ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
رفتی که بسوزی من و چشمان تَرم را
با آتش دوری و هم از شوری اشکم
اما به تو می گویم از این جا که بدانی
با رفتن تو شد غم و دلواپسی ام_ کم
درباره ی تو زمزمه ها بود و من امروز
دیدم همه ی آن چه که با گوش شِنفتم
باشی و نباشی پس از این مسأله ای نیست
من راحتم و اصل همین است که گفتم
لعنت به زبان بازی و لعنت به نگاهت
مرموز تر از مار شدی آدمک من
شخصیت تک بُعدی و اندیشه ی محدود
در جامعه سر بار شدی آدمک من
باید که تو را آتش این آه بسوزد
آهی که من از شدت اندوه کشیدم
بر آن همه دردی که شب و روز_ فراوان
از تو، هوس آلوده ی بی روح کشیدم
زهرا موسی پور
دی ۹٤