گاهی که سکوت می کنم مدیونم
مدیون به خودم، خدا، تمام مردم
در حجمِ سؤال های بی پاسخِ کور
جایی که شدم میان مبهم ها، گُم
از این که ندارد ارتباطی با هم
تحریمِ بهشت و دانه های گندم
بی آن که خری تکان دهد از پرسش
در بین جماعتِ خران سر یا دُم
یا آن که بکوبد به زمین بی وحشت
با حالتِ اعتراض در گِل ها، سُم....
گاهی که سکوت می کنی مدیونی
مدیون خودت، خدا، تمام مردم!
زهرا موسی پور
امروز تو را چه نا به هنگام ربود
آن شعله ی آتش که گلستان شده بود
از راهِ دراز ، آمد ابراهیم و
در های بهشت را به روی تو گشود
زهرا موسی پور
از عشق فقط لاف زدن را دیدیم
رفتن سفر و نیامدن را دیدیم
زخمی که فرود آمده بر روح و
دردی که چِزانده این بدن را دیدیم
زهرا موسی پور
شبیه تو هیچ کس نیست.
حتی خودت!
روز هایی که دور می شوی
از نقطه ی آغاز مان.
زهرا موسی پور
#بداهه
شعری از دخترم:
بیماری دیر علاج من تویی.
دلم نمی خواهد
خوب شوم، هرگز!
دردم را دوست دارم.
نسخه ام را بپیچ،
درمانم تویی!
کاش تو هم بیمار شوی
و پزشک معالجت،
فقط من باشم!
#ریحانه_گیلانی
شهر تندیس های سر زنده
ریشه ام در تو هست و محکم باد
حسّ باران اَت اهلی اَم کرد و
دفترم را به شعر برکت داد
شهر تندیس های تاریخی
خانه ی نخبگان مادر زاد
می رسد باز، روز سبزی که
مثل آن کم تر اتّفاق افتاد...
با تو از عشق بیت ها گفته
شاعر دل نداده ی آزاد!
زهرا موسی پور
در وادیِ ابتدایی عرفانم
پای همه ی خوب و بدش می مانم
هر چند بهشت را بِنام اَم بزنی
بی عشق تو مغضوب تر از شیطانم!
زهرا موسی پور
سرشارِ تنفّرم از این حسّ دروغ
عشقی که در ادّعا گری داشت نبوغ
از شیره ی جان من مکید و هرگز
تشخیص نداد فرق دوشاب از دوغ!
زهرا موسی پور
از دوست خبر برای ما آوردی
غم را تک و تنها به اسارت بردی
با آن همه خوبی به نسیمی، امّا
چون قاصدکان خسته تن افسردی
زهرا موسی پور
تعریف تو را شنیدم از حضرتِ باد
روزی که به این شهر گذارش افتاد
می گفت که تو پوچ ترین شایعه ای
یک شوخیِ عاشقانه ی بی بنیاد!
زهرا موسی پور
خاطر جمع باش
غریبه ها برایم
همیشه غریبه خواهند ماند
حتّی اگر تو نباشی!
زهرا موسی پور
#قالب_طرح
می گویی: تو را
دوست دارم.
می گویم: دوست تر داشته باش
و بمان با من.
بمان تا هیچ غروبی
نتواند در خود فرو برد مرا
برای ساعتی،
دقیقه ای حتّی.
و ترس هرگز نلرزاند
صدایم را
تا حسرت، نفسِ گرمم را
آه سردی نسازد
بیرون خزیده از سینه ام.
باور کن نمی توانم
به فردایِ در هوا
بیاندیشم وقتی که
امروزم بر آب ست!!
زهرا موسی پور
دلم خسته از هر ضمیری به جز
تو و من که با عشق "ما" می شود
بیا دور کن ترس را از تنم
که درگیرِ اُفت دما می شود!
زهرا موسی پور
هوا گرفته و ابری ست، گریه کم دارد
خدا اجازه بده تا سبک شود دل او
همین که سیر ببارد، موقّتاً کافی ست
اگر چه حل نشود باز، اصل مشکل او
خودش که جامع آلام کهنه است امّا
زیاد کرده زمین، هم زمان مسایل او
برای این کُره یک عمر بوده دلواپس
به جز غبار ولی، هیچ نیست حاصل او...
زهرا موسی پور
#هاشمی_رفسجانی_بدرود
خدا به خیر کند سرنوشتِ شهری را
که پیرِ مصلحت اندیش آن سفر برود!
زهرا موسی پور
www.zahramoosapoor.ir
@zahramoosapoor
از جمعه و عصر های غمگین اَش گفت
از بُخل زمان و چشمِ کم بین اَش گفت
رو کرد به آسمان و با دل سردی
از رد شدنِ دعا و آمین اَش گفت!
زهرا موسی پور
زهرا م ! گشایشی که در کارت نیست
امواج امید هم در اشعارت نیست
باید بشوی دور از این شهری که
حتّی دل یک نفر گرفتارت نیست!
زهرا موسی پور
از خال لب و موی درازت گفتی
با ما فقط از عشوه و نازت گفتی
انگار که عقده ی حقارت داری
در جذب طرف عجب مهارت داری
سر مست هم آغوشی و شهوت هستی
ارضا که شدی دچار رخوت هستی
خود باوری ات به عرش سر ساییده
شاید که تو را روح امین ماییده
ثابت شده ای، جوش نزن بیش از این
از عشق نگو آدمک کوته بین
خود را بفروش مثل هر روز و برو
یک نکته ولی فقط بیاموز و برو:
در جامعه ای که غرق در بد بختی ست
جایی که نفس کشیدنت با سختی ست
فقر از سر و روی مردمش می بارد
دزدان مدبّر و نجیبی دارد
حیف ست به سادگی ببازی از خود
با گوشِ دراز، بُت بسازی از خود
بوس و بغل و کمر به پایین اَت، هیچ
این دامن راه راهِ پُر چین اَت، هیچ
از فقر و فساد و کودک کار بگو
از آن سرِ سبز رفته بر دار بگو
هرگز نشو از مردم درمانده جدا
در عصر سکوت خانمان سوز خدا
زهرا موسی پور
هر چند مِه گرفته هوا را ولی نترس
با شعر می شود به زمین، آفتاب داد
حتّی به سبزه ها ودرختان تشنه در
بی بارش ممتد این عصر، آب داد
زهرا موسی پور
وقتی که خدا به جبر ایجادم کرد
با حربه ی ترس و وعده ارشادم کرد
یک عمر نه اهل دود بودم نه شراب
تا عشق رسید و ساده معتادم کرد
زهرا موسی پور
سکوت سرد زمستان و خواب طولانی
نگو که آخر این قصّه را نمی دانی
حماقت ست خودت را زدی به نشنیدن
که زیرِ گوش تو ترکیده بغضِ پنهانی
صدای بع بعِ این گوسفند هایی که
خفانده بی علفی از شروع مهمانی
نگو ندیده ام آن اتّفاق نسبی را
که کرده وضع تو را تا گلوت بحرانی
تمام خواب و خیالی که ساده باعث شد
شوی به دست خودی ها نه غیر ، قربانی
هدف نبود برایت از ابتدا روشن
که گلّه را نفروشی به گرگ، در آنی؟!
حرام می شود امروز رنج دیروزت
به خواب این شبِ طاعونیِ زمستانی
زهرا موسی پور
پوشیده شد از لجن سراپای زمین
این جا، همه جا_ خودت بیا خوب ببین
از بوی لجنزار بدت می آید؟
تقصیر تو نیست، شانس ما بوده همین!
زهرا موسی پور
✔شعری از دخترم:
حرف هایت آشناست.
شاید همان معشوقی باشی که
روزگاری مرا ترک کرد.
بگو چرا باز گشته ای؟
آمده ای که
دوباره ترکم کنی؟
یا بهتر از من نیافته ای؟
در هر دو صورت تنهایم بگذار.
برو!!!
#ریحانه_گیلانی
زیبا و شکیل و شیک می گویی شعر
چون قالی پازِریک می گویی شعر
هر بیتِ تو شاهکار بی مانندی ست
استاد سه پاس، نیک می گویی شعر
#ابراهیم_سحری
✔سه پاس: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
سیمرغ به قاف می روی، خوش باشی
با عزم طواف می روی، خوش باشی
هر چند که سخت ست جدایی امّا
عشقم به زفاف می روی، خوش باشی
زهرا موسی پور
خوشحالم از این که رو به راهی، شادی
در قیدِ تَدَیّنی ولی آزادی
می بوسمت از دور عزیزِ دل من
تبریک به تو سال نو یِ میلادی!
زهرا موسی پور
مدارا کرده ام با قهر و سردی ت
ولی سبز و تَرَم، بر عکسِ زردی ت
نَبَر از خاطرت این جمله ام را:
زنم امّا شرف دارم به مردی ت!
زهرا موسی پور
ترس وَهم انگیزِ مبهم دست بردار از سرم
رنگ می بازد به اصرارت، خدا در باورم
دور شو با پای خود از محتوای شعر هام
تا نگوید زیر لب واعظ، که من هم کافرم!
زهرا موسی پور