زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

عاشق مجازی

اشعار  تو را  تمام از  بَر  کردم

با خیرِ تو اِمتناع از شَر کردم

معشوقه ی عاشقی مجازی شده ام

یک تخته ی من کم ست، باور کردم


زهرا موسی پور

بعدش...

گفتند به ما که خالق فجر یکی ست

آن کس که دهد عذاب یا اجر یکی ست

بعدش عملاً به خلق ثابت کردند:

در مسلک شان رفاه  با  زجر یکی ست


زهرا موسی پور

زن_ انسان الوهی



بوی خوشِ آلاله ی کوهی هستی

مَستوره ای از عالم روحی هستی

با این همه اعجاز که داری در خود

شک نیست که انسانِ الوهی هستی


زهرا موسی پور

نماز

عشقم سلام. صبح تو  پُر باشد از نشاط

پروردگارِ عرش کند  بر تو  التفات

رفتی وضو بگیری و پاکیزه تر شوی؟

بَه بَه... بِه قبله رو کن و قَد قامَة الصَلاة

باور نداشتی که نمازِ صحیح تو ست

تضمین استجابَت ات از ربّ کائنات

امّا در آن شبی که دلت رفت تا خدا

تغییر کرد گیر و گرفتَ‌ت به انبساط

فهمیده ای که راز و نیازت به گوشِ او

دیگر سریع می رسد، این است ارتباط!

آرامشی که شامل احوال تو شده

تنها نماز موجبِ آن است در حیات.


زهرا موسی پور

تنها ترین نبیره

تنها  ترین  نبیره ی  جدّم   فقط  منم

در بینِ خاندانِ بزرگی که نسلِ او ست

شاااااید _کمی_  از این ژنِ نا سازگاری اَم

در خونِ مادر و پدر و دایی و عمو ست!


زهرا موسی پور

سیگار کشیدن...


با زوزه ی هر باد، خمیدن ممنوع

از ترس،  به سوراخ خزیدن ممنوع

باید به عزیز دل خود عرض کنم:

شاعر جان، سیگار کشیدن ممنوع!


زهرا موسی پور


خطر نداری

چون نعمتِ بال و پر نداری انسان

پس هیچ زمان خطر نداری انسان

در دستِ خدایی که خودت ساخته ای

بازیچه شدی، خبر نداری انسان


زهرا موسی پور

خطر نداری

چون نعمتِ بال و پر نداری انسان

پس هیچ زمان خطر نداری انسان

در دستِ خدایی که خودت ساخته ای

بازیچه شدی، خبر نداری انسان


زهرا موسی پور

وانمود


عاشق نشدیم و وانمودَش کردیم

در هر عملی فکر به سودش کردیم

بر سینه ی خود سنگِ مَنیّت ها را

آن قدر زدیم  تا  کبودش کردیم


زهرا موسی پور

فهمیرَه؟ _ تالشی

پاییز تْ نَ چْ کردشَه؟ فهمیرَه؟

قبل از چْ، بهاری سَوْزَئِن تْ ویرَه؟

اْم قدر بوزون کْ اشته خْد خوایینَه

چا بْن دَلکیرَه   چالَه کو پِرمیرَه


#زهرا_موسی_پور


*ترجمه:

فهمیدی که پاییز با تو چه کرد؟

قبل از آن، سر سبزی بهار یادت هست؟

همین اندازه بدان که با خود خواهی اَت

تَه چاه افتادی وقتی از چاله بیرون آمدی.

سرما خوردم

صبحانه که جایِ تو، مربّا خوردم

با دردِ گلو و سرفه اَم ، جا خوردم

وقتی که زُکام هم  شدم فهمیدم

از شانس بدم دوباره سرما خوردم


زهرا موسی پور

شب و شاعر

آسوده بخوابید، قلم بیدار ست

حسّ شِشمِ شاعر تان هُوشیار ست

می ترسد از اشعار شَرر بارَش، شب

این است که تا ابد از او بیزار ست


زهرا موسی پور

اعتراف مستند

دوست داری مرا بیازاری، باشد از هر لحاظ مختاری

عاشقم باش، هر چه بادا باد، عشق یعنی جنون نه بیماری

درکِ حال‌َت برام مشکل نیست چون خودم هم درست مثلِ تواَم

می دهم گاه گاه آزارت تا نباشم برات تکراری!

چشمِ پاکت دروغ گفتن را تا قیامت بلد نخواهد شد

چون خطایی ندیده ای از من، تا مرا به خُدام بسپاری

باید از انزوا بپرهیزیم با جماعت به هم بیامیزیم

تا بدانند جمعِ بی خبران من به تو... تو به من گرفتاری

بی خیالِ مَجاز و اِس اِم اِس، نامه ها می نویسم از کاغذ

می فرستم برات با پیکی مدّتی را به طور اَدواری

نامه ها را بخوان و دقّت کن. یک کتاب ست هر کدام و بدان

مستند کرده ام در آن اوراق، اعترافم به عشق را.   آری!


زهرا موسی پور

جنس مقاوم _ بداهه

شش صیغه ای و دو عقد دائم دارد

در تالش و املش و  اَسالِم دارد

از جنبه ی جسمی و ستون فقرات

مثل پدرش جنس مقاوم دارد


#زهرا‌_موسی_پور

#بداهه

اسارت شیرین

آزادی محض مایه ی تسکین ست

از دید عموم قابل تحسین ست

امّا دلِ من با تَپِشش می گوید:

در عشق ، اسارتی ست که شیرین ست


زهرا موسی پور

دندان قروچه

هرگز محبّت هاش کافی نیست، هرگز نبودم راضیِ راضی

وقتی گرفته با لجاجت هاش، اعصابِ اشعار مرا بازی

می فهمد از داخل چه داغانم، لبخند های هر شبم زوری ست

می گوید امّا توی گوش من: «ممنون که با دنیام  می سازی»

عاشق ترین می داند او خود را، غیرت فراوان دارد امّا حیف

چون مطمئنم، هست در ذهنش، گاهی به فکر صحنه پردازی

می بوسدم صبحانه با اصرار، می بوسمش هر شام با اکراه

پُر می شود از شربتم پِیکش، پِیکم ولی با الکلِ رازی

دیکتاتور ست انگار لا مذهب با منطق اجبار و تهدیدش

الحق شبیه هیتلر ست و من، لشکر نه [ تنها یک نفر نازی]

دندان قروچه هاش می گویند: ساکت بمانی بهتر ست ای زن

او مرد تنهایی ست که یک روز بر بودنش با خویش می نازی!


زهرا موسی پور


بیداری


تا ظهر نخواب از سرِ بی کاری

با آن همه کابوس بد و تکراری

دنبال تحوّلی ، پس این را بپذیر

از [صبح] شروع می شود  [بیداری] !


زهرا موسی پور


دست بکش!

شاعر کمی از غصّه ی این شهر بِچش

بی کاری و فقر را به تصویر بکش

با این همه غم که در دل آدم هاست

از صبح به خیر  گفتنت دست بکش!


زهرا موسی پور

پارتی بازی

تحسینِ عوام کرده او را راضی

حال وی و آینده فدای ماضی

در عرصه ی جشن واره ها می تازد

با گفتن شعر خوب؟ نه ! پارتی بازی


زهرا موسی پور

شهید گمنام

بازیچه شدیم تا به نانی برسید

آهسته به ثروت کلانی برسید

گمنام از این دیار رفتیم و شما

ماندید به یک نام و نشانی برسید


زهرا موسی پور

چشم رنگی!

آتش نسوزان با نگاهت، چشم رنگی!

عادت بکن با دوستان خود نجنگی

پایین نکش از نردبان اطرافیان را

دیگر برای ما نکن پرتاب   سنگی

آدم حسابی باش و مُلزم شو، از این پس

در ارتباطت با رفیقانت نلنگی

بالا نخواهد رفت شأن و اعتبارت

وقتی همین آبِ نکوبِ در هَوَنگی

خوش گوشتی در ظاهر امّا تلخ جانی

دستِ تو  را خواندیم، پس شک کن زرنگی

شاید تهی از عزّت نفسی شدیداً

از این جهت دائم به فکر نام و ننگی

حتمی ست که منظور من را درک کردی

پس بیش تر   از این نزن خود را به مَنگی


زهرا موسی پور

جان سخت_ بداهه

شاعر شدی و درد کشیدی هر شب

امّا نرسید  جانِ سختت   بر  لب

خوبیش همان بود که مردت کرده

احسنت به این فایده ی شعر و ادب


زهرا موسی پور

تپّه نه... کوه

سردِ سردم

آخرین برگِ فرو افتاده در

پاییز زردم.

در خیابان های غربت،

مُنتَهی به کوچه های خلوت و بُن بست

عمری دوره گردم.

چون چریک خسته ای هستم

که طیّ جنگ های نا منظّم 

سال ها با فال های نسبتاً نه،

مطلقاً بد در نبردم.

تپّه نه  کوهِ بلندی از

غم و تشویش و دردم.

یک زنِ احساسی و پُر ماجرایم که

تمام زندگانی را

به دنبال کسی با نامِ مَردم!

باید این جا ، هر کجا که

احتمالش هست، باشد

خوب و با دقّت بگردم...


زهرا موسی پور

 

ایراد

ایراد گرفت از مدل اَبرویم

از رنگ شرابی و بِلوندِ  مویم

مارکِ فِرِم عینک و فُرم میک آپ

مانیکور و در ادامه اَش تَاتویم

نقدی به لباس و کفش من وارد کرد

یک شائبه بر ادکلونِ خوشبو یم

اشکال گرفت در کمال وسواس

از داشتنِ دو گربه و هاپویم

حتّی به همین ذائقه ی ترشم که

دیوانه ی تَمر و برگه ی آلویم

یا این که چرا با هیجان اشعاری

در قالبِ طنز و اِروتیک می گویم

در منگنه اَم گذاشته لا کردار

انگار گناه کرده اَم :   بانویم!!

لبریز شده کاسه ی صبرم دیگر

بایَست بگردم عقبِ چاقویم....


زهرا موسی پور


مرا ببرید! (شعری از ابراهیم سحری)

مرا به قطعه ی گمنامِ عاشقان ببرید

وَ پایِ خسته ی جان را  دوان دوان ببرید

به خیرِ دوست نباشد امید، نعشِ مرا

به سمت دشمن خونی، کشان کشان ببرید

اگر که سرد شدم از دعا و راز و نیاز

به سمت قبله ی حاجات بی نشان ببرید

بهار من نرسیده به فصل تابستان

نماد میوه ی کالم، خزان خزان ببرید

دچارِ مغرب سیّاره ی زمین شده ام

مرا به مشرق خورشید بی زمان ببرید


ابراهیم سحری

این دو بار!

راهی نمانده است به جز خودکشی برام

تا مرزِ مرگ رفتم و برگشتم.   این دو بار!


زهرا موسی پور


نسبت خوب و بد

باران برای مردم بی خانه نِقمت ست
امّا به چشمِ آدمِ دارنده، نعمت ست
نسبی ست خوب و بد به تعابیرِ مختلف
پس خر نشو که  [هر چه شود کارِ قسمت ست]

زهرا موسی پور

تک بیت

کسی برای خودم عاشقم نشد هرگز

وَ گر نه این همه غم توی چشم هام نبود

زهرا موسی پور

شهید

ما بین عقل و عشق کمی اصطکاک شد

دارایی تو جمع شبی توی ساک شد

یادم نمی رود که فدای وطن شدی

گمنام ماندی و همه اَت سهم خاک شد

بعد از تو روزگار به کام کسی نبود

خوبی به دست نحسِ بدی ها هلاک شد

جز درصدِ کمی ، همه ناراضی اَند و حیف

از ذهن های یخ زده اسم تو پاک شد

یادم نمی رود که سیاست چه فتنه کرد

وقتی دلیل فاجعه ای هولناک شد


زهرا موسی پور

شهر کتاب

بعد از نمازِ صبح دوباره به خواب رفت

گویا برای خواندنِ یک شعر ناب رفت

زندانی اتاقکِ فکر است و صد سؤال

شاید کنارِ پنجره ای از جواب رفت

لبخند می زند به همان حالتی که هست

همراهِ یک فرشته به شهر کتاب رفت

یا با فریبِ و خواهشِ شیطانکی لجوج

دنبال هیچِ گم شده ای در سراب رفت...

از چُرتِ خود پرید و نگاهی به سقف کرد

حسّ عطش گرفت و به نزدیک آب رفت

دانست باید از نُو خودش را کند به روز

با تشنگی قدم زد و تا انقلاب رفت


زهرا موسی پور

امکان دارد

بوسیدن لب های تو تاوان دارد

شلّاق به قصدِ کُشت و زندان دارد

هر چند غُلوْ کرده اَم   امّا از تو

این گونه ی انتقام امکان دارد 


زهرا موسی پور