خواندنِ اشعارِ خود ببر

امشب از ازدحام صدا ها کلافه اَم

با من بگو از آن همه حسّی که در تو اَند

عنوان نکن به شوخی و جِد یک اضافه اَم


#زهرا_موسی_پور_فومنی

از کتابِ  خوابِ بی تعبیر


مادر

قایق که شکست،  چه کنم پارو را؟

در باغچه، انبوهِ گُلِ بی‌بو را؟

مادر همه‌ی زندگی‌اَم بود که رفت

ای‌کاش دقیقه ای ببینم او را


زهرا موسی پور فومنی

مخاطب پر رمز و راز

هوا برای تنفّس کم است روی زمین

بیا و ‌توده ی غم را که رخنه کرده ببین

ببین، چگونه گناه از نفوس می شویند

که غیر قابل درک است مرزِ شکّ و یقین

تویی که گوشه ی عُزلت گُزیده ای ،  دیدی

مُبادیانِ عدالت شدند گوشه نشین؟

[کسی به حالِ خودش هم،  دلش نمی سوزد!]

دلیل اصلیِ فِسق زمانه بوده  همین⇧

بیا مخاطب پر رمز و راز این غزلم

بیا به درد نفس‌گیرمان  بده تسکین


زهرا موسی پور فومنی

نَپَر

غوره نشده،   شدی در این باغ مَویز

حالا بِنِشین و پشتِ هم مزّه بریز

امّا به کسی که بهتر از توست  نَپَر

او جای تو را تنگ نکرده‌ست، عزیز! 


زهرا موسی پور فومنی

زنی که بیوه ی ممنوعه‌ست _ شهرام میرزایی

زنی که میوه‌ی ممنوعه‌ست

زنی که بیوه‌ی ممنوعه‌ست

شراب و شیوه‌ی ممنوعه‌ست

در استکان ننوشیده


شراب خانه‌ای از شرم است

بلوغ ماهی خونگرم است

مهی غلیظ، مهی نرم است

اگر لباس نپوشیده!


[زنی که صاعقه وار آنک...]

بلند مرتبه و زیرک 

بدون حلقه و بی مدرک

شناسنامه‌ی من بوده


به یاد گردن خیس قو

 به یاد گرد رم آهو

مداد می کشد و ابرو

فقط ادامه‌ی من بوده


زن موقر در تذهیب!

زن مراقبه و تهذیب!

مرا ببوس به هر ترتیب

که خیر آخرتم این است


به چرخش صدف و کوسه

کنار ساحل و سنبوسه

مرا ببوس پس از بوسه

شروع عاقبتم این است.


بگیر گیس زلیخا را

حسود باش، زن زن ها

مرا بعشق که عقل اینجا

زرنگ کوچه‌ی خالی بود


در این کشاکش حبل الله

مرا که خشک شدم در چاه

بکش بکش که بگوید ماه

چه یوسفی متعالی بود


بریده اند جهاتم را

و پنجه‌ی حملاتم را

عقاب هستم و ذاتم را 

نمی شود به پرستو گفت


دلم گرفته و چرکین است

دلم پراست که سنگین است

به لاکپشت که غمگین است

چگونه می شود آهو گفت.


#شهرام_میرزایی

#مرکب_حرکت

این چار خط سروده

ما کاشفِ حقایق عُریان‌ایم!

آیینه های کوژِ خدایان‌ایم

سَر خوردگانِ ترس از عصیان‌ایم

در حالِ نقدِ  نسیه ی پایان‌ایم!


مشتاقِ باز یافت، نه با تفکیک!

با دستگاه های اُتوماتیک


در حقّ نسل ما پدری کردند!!

نوشابه را کمی تَگری کردند

تختِ نخواب را فنری کردند

خالیِ  خانه را حَشَری کردند


 در آستانه ی کبدِ چرب‌ایم

با شرق آشنا شده از غرب‌ایم!!!


از دوغ با عصاره ی کاکوتی

کنسروهای فاسدِ در قوطی...

از لات های لُمپن نا لوتی

تا مغزهای کوچک ماموتی


بی کفش های تازه ی خیلی خاص:

محصول کارخانه ی آدیداس


بازندگان بازی زوووو بودند

 در نقشِ خاله، عمّه، عمو بودند

توو دل برو شبیه هلو بودند

پُر پشم و پیل، تاجرِ مو بودند


گفتند از معابد شائولین

آرام با ملاحظه،  پاورچین


نزدیک وقت یائسگی هستند

از درد استخوان و کمر خستَه‌ند

غمگین شدی که رفته یِ از دست‌اند،

انگار لوله های تو را بستند!!!


این چار خط سروده که چیزی نیست

شمشیرِ آب‌دیده ی تیزی نیست!...


زهرا موسی پور فومنی

مناعت طبع _ تک‌بیت

محبت را نباید از کس و نا کس گدایی کرد

مناعت را به طبع خود بیاموزیم و خوش باشیم

زهرا موسی پور فومنی

به مناسبت تولد استاد سید مهدی موسوی

استادم #سید_مهدی_موسوی

دَهمِ مهر، زاد روزتان مبارک.


میلادِ تان تولّدِ پر شورِ شعر بود

بابای مهربانِ ترانه، غزل... درود


زهرا موسی پور فومنی

هزاران بار_ تک‌بیت

عذاب روحم از این زندگی، هزاران بار

شدید تر   از حجمِ  فشارِ قبر من است


زهرا موسی پور فومنی

تک‌بیت

باور کنید_ تک‌بیت


ما رفتنی شدیم. نَمیرید از خوشی!
باور کنید، دُورِ شما هم گذشتنی‌است

#زهرا_موسی_پور‌_فومنی

حسودها _ تک‌ببت

قرار بود همیشه کنارِ هم باشیم

حسود ها  امّا  دو به هم‌زنی کردند!

زهرا موسی پور فومنی

#تک_بیت

سیِ خودت

مرا رها کن و برگرد زود،  سیِ خودت*

که خارج است از ادراک تو مَقوله ی عشق


#زهرا_موسی_پور_فومنی

#تک_بیت

* سیِ خودت: سویِ خودت( اصطلاح تهرانی، جنوبی)


زشت است

در این عزا کده خندیدن از قضا زشت است

ترانه‌، رقص، تفکّر، قلم، صدا زشت است

نشستِ عاشق و معشوق در کنار هم و

قدم زدن در باران، برو... بیا   زشت است

وقوع بوسه میانِ دو دوست، در انظار

وَ لاکِ قرمز و جوراب رنگِ‌پا زشت است

به تازگی شده مُد، جان‌فشانی و ایثار

برای مامِ وطن، مذهب و خدا زشت است

به غیرِ عدّه ی خاصی ، سواد و پول و هنر

برای مردم این شهر بی‌نوا زشت است

چنان دچار غرورند و بنده ی شیطان

که در طریقتِ‌شان خواندنِ دعا زشت است

بعید نیست که روزی به گوش آدم‌ها

فرو کنند که دل‌بستن و وفا زشت است!


زهرا موسی پور فومنی

جغرافیا_چهارپاره

با قید و بندِ یک شب آبستن

باید در انتظار بلا باشی

از دیدِ جغد های رها در آن

بی ارزشی، اگر چه طلا باشی


سطح شعورشان تَهِ مینی‌موم

پُر مدّعا ولی عملاً لنگ اند

باور نکن که  بی خبرانند از

این حرفِ حق که، مایه ی هر ننگ‌اَند


مجبور به پذیرشِ این وضعی

توی جهانِ سوّم و... چارُم... وای

فرقی نمی کند که بنوشی زهر 

یا شیر قهوه، آب، دلستر، چای


مرگت به دست عدّه ی محدودی‌است

هم زنده بودنت... چه تأسّف بار!

جغرافیا تو را به فنا داده

لعنت به  نقطه نقطه ی این اجبار


از این سیاه چاله ی تو در تو

راه فرار نیست، نخواهد بود

حالا تو هی مبارزه کن، امّا

تسلیم می شوی به طبیعت، زود


زهرا موسی پور فومنی 


پیشوند_ تک‌بیت

تمام می شوم امشب میانِ این تک بیت

بدونِ عشق و هوس، پیشوند دارد شعر!


زهرا موسی پور فومنی

حسین (ع)_ تک‌بیت


با این همه عذابِ الهی بعید نیست

امشب حسین گریه به حالِ بشر کند!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

یادش به خیر

غارت شد آن‌‌چه تحفه ی این آب و خاک بود

آلوده شد وجوهِ شریفی که  پاک بود

رفت آن زمان که قلبِ اهالیِ مؤمنش

هر روز و شب برای زیارت  هلاک بود

یادش به خیر شعر و غزل بی ممیّزی

پیوسته بینِ جامعه، در اشتراک بود

بر باد رفت لذّت آرامشی که با

نوشیدن عصاره ی رنگینِ تاک بود

از ذهن ها نمی رود آن حسّ خوب که

در خوردنِ قطاب، سُوهان، نُقل و کاک بود

پایان گرفت توسعه با بخلِ ابر ها...

آنان که چشم‌شان همه شب، گریه‌ناک* بود

زهرا موسی پور فومنی

بخند


شمال را به جنوب پیوستم.

اروند در  سپیدرود خروشید،

کارون به خزر ریخت

وَ عشق در هُرم ماسه های کویر

سرمای وجودم را تعدیل کرد...

جنوب را به شمال بپیوند.

بخند به همه ی ریزگرد ها

و فقر را در چاه های نفتَت

دفن کن.

من، تنها نیستی!!


بداهه. زهرا موسی پور فومنی.  25/06/97

هنر نکرده ای


در حیله گری درس به شیطان دادی

هر شب به بدن برّه ی بریان دادی

بس کن که هنر نکرده ای این مدّت

با غیبتِ شیر بیشه،  جولان دادی


زهرا موسی پور فومنی

کبریت بی خطر

نشایِ خاک کویری، ثمر نداری که

از اتّفاقِ شکفتن  خبر نداری که

کمی به دور و بَرَت در ادامه،  دقّت کن

میان جمجمه اَت مغزِ خر نداری که

خیال کرده دلت می رسانی‌اش تا اوج

توهّم است. همین...  بال و پر نداری که

به بادِ فحش گرفتی تمام عالم را

به قول مردم کوچه:  پدر نداری که

شنیده ای همه از دست تو گِله‌مندند؟

چه پرسش عبثی! گوشِ کر نداری که

هوایِ جنگیدن با دل مرا کردی

میانِ ارتش خود یک نفر نداری که!

همیشه گفتی، ذاتاً شبیه کبریتی

علامت ثبتِ  [بی خطر] نداری که


زهرا موسی پور فومنی

رفتار خاص

تعزیر نکن حالتِ وسواسم را

رفتارِ عجیب و نسبتاً خاصم را

سنگی شدنِ دلم به میلِ من نیست

نفرین به کسی که کُشته احساسم را!


زهرا موسی پور فومنی

حسینِ فاطمه!

از آسمان برای تو می گِریَند

آزاده از مطامعِ دنیایی!

تنها تو بین این همه اسطوره

زیر و زِبَر کننده یِ دل‌هایی


در من نفوذ کرده تعابیرت

از مرگ و زندگانی و آزادی

انسانیت که بسته به ادیان نیست

وَحدانیَت، مکاتبِ اِلحادی.


هفتاد و دو نفر رُفَقایَت  هم

مثل خودت، کلام خدا بودند

مقهورِ سرنوشت نه...  مختار و

دانسته   رَه‌سپارِ بلا بودند


از مُصحَفِ زیارتِ عاشورا

تا عَلقَمه، چه حسّ عجیبی هست

آیا به واسطه ی قِرابت با

عشق تو در شریعه* غریبی هست؟!


یک جرعه از بهشت بنوشانم

چشمم وضو، از اشکِ غمت کرده

آرام کن دلِ غزلم را که

میلِ شهود در حرمت کرده


تا کربلا به عشق تو خواهم رفت

با چار پاره ای که نمی لنگد

دیدی حسینِ فاطمه،  روحم با

جسمم سرِ قرارِ تو می جنگد!


زهرا موسی پور فومنی

کتاب خواب بی تعبیر

کتاب خواب بی تعبیر اولین مجموعه غزل از زهرا موسی پور فومنی ، چاپ و منتشر شد.

#کتاب_خواب_بی_تعبیر

#زهرا_سی_پور_فومنی

مانند حسین...


کی گفته که مسحورِ کلامی عَبَثی

با من، تو  در این رباعی‌اَم هم نفسی:

↯هر چند که اسطوره زیاد است، ولی

مانند حسین بن علی نیست کسی↯


زهرا موسی پور فومنی

بانویی نمانده است...


بانویی نمانده است.

صورتک ها را باور نکن!

سرخآب، سفیدآب است که

عشوه گری می کند!

بانویی نماده است.

مردگان متحرّک شهرمان را

در کفن های به سر پیچیده شان

به باد بسپار

به خاک بسپار

به یاد بسپار....


بداهه_ زهرا موسی پور فومنی


21/06/1397

بر روی خودش...

هر کس که به من عشق تعارف کرده،

با سفسطه در دلم توقّف کرده،

انگار که بی اراده از سر بالا،

بر روی خودش یواشکی* تُف کرده!


زهرا موسی پور فومنی

اشتباه‌مان کردند!

مگر زندگی چه خاصیتی دارد

که با این همه زجر، تحمّلش کنیم؟!

زنده ماندن و نفس کشیدن درهوای آلوده،

با مرگ طاق می زند.

ما را بیرون بکشید از این گرداب.

پایانِ کار مان را جلو بیاندازید.

هر روز غریبه‌تر از قبل می شویم با زمین و زمان.

ما را جایی ببرید که تعلّق داشتیم به آن.

زندگی دنیا به ما نیامده بود. اشتباه‌مان کردند.

به او بگویید، باز کند در قفس‌مان را.

ما پرندگانی کوچک بودیم، زمانی که اسیر شدیم.

حالا بزرگ هستیم.

به او بگویید، آزادمان کند.

آزادمان کند... آزادمان کند!


#زهرا_موسی_پور_فومنی



مدیون حسین...

شاعر، اگر از خودت نپرهیزی زود

در شعر به دنبال هوس باشی و سود

ساکت بنشینی به تماشای ستم

مدیونِ حسین بن علی خواهی بود


#زهرا_موسی_پور_فومنی

گیر سه پیچ

ای وای از آن حالتِ دایم مست‌ات

از گیرِ سه پیچِ کوچه ی بُن‌بست‌ات

فهمیده ام این آخرِ عمری،  که فقط

با مرگ خلاص می شوم از دست‌ات


زهرا موسی پور فومنی

انگیزه ی خودکُشی

جز هُول و وَلا نصیبِ این دل نشده

از زندگی اَم نتیجه حاصل نشده

با این که صَلاح من، فقط خودکُشی است

انگیزه ی آن هنوز کامل نشده


زهرا موسی پور فومنی

آفتاب

غروب می کنم از آسمانِ شهر شما

که آب‌تر بشود در کویرِ  دل‌ها، قند

نیاز نیست که بیراه‌ ای شود روشن

به قولِ شب‌پَره ها آفتاب، کیلو چند؟


زهرا موسی پور فومنی

زیبای من ( شعر مَهدوی)

زیبای من، بدون تو دنیا قشنگ نیست

بر صورتِ نَشُسته ی گُل، آب و رنگ نیست

حتّی دل پرنده ی زندانی قفس

دیگر برای لذّتِ پرواز تنگ نیست

با بودنِ تو هیچ زمان در جهانِ ما

بین قبیله ها، تَبِ واگیرِ جنگ نیست

عاشق‌شدن، به یُمنِ حضورت در این‌دیار

دیگر برای پیر و جوان عار و ننگ نیست

حل می شود تمامِ مسایل به لطفِ عشق

در پیشِ پای عاشق دیوانه، سنگ نیست

از بین می رود همه جا، لُکنتِ صدا

واللّه کارِ شاعر و خواننده لَنگ نیست

زیبای من، بیا که پس از انقلابِ تو

هرگز صَلاحِ مملکتی  در تفنگ نیست


زهرا موسی پور فومنی

از کتابِ خوابِ بی تعبیر


کتابِ خواب بی تعبیر

به لطفِ خدا، کتابِ «خواب بی تعبیر» اوّلین مجموعه غزلِ من، «زهرا موسی پور فومنی» با مقدّمه ای از «ابراهیم سحری فومنی» چاپ و منتشر شد. اشعار این کتاب مربوط است به دوره ی آغازینِ شاعری‌اَم.

خوش باور

دل جان، چه کسی سریع کاراَت را ساخت

با هیچ،   بهای بودن اَت را پرداخت؟

بگذار خودم خدمتِ تو  عرض کنم:

خوش باوری ات تو را به این روز انداخت


زهرا موسی پور فومنی

ولی خدا... _تک‌بیت

مرا میان گلّه ی گرگینه ها رها کردید

ولی خدا مواظب من بود و هست و خواهد بود


زهرا موسی پور فومنی

کمی بزرگ_ تک‌بیت

برای گریه ی من، کودکانه خندیدید

خدا کند که به زودی  کمی بزرگ شوید!


زهرا موسی پور فومنی

جای پرسش نیست_ تک‌بیت

چرا به او تا گفتم برو،

به سرعت رفت؟

چون عاشقِ تو نبود، این

که جای پرسش نیست!


زهرا موسی پور فومنی

جای پرسش نیست_ تک‌بیت

چرا به او تا گفتم برو،

به سرعت رفت؟

چون عاشقِ تو نبود، این

که جای پرسش نیست!


زهرا موسی پور فومنی

هاشورِ قطره ها_ شعری از دخترم ریحانه گیلانی

باران که می بارد

هر جای دنیا  باشم

گیلان را به یاد می آورم.

شهر اَم

خانه اَم

خانواده اَم.

دوستان اَم

وَ عشق اَم را...

باران که می بارد

حسّ می کنم هنوز

زندگی زنده است.

آینه ام را رو به هاشورِ قطره ها

می گیرم تا دو برابر شود 

حسّ تازه ام !!


ریحانه گیلانی

دمای بالای شصت

ردیف شعر من این گونه است: [می خواهم]

تو را از عشق خودم مستِ مست می خواهم

میان این همه غارتگر دل و ایمان

فقط تو را نفسم،   پاک‌دست می خواهم

اگر بنای امیدت مدام لرزان است

خرابی‌اَش را از پای‌بست می خواهم

قبول کن که فقط   از تو   بعدِ هر شعرم

همیشه، در همه جا  نازِ شست می خواهم

اگر چه مؤمن   بر ربّ عرشِ اَعلایی

ولی تو را یک ،  انسان‌پرست می خواهم

چنان که اَز،  آغوش‌اَت برای گرم شدن 

دمای قطعیِ بالای شصت می خواهم!!


زهرا موسی پور فومنی


می بارد!_ تک‌بیت

به باد می روم آخر،  تمام زندگی اَت

عدالت از سر  و روی خُداش می بارد


زهرا موسی پور فومنی

چهارده معصوم

عرب پرست نبودم وَ نیستم،  امّا

مقدّس‌اَند برایم چهارده معصوم


زهرا موسی پور فومنی

او گفت_ تک‌بیت

« بدون عشق محال‌است زندگی »⇨او گفت.

بنا بر این منِِ بیچاره مُرده ام یک عمر!


زهرا موسی پور فومنی