زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

از دَم...

از غصّه خالی‌اَم کن خواب و خیالی‌اَم کن

بگذار تا شوم خوب... بهتر... نه عالی‌اَم کن

پیکی بده به من که جنس‌اَش بلور باشد

یعنی‌که   بی‌نیاز از ظرفِ سفالی‌اَم کن

بازارِ ارز هستم، تاوانِ قرض هستم

آسوده از رکود و بحران مالی‌اَم کن

از دَم شُمالی‌اَم کن، پا بندِ شالی‌اَم کن

با بارش‌اَت خلاص از هر خشک‌سالی‌اَم کن

گفتند بی دوام است زیبایی و جوانی‌ت

فکری برای عمرِ خوش خطّ و خالی‌اَم کن

با آن که نیست قلبم اهلِ خُرافه، امّا

حتماً دعا برای #فرخنده_فالی‌ام کن


زهرا موسی پور فومنی

مادر _ تک‌بیت

مادر، شنیده ای چه وَخیم است حال من؟

حالا  مرا ببر  به همان جا که رفته ای!


زهرا موسی پور فومنی

فقط تو _ تک‌بیت

قسم به او که وجودش مقدّس‌است و بزرگ،

فقط تو عشق منی و همیشه خواهی بود.


زهرا موسی پور فومنی

با هر روشی

یک‌عمر به روی سَرش آوار شُدید

با هر روشی موجبِ آزار شُدید

هر بار که این شاعر شوریده ی ما

خندید به روی‌تان، طلب‌کار شُدید


زهرا موسی پور فومنی 

با نامِ خدا

از  یاد نخواهم برد او را که رهایم کرد

در موقع رفتن با لبخند دعایم کرد

چون قاصدکی بودم ما بینِ دو انگشت اش

بوسید مرا، بعدش با فوت هوایم کرد

می گفت: فدای تو خواهم شد و می دانی

تا چشم زدم بر هم، دیدم که فدایم کرد

احساس مرا نوشید با نامِ خدا و بعد

هم‌وَزنِ تُفاله در تَه‌مانده ی چایَم کرد

آرام گذشت از من   مانند نسیمی و 

روی کُره ی خاکی   آماجِ بلایم کرد

تا این که رسید از راه  امدادِ اهورایی

بی نسخه و دارویی، با عشق دوایم کرد


زهرا موسی پور فومنی

شهیدِ راه وطن

باید که   از تو درس بیاموزیم

از تو که ادّعات نشد هرگز

بُت بی شمار بود در اطرافَ‌ت

امّا یکی، خدات نشد هرگز


باید که   از تو درس بیاموزیم

از تو که در مِحاقِ خطر بودی

گاهی به زیر بارش صد ها تیر

یا روی مینِ ضدّ نفر بودی


از تو که عاشقانه به معبودت

حینِ بلا، بلند  بلی گفتی

در عصر انحرافِ عدالت از

اجرای راه‌کارِ  علی گفتی


باید که   از تو درس بیاموزند

آنان که در عمل، همگی لَنگ اَند

با حرفِ خشک و خالیِ‌شان قطعاً

بر تار و پودِ مامِ و‌طن ننگ اند


باید که   از تو درس بیاموزند

آنان که از زمانه عقب هستند

کُند اَند و تا حدودِ زیادی تند

بعضاً دچارِ تیکِ عصب هستند


باید که    از تو درس بیاموزند

از تو که  اعتبارِ  ادب بودی

اسطوره ی  مقاومتِ روز و

راز و نیازِ خلوتِ شب بودی


زهرا موسی پور فومنی

عطر بنفشه ها، مادر


عطر بنفشه های حیاط ما

از پاکی و نجابتِ « مادر » بود

کاش آن ستاره ی سحری سمتِ

آفاق رهسپار نمی شد زود...


زهرا موسی پور فومنی


چای بهاره

خیال کرد اگر تکّه پاره ام بکند

سیاه، چون تَنِ چای بهاره ام بکند

درون قوریِ چینی مرا بجوشاند

بدل به قطره ی تلخِ عُصاره ام بکند

میان جسمِ غریبی دمیده روحم را،

دچار واژه ی پوچِ دوباره ام بکند

بگیرد از سرِ لج، نبضِ اختیارم را

خودش، به شیوه ی جبری اداره اَم بکند

بهشت‌ بر من از اصرارِ او، حرام شود

به سمتِ آتشِ دوزخ، اشاره ام بکند...

[نمی رود به فنا ذرّه ای از ایمانم.]

چه خوب می شد اگر استخاره اَم بکند!


زهرا موسی پور فومنی


یا حق !

یا حق، عملاً بزن به نا حق یک‌بار

از روی زمین تمامِ‌شان را بردار

شاید اگر این‌کار شود، هیچ احدی

دیگر نکند عدالت‌اَت را انکار


زهرا موسی پور فومنی

تلقین_ تک‌بیت

 «خدا، کنار منی. با تو نیستم تنها»

مرا موقّتاً آرام کرده این #تلقین


زهرا موسی پور فومنی

دو جادو

میان #عشق و #هوس، انتخابِ من او بود

که ساختار وجودش همین دو جادو بود

زهرا موسی پور فومنی

تک‌بیت

نقصان

ای‌کاش، تمام می شد این عمرِ وَبال

عمری که به جانم، از قضا نیست حلال

انگار که آفرینشم نقصان داشت

یک طرحِ شکست‌خورده، یک میوه ی کال


زهرا موسی پور فومنی

تک بیت

برقص با ترانه ی من، بی خیالِ شب

هنوز هم امید به فردایِ سبز هست


زهرا موسی پور فومنی

بلاد کفر_ مملک گل و بلبل ۲رباعی

گفتید:  بلادِ کفر از اَضداد اند

وحشی‌صفت و نمادِ استبداد اند

اهل هنر آن جا همه در زندان و

دزدانِ لواط گر   ولی آزاد اند.

***

از مملکت بلبل و گل‌ها، چه خبر

خونِ شهدای جبهه ا‌َش داد ثمر؟

اَلْحق عملی شد آرمان‌هاشان زود

یک قطره از آن همه، نرفته‌است هدر!


زهرا موسی پور فومنی

شکوفا شدنت _ ابراهیم سحری فومنی

آنان که تو را مدام می آزردند

از تو سرِ هیچ  آبرو می بردند

روزی که شکوفا شدنت را دیدند

بر زشتیِ کارِ خود، تأسّف خوردند


ابراهیم سحری فومنی

غُلوْ

به هر کسی که کمی دیده شد نگو #استاد

چرا که او  ابداً نیست خالی از  ایراد

سبب نشو بِتَراشد بُت از خودش طفلک

وَ ذهنِ او به توهّم زدن، شود  معتاد

چه‌طور روحِ لطیفِ تو  می شود راضی

که بر #هنر  کفِ دستی رَوا شود بیداد؟!

تویی که عاشقِ سر سختِ چار و سه هنری

به شوخی اَت همه‌شان را به باد خواهی داد!

بیا غُلُو نکن و از تَعارفات بِکاه

که معتبر بشود باز   واژه ی #استاد


زهرا موسی پور فومنی

رابطه ی مستقیم _ ربحانه گیلانی

عشق چیست؟

اگر می دانی

شَرح بده برایم،

دوستِ من!

در هیچ کتابی نیافتم

معنیِ دقیق آن را.

آیا رابطه ی مستقیم دارد

با زمین ، زمان...

یا آسمان؟!


#ریحانه_گیلانی


اخلاق خوش...

می گفت: برایم عشوه ها کن ای زن،

از تو است چراغِ خانه ی من روشَن.

گفتم که  به رویِ چشم‌هایم  ای مرد!

اخلاقِ خوش از تو... مهربانی از من


زهرا موسی پور فومنی

خورشید، خودش بود

از ساده دلیش بر سرش رفت کلاه

خورشید خودش بود که بخشید به ماه

وقتی که به میوه های ممنوع رسید

مشتاق شد و دوید ، از چاله به چاه


ابراهیم  سحری فومنی

اهل قلم

طفل از کِشِشِ صدای بَم می ترسد

پیر از جهتِ قامتِ خَم می ترسد

دیوانه از عاقل، عاقل از دیوانه

جَبّار هم  از #اهل_قلم می ترسد


زهرا موسی پور فومنی

قومِ دیگر

در بازیِ با غریبه ها باخته اَند

تاوان به کسی ولی نپرداخته اَند

بی جُربزه ها خطای شان را، هر بار

بر گردنِ قوم دیگر انداخته اَند


زهرا موسی پور فومنی

خرّمشهر

من خاکِ شمالم را،

بارانِ زلالم را

در شعر  مجالم را

از عشق  مَقالم را

خوش یُمنیِ فالم را

نوشینیِ حالم را

هر غَرسِ نَهالم را

روزی حلالم را

زردیِ مِدالم را

یا سبزیِ شالم را

ایّامِ وصالم را

افزونیِ مالم را

حتّی خط و خالم را

رؤیای محالم را!....

مدیونِ جنوبم... از

آزادیِ خرّمشهر!!


زهرا موسی پور فومنی

بوی هیچ عطری!

درد هایم را التیام می بخشد

بی آن که بداند.

چشم‌هایش قدرتی دارند که

هر چه در من است، می رُبایند!

آرام می شوم و دیگر

بوی هیچ عطری را نمی شِنَوم*!

از عشق، چیزی سر در نمی آورم،

امّا مایِلم دوست داشتن را

تجربه کنم.

یادم هست از علوم تجربی هم

خوشم می آمده سال‌ها پیش...

بَعدِ ادبیّات!


زهرا موسی پور فومنی



عشق و هوس و منطق

غزلی را که برای تو سرودم، خواندی؟

یا خودت را به ندیدن زدی و پیچاندی...!

هیچ در یادِ تو هست این که مرا هر بار از

بغلت با تَشَر و اَخم،  عقب می راندی؟

سال ها از تو جدا شد تَن اَم و... روح اَم  نَه

وَ تو امّا همه جا، روی غرور اَت ماندی

زندگی با تو برایم چه تصاویری ساخت

ذهنِ پُر خاطره را بعدِ خودت، میراندی

به خدا چشم اَت اگر باز شود، خواهی دید

بین عشق و هَوَس و منطقِ خود  دَرماندی


زهرا موسی پور فومنی


*انتخاب قافیه در بیتی از این غزل، استثناء است.


مستند_ تک‌بیت

زندگی مختصِ یک عدّه ی خاص‌است، همین

ما فقط شاهدِ این مستندِ مسخره ایم


زهرا موسی پور فومنی


ابزار_ تک‌بیت

بنای کار جهان بر دروغ  محکم شد

من و تو این وسط ابزارِ نشر آن هستیم!


زهرا موسی پور فومنی


نا توانید!

بنا کردید آن قَدْری  بمانید

که روی گور تان قرآن بخوانید

زبان ها را اگر چه مَسخ کردید

ولی در جذبِ دل ها نا توانید


زهرا موسی پور فومنی

رهین

هر چند رَهینِ مذهب و آئینَ‌م،

امّا به مُنادیانِ آن  بد بینم.

این طور اگر پیش رود، می ترسم

روزی برسد که حِس کنم بی دینم


زهرا موسی پور فومنی


سطحی نگری

گفتی   به نگاهِ تو هَوَس انگیزم

بی کشفِ حجاب، وَسوَسه آمیزم

سطحی نگری هات سبب شد با تو

از هر چه سلام علیک، می پرهیزم*


زهرا موسی پور فومنی


*مورد وزنی این مصراع، در شعرِ امروز، گاهی قابل اغماض است.

ایران قهرمان


بی هیچ تکلّفِ زبانی، ایران

شَک نیست همیشه قهرمانی ایران

در طول هزاره های تاریخ بشر

با جامِ جَم ات شدی جهانی، ایران


زهرا موسی پور فومنی

تَوَهّمِ استادی

آن کس که خیال می کند استاد است

یک نسخه ی زَر نگارِ بی ایراد است

بایَست بداند این حقیقت را که

هر جور تَوَهّم بزند، آزاد است


زهرا موسی پور فومنی

دست های نا مرئی_ مثنوی

آزاد نخواهی شد از بندِ ستم انسان!

هر چند به پا خیزی، چون رود کنی طغیان

از اوّل خلقت تا  هر داوْ   فقط ظالم

بُرده است و خدا بوده  بر حرکتِ او عالِم

شاید که موّقت ظلم، محدود شود یک روز

اما نشود نابود.  این است کمی مرموز!

دستی است پسِ پرده، نا مرئی و شیطانی

دستی که ندارد بر  انسانیت ایمانی.

گاهی شده ای مست از نوشیدنِ  آزادی

نوشی که نپاییده در خَلسه ی آن شادی.

بسیار خطر کرده درطِیِّ زمان مظلوم

امّا شده از حقّ اش در بُعد مکان محروم

انگار خلاصی نیست از  شَرّ  و مَصادیق اش

بسیار گذر کرده   خیر  از  لبه ی تیغ اَش

شد حاکم مطلق _ او *_ بر روی زمین، گویا

آزاد نخواهد شد از سیطره اَش دنیا


زهرا موسی پور فومنی


*نوشِش بر وزن جوشش و به معنای نوشیدن، بدون توجّه به لازم یا متعدی بودن آن.

*شَرّ.استفاده از ضمیر او و جان‌بخشی به شَرّ ، صنعت تشخیص.

نَه

گفتند که بر عقیده اَت مؤمن باش

گفتم: نه،نمی شود.  [بدونِ پَرخاش].

(تا کِی به خدای شوخِ‌شان سجده کنم؟!

بُت‌گَر، بِنِشین  یک  بُتِ جِدّی بِتَراش)


زهرا موسی پور فومنی

انگیزه ی صد ساله شدن...

هر چند که از دستِ تو بیمارم، عشق

انگیزه ی صد ساله شدن، دارم عشق

بانوی غزل سُرای شهرم شدم و

این حادثه را به تو بدهکارم، عشق


زهرا موسی پور فومنی

چرا؟

بین تو و شُبهه های تو جنگ شده

انگار برایت طلب اَش ، ننگ شده

نسبت به گذشته، در عبارت هایت

انگیزه ی #انتظار  کم رنگ شده


زهرا موسی پور فومنی

سیگار_ ابراهیم سحری فومنی

سیگار به سیگار خودم را کُشتم

با یادِ تو هر بار ، خودم را کُشتم

من کالبَدی تَهی، پُر از فریادم

بر چوبه ی هر دار خودم را کُشتم


ابراهیم سحری فومنی