سال هایی که پر از فریاد بود
در سکوت نا خوشایند اَت گذشت
روزگار سخت و بی رحمی به ما
پشتِ آن اندیشه ی گند اَت گذشت
در خیالت خواستی کاری کنی
تا شود اُمیدواری سهم ما
بر خلاف آن چه در سر داشتی
شد نِفاق و بد بیاری سهم ما
هر دری را می زدم روشن کنم
فکر مسموم تو را، امکان نداشت
مسخِ مُشتی حرف باطل بودی و
بر خدا هم، قلب تو ایمان نداشت
تا پریدی یک شب از این خواب شوم
باورت شد غرق در غرقیدن ایم
در تَه یک گور تاریک و نمور
بی صدا آماده ی پوسیدن ایم
حیف امّا دیر شد بیداری اَت
آب برده هر چه با خود داشتیم
کرم ها خوردند محصولی که با
خونِ دل، هر بذر آن را کاشتیم!!
زهرا موسی پور
تی سْر بوشو تی گوْ نوشو اَی گیله برار
جنگل نَره جز تی سْوْز چوم دار و نْدار
تانستی ولی نخاستی ذلّت بکشی
اَن پیلّکی دونیایَه بوگوفتی دِه دوار!
زهرا موسی پور
#ترجمه_فارسی
برادر گیلانی ام، سرت رفت امّا حرفت نه.
جنگل جز چشم های سبزت، ثروتی ندارد.
می توانستی اما نخواستی زیر بار ذلّت باشی.
به دنیای به این با عظمتی گفتی دیگر از من بگذر.
اوشان کْ کْلاکْ واره دِیل تنگ تَرَه
باور بَه چْمْن دَسون، دوا بی اثَره
اَی کاش بُمونیش و بِوینیش، سَبا
اْمْ نا خْشَه جانِی را چْ آشی پَتَره!
زهرا موسی پور
هیچ چیز مطلق نیست
در تعاملِ جبری زمان و مکان.
حتّی روز و شب
که هرگز مطلقاً
تصاحب نخواهند کرد
زمین را.
حتّی تو
که تسلیم هستی،
چنان سیالات
مطیعِ حجمِ ظرفت
و سرشته ای به
نسبت متغیّر های
از پیش تعیین شده که
خودت نخواستی،
امّا شد!
نظر نمی دهم
خوب و بد بودنت را.
جایی که نسبیّت
قانون مطلق ست،
"قضاوت" لفظ گٌنگی ست که
کاربُردش در هیچ جای تاریخ
مسنتد نبوده و نخواهد بود!
زهرا موسی پور
✔✔شعری از دخترم:
شاید تو مرا ببخشی
امّا من خودم را نه!
کاش آن قدر دوستت
داشتم که
با دست هایم خفه اَت کنم
تا دیگر زجر نکشی!!!
ریحانه گیلانی
عصری که سراسرش مصائب دارد
یک منجیِ سبز پوش غایب دارد
تو سوره ی نا تمامِ قرآنی که
هر آیه ی آن سجده ی واجب دارد!
زهرا موسی پور
با عشق تو خوشبخت ترین انسانم
با یاد تو هر بار غزل می خوانم
یا سیر بنوشانم از آن لب هایت
یا تا ته قصّه تشنه ات می مانم
ابراهیم سحری
بر صبح سلام کردم از روی امید
خورشید شنید و گونه ام را بوسید
لبریز انرژی شد و گفت از این پس
پر نور تر از همیشه خواهد تابید!
زهرا موسی پور
نشام فهمِن ته کیشَه، اشته نوم چَه
هَدَه اوری شوم و پَشتَر نشوم چَه
تِیَه مِشون مونی، دِه کم بکَه ناز
عسل کو ساتَه نیرَه، هندَه موم چَه؟
زهرا موسی پور
#ترجمه_فارسی
نمی توانم تو را بشناسم، این که نامت چیست.
و دلیل این همه ادا در آوردنت که امروز می روم و پس فردا نمی روم، را بدانم.
بیشتر شبیه زنبور های معمولی هستی، پس کم ناز کن.
نمی توانی عسل بدهی، این همه موم چیست؟
(نمی توانی مفید باشی، پس این همه حرافی نکن)
معشوقِ هزار ها نفر هم باشم
تو عشق منی و مالک احساسم
آن کوه بلند قامتی هستی که
در صخره ی سختش رگه ی الماسم
زهرا موسی پور
گاهی هیچ واژه ای،
ترکیبی
جمله ای
حتّی شعر و متنی
نمی تواند بازگو کند
دردی که
جان به لبت کرده.
همه اش را
در خودت
متراکم کن و
صبور باش تا
باران بگیری.
جایی که یقین کردی
نه راه پس داری نه پیش،
در "سکوت" بریز شان و
ادامه بده سمفونیِ
هق هق را.
گاهی حتّی خدا هم
غریبه می شود.
پس تو خودت باش!!
زهرا موسی پور
پایان کار این شبِ رسوا مشخص ست
دنیا_ نترس در دل خود از سیاهی اَش
با غفلتی دوباره پس از قرن ها سکوت
دیگر نکن به سمتِ شبی تازه راهی اَش!
زهرا موسی پور
آمد که با دروغ به چنگ آورد مرا
من بی خبر ولی به خدا، از دسیسه اش
مطلوبِ او هوس، تَهِ هر حرف او هوس
این بوده در معاشقه تنها خصیصه اش!
زهرا موسی پور
اعضای وجودم از سرم تا نوک پا
با سردیِ آهی که کشیدی یخ زد
شاید ندهد نتیجه این رابطه هم،
یادت نرود از اوّلش صبر آمد!
زهرا موسی پور
چرا نداشت نمک دست من برای کسی
که چشم او بشود کور و ادّعا نکند
دلم شکست چه شب ها و توبه اش دادم
به حقّ هیچ خَسی بعد از این دعا نکند!
زهرا موسی پور
حیف ست گرفتارِ تنفّر باشی
از او که تو را ندید، دلخور باشی
بسپر به خداش و زندگی کن آرام
تو آمده ای که با غزل پُر باشی!
زهرا موسی پور
به گریه های مداوم، به گونه های کویر
به کشتگانِ مطهّر، به کودکان اسیر
نگاه خیسِ زنان و صدای زوزه ی باد
و خار های بیابان که زجرشان می داد
توحُّشی که وقوعش نهایتِ شَر بود
که بهتر است بگویم از آن فرا تر بود
وجود پاک امامی شکسته و تب دار
که در تمام سفر بوده مطلقاً بیمار
سه ساله ای که پدر را بدون سر دید و
خرابه ای که تنش را درسته بلعید و
حضور تلخ مصائب به ساحتِ زینب
وَ تازیانه ی دشمن به قامتش آن شب
جسارتی که نشان داده از خودش این زن
به ضربِ خطبه ی کوبنده در دل دشمن..
تو را قسم به همان اتفّاق رخ داده
به آبروی حسین، این امام آزاده
وَ حقّ مادر پاکش، به حضرت زهرا
خدای من بپذیر از دلم دعایم را
زهرا موسی پور
تا واتمه اَز کرا مرا شوم، شیرَه
هف کو غریوَه چمه دیلینَه آبیرَه
عاشق نیرا تا نااااز کَشی نی بوزونی
دِه نون مَپِه رو، هر چْ پَتیره فَتیرَه
زهرا موسی پور
#ترجمه_فارسی
به محض این که گفتم می خواهم بروم، تو رفتی.
با قلبم به اندازه ی هفت اقلیم بیگانه شدی.
عاشق نبودی تا بدانی ناز کشیدن را.
دیگر نان نپز جانم، که هر چه پختی فتیر شده.
گاهی که دلم از این و آن می گیرد
یا دلهره های آب و نان می گیرد
هر چند خدا هم بدهد تسکینم
تا خوب شوم کمی زمان می گیرد!
زهرا موسی پور
دنیای غم گرفته ی ما را که دیده ای
اخبارِ پخشِ زنده ی آن را شنیده ای
هرگز نگو در این همه، دستی نداشتی
تو نقشه ی هلاکتِ مان را کشیده ای...
زهرا موسی پور
در زیر ذرّه بین نگرفتم تو را ولی
از دور گاه می شنوم شرح حال تو
راحت برس به زندگی ات با خیال جمع
هرگز نمی شود دل تنگم وبال تو...
زهرا موسی پور
گیلان و هوای ابری و بارانی
یاد آورِ خاطرات یک زندانی
آن دوره ی نوجوانیِ وُسطایی
شعر و خفقان و گریه ی پنهانی!
زهرا موسی پور
گفتی ، مهم نبوده وجودم برای تو
این حرفِ تلخ را زده ای تا دَکم کنی
پیش خودم شکسته غرورم هزار بار
مانده همین که پیش همه کوچکم کنی!
زهرا موسی پور
از دست هزار مشکل ریز و درشت
قلبم زده بار ها به دیوارش مُشت
کم کم شده باورم به زودی، یک شب
این مِیگرِن لعنتی مرا خواهد کشت!
زهرا موسی پور
دنیا چرا ندیده گرفتی تمام وقت
این صحنه های تلخِ سراسر عذاب را
لطفاً بلند شو و برای دقیقه ای
از چشم های خود بپران حسّ خواب را
هرگز مهم نبوده برایت که جنگ ها
با سرنوشت و باور انسان چه می کنند
یا این که بین مردمِ یک شهر_ ناگهان
چندین هزار گلّه ی حیوان چه می کنند!
لعنت به تو که مرد نبودی هزاره ها
از دردِ نا تمام زمان زود رد شدی
خود را زدی به گُنگی و در انتهای کار
بر شاه راه حق، چه وقیحانه سَد شدی
دنیا بمیر در خفقانی همیشگی
از تو توقّعی به خدا نیست بر زمین
راضی شدی به بی طرفی در مناسبات
غافل از این که بی شرفی، بی شرف_ همین!
زهرا موسی پور
وعده ی انتقام قطعی شد
ثبت تصویر و نام قطعی شد
صرفِ فعل حرام قطعی شد
اختتام کلام قطعی شد
گاو بازی که کار هر کس نیست!
خواندن و حذفِ آخرین پیغام
کشفِ یک ماجرای نا فرجام
ختمِ هر روزِ سوره ی انعام
قسط های نداده ی هر وام
خوردنِ حقّ ما و من بس نیست!
دست هایی تمیز و آلوده
در حقیقت کِدِر تر از دوده
ظاهراً پاک و بی ریا بوده
می کِشد نقشه های بیهوده
آن جنینی که زاد، نارس بود!
ما گذشتیم دیگر از خیرش
تا نسوزیم زنده در آتش
تا نگیرد عیار ما را غَش
تا نیفتد به شعرها مان خَش
باز طعمِ مُرکّبم گَس بود!!
زهرا موسی پور
وعده ی انتقام قطعی شد
ثبت تصویر و نام قطعی شد
صرفِ فعل حرام قطعی شد
اختتام کلام قطعی شد
گاو بازی که کار هر کس نیست!
خواندن و حذفِ آخرین پیغام
کشفِ یک ماجرای نا فرجام
ختمِ هر روزِ سوره ی انعام
قسط های نداده ی هر وام
خوردنِ حقّ ما و من بس نیست!
دست هایی تمیز و آلوده
در حقیقت کِدِر تر از دوده
ظاهراً پاک و بی ریا بوده
مجریِ طرح های بیهوده
آن جنینی که زاد، نا رَس نیست؟!
ما گذشتیم دیگر از خیرش
تا نسوزیم زنده در آتش
تا نگیرد عیار ما را غَش
تا نیفتد به شعرها مان خَش
هیس... طعمِ مُرکّبم گَس نیست!!
زهرا موسی پور
به مجلسی که نداری اجازه ی صحبت
برای شام و دِسِر دعوتی به صرفِ سکوت
شروع کن همه ی شعر های نابت را
بریز تا خودِ فردا فقط به ظرفِ سکوت
نمی شود نپذیرفت این که پنهان ست
هزار رازِ مَگو در چهار حرفِ سکوت!
زهرا موسی پور
نا خواسته وانمود کردم_ عمری
خوشبختم و زیر سایه ی یک مَردم
اقناع نمی شوم پس از این با تو
بگذار به تنهاییِ خود بر گردم!
زهرا موسی پور
telegram.me/zahramoosapoor
www.zahramoosapoor.ir
تموم شهرو گشتم و نشد تو رو پیدا کنم
دوباره اسم نازتو بلند بلند صدا کنم
یادت که هست گفته بودی هر جا باشی فکرِ منی
گاهی دلت که تنگ بشه حتماً بهم سر می زنی
حتّی قسم خورده بودی عاشق بمونی تا اَبد
همیشه خوب ترین باشی اگر چه روزگار شِه بد
تو بغلت برای من همیشه جا داشته باشی
با رنگای شاد بکشی برام هزار تا نقّاشی
زندگی رو به راه بود و هوای خونم آفتابی
تکون نمی خورد اون وقتا، تو دل من آب از آبی
تا این که یک شب بی خبر رفتی یه جای خیلی دور
دلم از اون وقت تا حالا شبانه روز می زنه شور
برام پیام فرستادی اسیر غصّه ها نشم
خودت بگو چطوری از جدایی غمگین نباشم
باید بیام پیدات کنم، رو در رو به خودم بگی
حتّی اگه لازم باشه ، تمامِ عمر دوندگی
دلیل رفتنت رو از_ نزدیک بشنوم، برَم
شاید که راحت اون موقع از درد دوریت بمیرم
√√ اگه مصلحت رفتنت بوده من راضی ام
با اون که می دونم _ خودم _ ماتِ این بازی ام
زهرا موسی پور
امروز پُر از شائبه و عصیانم
آن نیمه ی پیدا شده ی شیطانم
امّا تو قضاوتم نکن واعظِ شهر
شاید که به فردا نکشد طغیانم!!
زهرا موسی پور
همه می دونستن! (ترانه)
زدی داغون کردی، من و رؤیاهامو
خیلی راحت دادی به غریبه جامو
تو دلم خالی شد با نگاه سردت
منو کشتی صد بار از غمِ نا مردت
منتظر بودی تا یه بهانه جور شه
که بشه آسون تر، دلت از من دور شه
نشد اما هرگز چیزی که می خواستی
چون که از این آدم ندیدی جز راستی
ولی می دونستم رفتنی میره یه روز
به خودم گفتم که بساز این جا و بسوز
کاش فقط رفتن تو مشکلم بود و همین
دل من با این که ، بد جوری خورد زمین
درد دوریت یه طرف_ یه طرف تنهایی
حرفای مردم شهر، اون همه رُسوایی
همه می دونستن تو دروغی جز من
تا که رفتی، اینو_ توی گوشم گفتن
دیگه دیر بود همه چی، زندگیم شد نابود
کاش توی تنهاییم بمیرم خیلی زود!
★★حالا من پاییزِ خسته ی بی برگم
مطمئنم کم کم از غمت دق مرگم★★
زهرا موسی پور
هر شب اگر از درد ننالم، چه کنم
یا از غم نا مرد ننالم، چه کنم
من عاشقم و خدایِ احساس، امّا
از دلبر خونسرد ننالم چه کنم؟!
زهرا موسی پور
دیدی به وفور، ای خدای متعال
با گریه صدایت زده ام چندین سال
گفتی که بخوان مرا_ اجابت بشوی
عمری نشدم، چرا زدی حرفِ محال؟؟!
زهرا موسی پور
از دور شکستنِ مرا می بینی
بر سفره ی من خوراک غم می چینی
با آن که خدایی و به دردم آگاه
بد تر به تمام هیکلم می رینی!!
زهرا موسی پور