همراه با بال نسیم، بی هیچ امّا و اگر
از اعتدال فصل ها دادی به باغِ گل خبر
آوند ها سرزنده و سبزینه هاشان بیش تر
اردیبهشتی شد هوا، روحانی و تلطیف گَر
زهرا موسی پور
در اجتماع بلبل و گل، شعرِ تَر بگو
گاهی چهار پاره_ غزل، بیش تر بگو
نگذار زهر مار شود زندگانی ات
کم بین نباش و اخم نکن، از شکر بگو
از رنج های مادر و شب زنده داری اَش
یا روز مُزدی و غمِ نانِ پدر بگو
هر چند آسمان متعلّق به ابر هاست
امّا تو کم نیاور و از بال و پر بگو
در عاشقی، محافظه کاری صحیح نیست
جرأت کن و به سهم خودت از خطر بگو
فرقی نمی کند که کجا ایستاده ای
از دست های پینه ی یک کارگر بگو
زهرا موسی پور
از صلح ستیزی و تحجّر دوری
بر حفظ ثبات کشورت مأموری
تضمینِ ثمر بخشیِ اصلاحات ست
اِبقای ریاستت بر این جمهوری
زهرا موسی پور
حیف ست که آب خانه ات ببرَد
اغفال شوی و شانس خوبت بَپَرد
پس دست به کار شو، کسی را دریاب
تا جان تو را از این ضرر ها بخرد!
زهرا موسی پور
ماه رمضان و "ربّنا" در پیش ست
تکرار صدای آشنا در پیش ست
آن پیر سپید پوش خندان "حَسَنه" ست
بیدار شوید "آتِنا" در پیش ست
زهرا موسی پور
هم پایِ بنفشه، سبزه جان می گیرد
آزادی پروانه زمان می گیرد
بر جا ست نظام عشق با رأیی که
از جانب هر پیر و جوان می گیرد
زهرا موسی پور
نگاه کن به کمی آن طرف تر از بینی
نگو که جز خودت این جا کسی نمی بینی
تمام دور و بری هات از تو دل گیرند
شنیده ام که گرفتار لَعن و نفرینی
به یاد خاطره هایت بیفت و اشک بریز
به حال زار خودت چون که عاقبت، اینی
گرفته روح و تنت را تعصّبی مسموم
چه در سیاست و چه در مسایل دینی
هنوز هم به خیالت که دوره ی حجر ست؟
برای جنگِ قبایل بهانه می چینی!
به خود بیا اگر از جنس مردمت هستی
که اشتباه به روز سیاه ننشینی!!
زهرا موسی پور
خوب ست که در جوامع انسانی
بین من و ما رسم شود هم خوانی
هر کس نَمه ای درک سیاسی دارد
می گوید از امروز، فقط "روحانی"
زهرا موسی پور
آنان که به بی تفاوتی مشهورند
در لاک خود اند و از جماعت دورند
گاهی به نظر می رسد این عدّه ی خاص
عمری به *نبات گونگی مجبورند!
زهرا موسی پور
*نبات گونگی : بدون قدرت تعقّل و بی اعتنا به امور.
در آینه زنی به خودش خیره مانده است
مبهوت از خلاصه شدن در حصارِ تن
صد قرن بین ما، به خیالم که فاصله ست
مثل غریبه ها شده این زن برای من!
زهرا موسی پور
دلم نمی کشد این جا به شعر بنشینم
که در میان قفس شاعرانگی سخت ست
ندیده هیچ کسی، یک پرنده ی آزاد
به پشت میله تظاهر کند که خوشبخت ست!
زهرا موسی پور
تبلیغ نکن حضور آقا زود ست
اوضاع جهان منتظر بهبود ست
پیوند تولّد و فرج در یک روز
این جمعه شبیه جمعه ی موعود ست
زهرا موسی پور
با هر سببی دچار تغییر نباش
در خلوت و جمع تحت تأثیر نباش
غم لازمه ی طبیعت انسان ست
از جمعه و پنج شنبه دلگیر نباش!
زهرا موسی پور
هر آخر هفته جبهه می گیری باز
از حرف پُری ولی نداری هم راز
راهی شو به سمت شهر خاموشان و
با واژه ی "پنج شنبه" یک جمله بساز!
زهرا موسی پور
هزار بار به من گفته: دوستت دارم.
هزار بار به خود گفته ام دروغ ست او
که بی مبالغه دیدم به چشم های خودم:
گل انار به آن سرخی اش ندارد بو!
زهرا موسی پور
هر صبح به زنبور، عسل می چسبد
شاعر که شدی فقط غزل می چسبد
امّا به مذاق زوج های عاشق
صبحانه لب و بوس و بغل می چسبد!
زهرا موسی پور
تَشتی که بهانه اش سقوط از بام ست
آماده ی رسوا گریِ هر خام ست
از تجربه های این و آن یاد بگیر:
بی عشق که باشی همه چی آرام ست!
زهرا موسی پور
محکم شده ایمان من از برکتِ این عشق
احسنت به خالق که تو را واسطه کرده
با آمدنت رفته شک از ساحت قلبم
شیطان چه ضررها که از این رابطه کرده!
#زهرا_موسی_پور
#بداهه
#گروه_یک_لقمه_شعر
قسمت شده باران بهاری باشم
بر گونه ی سرخِ شعر جاری باشم
آن مار گزیده ام که ناچار شدم
تا زنده ام از عشق فراری باشم!!
زهرا موسی پور
از شهر خرابِ عشق و نفرت دورم
در کندن دل به سادگی، مشهورم
دیگر به کسی نمی شوم وابسته
اصلاً تو خیال کن که من مغرورم!
زهرا موسی پور
مَهدی گذری به کشور ایران کن
اسلام اصیل را در آن بنیان کن
تاخیر فرج به نفع این ملّت نیست
لعنت به سیاهیِ دل شیطان کن!
زهرا موسی پور
دوباره پرت شدم از بلندی یک کوه
به درّه های عمیقی که پیش رویم بود
وَ باز هم به صدایی پریدم از کابوس:
همان ادامه ی بغضی که در گلویم بود!
زهرا موسی پور
گفتی برو از "چشمه" کمی آب بیاور
یک قطره از آن عنصر نایاب بیاور
شرمنده که این هفته هم از او خبری نیست
تا جمعه ی بعدی، دلکم تاب بیاور!!
زهرا موسی پور
با قهقهه های جبر در سازش بود
مردی که خودش نماد یک ارتش بود
در معدن و کارخانه و مزرعه مُرد
او کارگری ساده و زحمت کش بود
زهرا موسی پور
در معدن و کارخانه ات بار بر ست
از هر چه خوشی ست در جهان بی خبر ست
باید خفه و مطیع باشد, ارباب
چون او فقط از دیدِ تو یک کارگر ست!!!
زهرا موسی پور
من کارگری می کنم این جا هر روز
در گرم ترین منطقه، در سردی و سوز
با دستِ ترک خورده و قدّی که شده
از سختیِ حرفِ کار فرمایم قوز
یک لقمه حلال حاصلم بوده از آن
با نق نقِ این جماعت مال اندوز
انگار به بردگی گرفتند مرا
در معدن و کارخانه شان با دَک و پووز
از دوره ی دورِ کودکی جان کندم
نان آورِ خانه بود... دانش آموز
حالا که گرفتار حوادث شده ام
کو دست کمک رسان و قلبی دلسوز؟؟
زهرا موسی پور
در موقع صبحانه کمی بوسم کن
با دست خودت لقمه بده لوسم کن
بگذار که رؤیای تو باشم هر روز
یا یک شبه تبدیل به کابوسم کن!
زهرا موسی پور
با دوری تو زندگی و دار و ندارم
در ثانیه ای تک تک و با هم به فنا رفت
روحم متواری شده نا خواسته، همچون
دودی که از این سوخته قالب به هوا رفت
زهرا موسی پور (بداهه)
اصلاح وضع جنگل٬ گاهی چه سخت باشد
وقتی که در بیابی٬ کرم از درخت باشد!
#حسین_اظهری_ساجد
اصلاحِ وضع جنگل یک ایده ی محال ست
از رو نمی رود کرم، نابودی اش خیال ست!
#زهرا_موسی_پور (بداهه)
در عرصه ی شعر شُهره ی عالم باش
اصلاً تو خودِ کتاب اَلمُعجَم* باش
حوّا به شنیدنت ندارد مِیلی
پس لطف کن از عشق نگو، آدم باش!
زهرا موسی پور
*کتاب "اَلمُعجَم فی معاییر الاشعار العَجَم" از شمس قیس رازی
از شاخه ی فهم، بی تکان افتادی
در چرخه ی باطل زبان افتادی
تا قافیه و وزن به دستت آمد
با شعر به جان این و آن افتادی!
زهرا موسی پور
جز رفتگان، کسِ دیگر به عمر خود
دستِ زمین و زمان را نخوانده است
این جمله را نبر از یاد هیچ وقت:
تا مرگ راه زیادی نمانده است!
زهرا موسی پور
قلبم شده مبتلا به دردی جبری
کم حوصلگی و رخوت و بی صبری
خورشید بتاب ساعتی در گیلان
غمگینم از این هوای هر روز ابری!
زهرا موسی پور
اجبار نکرده ام مسلمان باشی
یا حافظ سوره های قرآن باشی
آموخته ام را به تو می آموزم:
قبل از همه چیز باید "انسان" باشی!
زهرا موسی پور
وَ کار من فقط این جا ترانه و شعر ست
نوشته ام هدفم را به جمله ای موجِز
هزار مرتبه گفتم ، دوباره می گویم
که با غریبه ندارم رفاقتی هرگز!
زهرا موسی پور
باید خَلَف فاتح خیبر برسد
تا قرن پُر از حاشیه آخَر برسد
شک ها به یقین حواله خواهد شد در
آن جمعه که انتظارِ او سر برسد!
#زهرا_موسی_پور
دردِ دل های یک دوست، مرا وادار به سرودن این دو بیت کرد خطاب به نا رفیقش!
با طرف گفتی و خندیدی و خوردی شب و روز
بعد از آن جار زدی نکته ی پنهانی او
ساده دل هیچ ندانست که مهمانش بود
دست بر سُفره ولی مُشت به پیشانی او!
زهرا موسی پور
کسی آن ابر غمگین را نفهمید
نیاز او به تسکین را نفهمید
به مرگ زود رس تن داد و می گفت:
جوان بودم، اجل این را نفهمید!.
زهرا موسی پور
از بس که قسم های دروغی خوردی
این رابطه را سمتِ تباهی بردی
حالا که دلت را سرِ یک لج بازی
آسان به غریبه ها سپردی_ مُردی!
زهرا موسی پور
عشقت شده با نگاهِ مردم جادو
حیف ست دوباره شعر گفتن از او
میزان بُرودَتَش از اندازه گذشت
شاید که رسیده وقتِ رفتن بانو!!
زهرا موسی پور
شاعران تا همیشه تنهایند، گر چه عشقی کنار خود دارند
عدّه ای در شرابِ غم غرق و عدّه ای هم فَدای سیگارند
یا گروهی به خانه منزوی اند، یا گرفتار انجمن هایند
گاه مانند ابر سرگردان با تَشَر های باد می بارند
اهل نسکافه اند تعدادی، پاره ای وقت ها بدون شِکر
کام شان خود به خود کمی تلخ ست، از شلوغی عجیب بیزارند
زندگی را به شعر می گیرند هر کدام به سبک و درکِ خودش
بعضِ شان ایده ساز و نو آور، عدّه ای در مدار تکرارند
شاعرانی به طنز مشغولند، خالق صحنه های پُر تَلخَند
یا گروهی مدیحه پرداز و خِبره ی بی رقیبِ این کارند
اکثراً سر به زیر و حسّاسند یا دچار کمی فراموشی
زود رنجند و اشک شان لب مشک، جان عشقت نگو که بیمارند!
زهرا موسی پور
قدّیس ترین بودی و در این شک نیست
آن طالع مسعودی و در این شک نیست
یک جامعه ی محمّدی باید ساخت
با هر چه که فرمودی و در این شک نیست!
زهرا موسی پور
گفتم به خودت، فقط تویی ثروت من
تنها سببِ نشاط یا رخوت من
سَرسامَم از این سکوت نا موزونت
یا حرف بزن یا برو از خلوت من!
زهرا موسی پور
مرا ببوس که حالم دوباره خوب شود
امیدِ سر زده را از دلم نکن بیرون
بیا که در بغلت عشق را برقصانم
به لای لایِ شبانه که می کِشد به جنون!
زهرا موسی پور