زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

می گفت:...

می گفت: (جهان پُرست‌از اندیشه‌کُشی

خالی نشده  از آهِ مسموم  شُشی

در این شبِ سرد نا امیدی، زهرا...

شاعر شدم از غم بِسُرایم، نه خوشی.)


#زهرا_موسی_پور_فومنی


دل و قلوه


با حوصله، فکرِ چاره ای دیگر کن

اخلاق خودت را نَمه ای بهتر کن

من دل به کسی نداده‌ام این‌همه سال

تا قلوه بگیرم عوضش... باور کن


#زهرا_موسی_پور_فومنی

تفاوتی نمی کند.

به حال و روز تلخِ من،

برای این سکوت یُبس

در انزوای مطلقم...

نگو عجب نگو عجب.


به انتها رسیدم و

گذشته آب از سرم.

تفاوتی نمی کند؛

چه یک وجب، چه دَه وجب...


زهرا موسی پور فومنی

 

آینده

در کارِ دلم همیشه امّا_اگر است

هر قدر که صبر می کنم، بی اثر است

دلواپسیِ گذشته و حالا... هیچ

می ترسم از آینده که تاریک تر است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

خواب ابدی

ساکت شو منِ پر هیجانِ ساده،

در دام سیاستِ غلط افتاده.

ای‌کاش به خواب ابدی می رفتی!

بیداریِ تو، کار به دستت داده...


#زهرا_موسی_پور_فومنی


دعا کن، آقا...

از بابتِ آمدن،  نخور غم آقا

اسبت به خدا نمی کند رَم، آقا

بسیار دعا کن که در این فاصله ها

از منتظرانت نشود کم، آقا


زهرا موسی پور فومنی

به خود بیا...

در آمده پدرت توی این خراب شده

برای تو، جگر توده ها  کباب شده

شبیه چی شده ای؟ گوسفند رامی که

برای کشتن، از قبل انتخاب شده

وَ یا به فرض  شبیه مریضِ بد حالی

که از تمام شِفاخانه٭ ها جواب شده

ربوده‌است هر آن‌چه‌که داشتی را #مرد،

دریده ای که  روانت از او عذاب شده

نگاه کن به تصاویرِ عشق _روحش شاد_

که توی ذهنت #زن، تا همیشه قاب شده

به خود بیا و ببین که چه ساده در وطنت

تمام سهمت،  از زندگی  سراب شده...


#زهرا_موسی_پور_فومنی



فروغ فرخزاد

اندیشه اََم از حصارِ من، آزاد است

دنیای نگاره هام، بی ابعاد است

این زن که به شاعری گرفتار شده

دنباله رویِ فروغ فرخزاد است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

خریّت

در کارِ من و تو، شیر یا خط بود و

از سوی غریبه ها دخالت بود و

بعد از گذرِ چند دهه فهمیدم؛

منظورِ تو از #عشق، خریّت بود و...!!!


#زهرا_موسی_پور_فومنی


سفال نا پخته


انبار دروغ را پر از هیزم کرد

اسرار مرا لَقلَقه ی مردم کرد٭

آن آدمک سفالیِ نا پخته

از لطفِ زیاد من، خودش را گم کرد


#زهرا_موسی_پور_فومنی


سرد تر است

امسال، بَر و روی زمین زرد تر ست

نسبت به گذشته، غصّه نا مرد تر است

یخ بسته بخارِ هااااا کشیدن‌هایم!

این بهمن از آن چه دیده ام، سرد تر است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

ساعت پیاده روی

زندانِ جهان مسطّح و تو در توست

در  این جا   می‌کَنند،  از انسان پوست

از ساعتِ کوتاهِ پیاده رَوی‌اَش

افسوس نمانده وقتِ چندانی، دوست!


#زهرا_موسی_پور_فومنی

زهرا، زهرا بود.

زهرای ستم‌دیده‌ی  دل پُر خونم

فرصت بده تا ببوسمت خاتونم!

این شعر نشانه ای‌ست که می‌گوید:

من به تو و نسل پاکِ تو مدیونم


#زهرا_موسی_پور_فومنی

#زهرا_زهرا_بود


آش شووور

عشق را می شود نمایش داد

توی یک شعر، مثل نقّاشی

یا که آن را به ابتذال... کشید

با قلم‌موی آدمی ناشی


می شود عقل را محاصره کرد

با گروهانی از مظاهرِ عشق

نرم کردش درون هاونِ وَهم

با بیانِ صریحِ ساحرِ عشق


خواب را می توان به دست گرفت

جا به جا  کرد صحنه هایش را

یا از اوّل به صورتِ دلخواه

ساخت هر جزءِ ماجرایش را


می توان تا همیشه، مرگ نداشت

نام نیکو به یادگار گذاشت

توی دل‌ها، اجاق روشن کرد

روی‌شان، آشِ شووور٭  بار گذاشت


بر اساس یقین و تجربه اَند

ایده هایی که کرده ام مطرح

باید این چارپاره را نوشید

یک نفس مثل تشنه‌ها، تا تَه


زهرا موسی پور فومنی


ربط بی ربطی


قصّه ی جنگل‌ست و راز بقا

فصل آمیزشِ مبادا ها

آن سناتور که دیر شد رسوا

از مقامش نداد استعفا


خواست از جفتِ خود فرار کند

وضع نا امن بر قرار کند


اهل دل بستنِ دوباره  نبود

ساز و برگش به جز نَقاره نبود!

از مدیران هیچ اداره نبود

در میان خواص، کاره نبود.


قصد آشوب داشت توی سرش

کاش می آمد آن زمان، خبرش


هیکلش غرق در گُه و لجن و...

عامل انقراض نسل من و...

اهل تبعیض بین مرد و زن و...

تشنه ی انتقام و تَک٭ زدن و...


بیل و اِستیو و یانگ را نشناخت

کوپِر و باخ و جانگ را نشناخت


دست او را نخواند قاضی، حیف

با قسم هاش خورده بازی، حیف

آمد از دادگاه  راضی، حیف

نشئه از مایعاتِ رازی، حیف...


حکمِ او التزامِ حبسِ ابد

نوعِ انسان و  لفظِ گُنگِ کبد


قصّه ی آدم‌ست و سیبِ هَوی.

طبق توجیه عقلِ بی پروا،

که هر از گاه می دهد فتوا؛

طردِ او از بهشت بوده روا.


ربطِ این شعر من به بی ربطی‌ست

از کتابی که نسخه اش ثبتی‌ست


زهرا موسی پور فومنی

ترک باغچه

وقتی گل سرخ، عاشقِ زاغچه است

تصویر بهار، گوشه ی تاقچه است

وقتی که شکسته حرمتِ ارزش ها

تقدیر من و تو، ترکِ این باغچه است


#زهرا_موسی_پور_فومنی

خدا،...خودت

تنهایم و در جهان ندارم پشتی

هرگز نزدم به شهد عشق، انگشتی

از واژه ی تلخِ خودکشی بیزارم

ای کاش خدا، خودت مرا می کشتی!


#زهرا_موسی_پور_فومنی



اشعار نو ظهور

در من زنی ست خسته ولی ساکت و صبور

دارنده ی سواد و ادب.  با نمک، نه شور

جویای علم و عشق و حقیقت به طورِ خاص

با سینما، تئاتر، ترانه، کتاب... جور

در من زنی ست درد کشیده، شکسته تَن

امّا همیشه قانع و تودار و پر غرور

شاعر شده به لطف خدایی که می شنید

حرفِ مرا از آن سرِ منظومه های دور

تاریکی از سراسر او شُست و شو شده

با غوطه خوردنم تهِ دریاچه های نور

شادم از این که زندگی اش جاودانه است

از برکتِ سرودن اشعارِ نو ظهور...


#زهرا_موسی_پور_فومنی

شام آخر



عمری نگران بود بر احوال بشر

تا از  منِ‌شان خیر ببینند، نه شَر

این قصّه به اوج خود رسید آهسته

در نطقِ مسیح، سرِ شام آخر


#زهرا_موسی_پور_فومنی

تابلوی #شام_آخر #لئوناردو_داوینچی

خود آزاری

ماییم و... امید نسبی و ناچاری

وحشت زده از عواقبِ بیداری

چون دسته گلی میان باغی متروک

چسبیده به خار ها و... خود آزاری


#زهرا_موسی_پور_فومنی

در انتظار تو...

درود بر تو که هرگز نمی رسی از راه

درود بر تو که بودی امیدِ خلق اللّه

به لطف منتظرانت، زمینه آماده است

که پشتِ ابر بمانی تمامِ شب، ای ماه

چه قدر مسخره اَم کرد هر کس و نا کس

برای این که تو را می سرودم از لبِ چاه!

شنیده اَم که به دنیا گذاشت پا، دَجّال

برای  کشتنِ جسمت، به گونه‌ای جان‌کاه

خبر ندارد از این واقعّیت آن تک‌چشم

که شهر پر شده از مثلِ او خودش، بدخواه

مرا ببخش که عَجّل عَلی ظُهورِک... را

همیشه خوانده ام امّا به طورِ نا آگاه.

بدون آن که بدانم در انتظارِ تو چیست

به محض لحظه ی تلخِ رسیدنت از راه


زهرا موسی پور فومنی

بوی بهشت

مادر شدی و بهشت را بو کردی

با سختیِ روزگار، سو سو کردی

هر بار که بر بامِ دلت غم بارید

آن را خودت عاشقانه،  پارو کردی


#زهرا_موسی_پور_فومنی

همای و همایون

مثل شَبَح از قصر تو بیرون شده ام

مانند همایِ بی همایون٭ شده ام

همراه ستاره های میلیون ساله...

در وهمِ سیاه چاله مدفون شده ام

زهرا موسی پور فومنی

٭همای (مرد) عاشق همایون (زن)  بود.

سو سو

مادر شدی و بهشت را بو کردی

با سختیِ روزگار، سو سو کردی

هر بار که بر بامِ دلت غم بارید

آن را خودت عاشقانه،  پارو کردی


زهرا موسی پور فومنی