زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

ولگرد (ترانه)

ولگرد



اوقد آزارم دادی تا که ازت سرد بشم

من که عاشقت بودم این همه نا مرد بشم

بزارم برم پِیِ زندگی قبلیم و

همون آدم پُر از دلهره و درد بشم

من که با عشق تو سر سبز مثه بهار بودم

یهو شکلِ پاییز گرفته و زرد بشم

تو باعث شدی که از جمع رفیق و آشنا

برای همیشه با کنایه ها طرد بشم

توی اجتماع آدمای اطراف خودم

گوشه گیر ترین و بیگانه ترین فرد بشم

سر و سامونم بودی ولی یه کاری کردی

که حالا تو کوچه ها مثل یه ولگرد بشم


✔✔با عشقت خوش بودم، دلگرم و پر احساس 

حالا جاااای اون من، یه افسرده اینجاس


زهرا موسی پور

همان اعرابی

شب هست_ ولی نه یک شبِ مهتابی

این پنجره ها کلافه از بی خوابی

افسوس که با تمامِ آن سگ دو ها

تو کعبه و من نیز همان اَعرابی!!

زهرا موسی پور

کنار می آیم ( مادر)

به یاد آن همه خوبی سکوت خواهم کرد

که جز سکوت ندارم به چَنته ام چیزی

غروب کردی و سرد ست جَوّ خانه ی ما

شدی شبیه همین آفتاب پاییزی


نگو ندیدی و نشنیده ای خبر ها را

که دخترت چه کشید از نبودنت مادر

هنوز هم به خیالم نشسته ای پیشم

نکرده ام به خدا رفتنِ تو را باور


بیا که با تو بیابد تولّدی دیگر

تن شکسته و این روحِ نا هماهنگ اَش

که مدّتی هوس رفتن و سفر دارد

شنیده ام خودم از شعر های دلتنگ اَش


خلاصه می کنم انبوهِ دردِ دل ها را

وَ با سکوتِ نگاهت کنار می آیم

برای خواندنِ یک حمد و سوره بر خاکت

به سمتِ سنگِ سیاهِ مزار می آیم...


زهرا موسی پور

یکدنده

آن قدْر می کوبم درش را تا شود باز

شاید خدا یکدنده تر از خود ندیده

روزی که جبرِ مطلق او را شکستم

حتماً تعجّب می کند از این پدیده! 


زهرا موسی پور

خوب فهمیدم

وفا نکرد به من عشق بی سر انجامم

خدا کند برود خاطراتِ او از یاد

همان کسی که در این شهرک خراب شده

مرا به دست خدا و نگاهِ مردم داد

شکسته غم کمرم را و خوب فهمیدم

که رفته دار و ندارم به سادگی بر باد!

زهرا موسی پور

برای منکران مهدویت

تَلخَند نشانده بر لبم افکارت

این حجم وسیعِ شُبهه و انکارت

بگذار بیاید از سفر مولایم

شاید که خجالت بکشی از کارت!


زهرا موسی پور

عشق تو کافی ست برایم

امشب از بوسه ی تو غرق تمنّا شده ام

جذب این منبع بی وقفه ی گرما شده ام

زبریِ صورتِ تو بر تن من دلچسب ست

وارد مرحله ی خَلسه و رؤیا شده ام

آرزویم به خدا زود بر آورده شده

با تو در خلوتِ این خانه که تنها شده ام

اوج عُصیان گری و شیطنتم حالا که

بین آغوش پُر از وسوسه ات جا شده ام

شک نکن "عشق تو" کافی ست برایم یک عمر

در خیالم به همین معجزه ارضا شده ام


زهرا موسی پور

تک بیتِ ناز خدا

آن قدر ناز خدا را به غزل هات بکش

تا بر انگیخته گردد همه ی احساسش!


زهرا موسی پور_ بداهه

هر ورقش را...

هرگز دلش نسوخت بر گریه های من

رفت و مرا به سمتِ خدایم حواله کرد

آن عاشقانه ای که سرودم برای او

با صد بهانه، هر ورقش را مُچاله کرد!


زهرا موسی پور

امّا اگر...

تنها ترین، منم که در این شهر دیده ای

تاوانِ عشق داده ام و باز می دهم

امّا اگر نیایی و حرفت دو تا شود

دل را به سمت پنجره پرواز می دهم!!


زهرا موسی پور

مختار کجاست؟

تکرار نکن جمله ی "لا اَدرا" را

یک صفحه بخوان قیام عاشورا را

مختار کجاست تا ببیند امروز

چیدند به نِینوا گلِ زهرا را


زهرا موسی پور

خوش بین باش...

سکوت کرده ام این جا، میان اشعارم

عزیزِ من، تو به پایانِ کار خوش بین باش

اگر چه زمزمه ی شعر هام بر لب هاست

در انتظار صدایی فرا تر از این باش...


زهرا موسی پور _ بداهه

مظلوم ترین عدد

در معرکه ای که بین خوبی و بدی ست

هر خاطره اش به ذهن دنیا اَبدی ست

هَلْ ناصِرِ مِنْ یَنْصُرنی، می گوید:

"هفتاد و دو" مظلوم تر از هر عددی ست!


زهرا موسی پور

مؤمن و روشن فکر

آن جسمِ بدون سر حسین بن علی ست

افشا گر خیر و شر حسین بن علی ست

هم مؤمنِ  آزاده و هم روشن فکر

اُسطوره ی این هنر حسین بن علی ست


زهرا موسی پور

جسم بدون سر...

آن جسمِ بدون سر حسین بن علی ست

افشا گر خیر و شر حسین بن علی ست

هم مؤمنِ  آزاده و هم روشن فکر

اُسطوره ی این هنر حسین بن علی ست

زهرا موسی پور

آن حادثه ای که رخ نمی داد شوم...

گاهی به سرم می زند آزاد شوم
تصویر گر واژه ی فریاد شوم
پایان بدهم به قصّه ی بود و نبود
آن حادثه ای که رخ نمی داد شوم!

زهرا موسی پور

خواهش محال

از دست تو و عشق، چه حالی دارم

بر گردنم انگار وَبالی دارم

گفتم به دلم، ختم کن این قائله را

دیدم که چه خواهش محالی دارم!


زهرا موسی پور

72عاشق

شرمنده ی درگاه خدایت شده اند؟

یا خسته ی تکرارِ صدایت شده اند

نه...نه همه سر بلند در مسلخ عشق

هفتاد و دو عاشق که فدایت شده اند!


زهرا موسی پور

از جمله ی آخر تو قلبم خون ست!

از جمله ی آخر تو ، قلبم خون ست

با آن که به مهربانی اَت مرهون ست

گفتی که تحمّل کنم این دوری را

واللّه که از توانِ من بیرون ست!

زهرا موسی پور

جهنّم همین جا ست!

بعد از تو

سال ها با مرگ

هم خوابم.

روح باکره را

در شبی قبضه کرد و ...

حالا جسمی تجزیه نشده،

که خلاص نه

رها نه

خاک نه.

سال ها بعد از تو

زندگی نکرده ام،

که حتّی مرگ را هم نمرده ام.

می دانم که نمی آیی.

جهنم همین جاست،

که اگر بودی

بهشت هم....!!!


زهرا موسی پور

یکی بیاید و...(قطعه)

دلم گرفته از این شهر بی در و پیکر

یکی بیاید و سنگِ صبور من بشود

از این تلاطم بی حدّ رود خسته شدم

کسی بیاید و تُنگ بلور من بشود

اگر شبی هوسِ رفتن و سفر بکنم

به بوسه ای شده، سدّ عبور من بشود

وَ "عشق" هم که مرا سال ها ندیده گرفت

خدا کند متوجّه حضور من بشود!

زهرا موسی پور

به یاد آور (محرّم)

نفس در سینه ام حبس است از درد

غم آل عبا دیوانه ام کرد

محرّم آمده تا یادم آید

قساوت های این دنیای نا مرد

تمام رنج هایی را که تک تک

برای قلبِ زینب هدیه آورد

غم جان کاه زین العابدین که

از آن شد صورت نورانی اش، زرد

غریبی های یک طفل سه ساله

که جان می داد در نیمه شبی سرد

وَ اندوه نفس گیرِ اباالفضل:

همان اُسطوره و تمثیل یک مرد...

محرّم آمد و در گوش من گفت:

به سمت کربلا، یک لحظه برگرد

به یاد آور حسین و ماجرایش

که شد از جانب نا مردمان طرد...


زهرا موسی پور

" عشق "

بی تو حال من زمستانی ست عشق

لحظه هایم سرد و بارانی ست عشق

ظاهراً آزادم امّا روح من

در حصار جسم زندانی ست عشق

سمت خوبی ها کشش دارم ولی

ایده هایم گاه شیطانی ست عشق

گر چه شعرم مدحِ انسانیّت ست

در وجودم حسّ حیوانی ست عشق

تا نباشی نیست عادی وضع من

روزگارم سخت بُحرانی ست عشق

شعر هایم از تو نا میرا ست، پس

بر نگردی این "غزل" فانی ست عشق!

زهرا موسی پور

نیمه ی گم شده

آن نیمه ی گُم بودی و پیدات نشد

در گوشه، کنارِ قلب من جات نشد

این جسم صنوبریِ سرما دیده

سیرآبِ تو و منبع گرمات نشد!

زهرا موسی پور

چمه چمون...

#شعر_فولکلور_گیلان_تالشی


هَتَه پاییز اومَه، غرصه نی اومَه

مْ وینده_ اَز مرا اشتن نِنومَه

تا پا نووهَ چَمَن پیلَه سْرا کو 

چْمه چِمون سَری دَسمال پِنومَه!


زهرا موسی پور


پاییز که آمد غصّه نیز با آن آمد.

مرا دید، اما من اهمیتی ندادم.

تا پایش را در حیاط بزرگ خانه ی ما گذاشت

برای ندیدنش، روی چشم هایم

پارچه ای گذاشتم.

بعد...

دیدی که دلم شکسته از آدم ها

اشباع شده تمامِ من از غم ها

لبخند زدی و بعد ترکم کردی

من ماندم وچشم هیزِ نا محرم ها!

زهرا موسی پور

بپرهیز

نگو مرگ بر او... نگو زنده باد

که رفت آبروی تو و من به باد

بخوان هفته ای، دستِ کم یک کتاب

که بیدار گردی از اعماق خواب

شود بعد از آن دانشت بی شمار

کسی هم نگردد به پشتت سوار

نکن آرزو های دور و محال

نده نسیه بر آتیه، نقدِ حال

خودت را بسازی، ردیف ست کار

پس اوّل بپرهیز از هر شعار...

زهرا موسی پور

مثل هر شب...

نگو جز من کسی را دوست داری

به او دادی دلت را یادگاری

پس از یک عمر با من بودنت بر

قسم هایت، شبی پا می گذاری

نمی ترسی خدایِ این حوالی

بگوید بنده ای تقصیر کاری؟

ندیدی اشک و شب بیداری ام را

که پَر پَر می زنم از بی قراری؟

نگو حالا در آغوشش گرفتی

کنارش تا همیشه ماندگاری

بگو کابوس دیدم مثل هر شب

ندارد خواب هایم اعتباری

ببوس آرام لب های مرا و

هوای این غزل را کن بهاری!

زهرا موسی پور

او بود...

خندید به عشقم و خودش را گم کرد

جریان مرا لَقلقه ی مردم کرد

از باغ بهشت هم که اخراج شدم

او بود مرا فدای یک گندم کرد!

زهرا موسی پور

تنهایی

قسمت شده از روز ازل، تنهایی

نوشیدنِ زهر یا عسل، تنهایی

در سفره ی شعر این زن گیلانی

تک بیت و رباعی و غزل، تنهایی!!

زهرا موسی پور

هنر

از عشق من و تو، ملّتی با خبر ست

در فاصله_ عاشقانه ماندن هنر ست

با جوشش این حسّ خدایی، هر روز

روحیّه ی شعر های مان تازه تر ست!


زهرا موسی پور

مُحرّم

انگار هوا، هر نفسش غم دارد

نبضم ضربانِ  نا منظّم دارد

تقویم، حقیقتِ خودش را لو داد

گفت این ورقش  بوی "محرّم" دارد!

زهرا موسی پور

عادی

آن قدر که وحشیانه زجرم دادی

دیگر شده این وضع برایم عادی

حالا که خدا هم به تو میدان داده

پس یکسره کن شکنجه را_ آزادی!

زهرا موسی پور

نسل ما

ما را چه به عاشقانه گفتن ای دل؟

این جا همه هستند به ظاهر عاقل

افسوس برای نسل ما هیچ کسی

حتّی سر سوزن، نشد ارزش قایل!

زهرا موسی پور

تنهام گذاشت

دردم همه این ست که تنهام گذاشت

نا مرد مرا تشنه و نا کام گذاشت

چشمش به شکارِ تازه ای افتاد و

این بار برای صید او دام گذاشت!

زهرا موسی پور

برای دخترم " ریحانه "

هر صبح به محضِ دیدنت آرامم

با عشقِ تو گرم می شوند اندامم

از برکتِ چشم های نازت تا شب

کانون هزار ایده و الهامم

زهرا موسی پور

برای ثانیه ای...

از اوّل تولّدِ من تا ابد خدا

ناف مرا به حسرت بی انتها زده

حتّی برای ثانیه ای لذّت و خوشی

با این دل شکسته ی تنها نیامده!!

زهرا موسی پور

اعتراف

بر جمله ی اعترافی اَم گوش بکن

قانع نشدی مرا فراموش بکن

دنیای منی_همین، برو گوشی را

با سنگدلی، دوباره خاموش بکن!!

زهرا موسی پور

حَک کنید!

روزی همه

می میریم،

یکی در اوجِ

خوشبختی

یکی هم

حینِ ناکامی،

یکی با درد و 

بی تابی

یکی در بستر گرمش

به آرامی...

پس از مرگم

به روی

سنگ قبرم

حَک کنید این

شعر موزون را

که امشب 

می سُرایم

با دلی لبریز

از غم ها:

جا مانده از این زن نحیف و بیمار

یک دفتر شعر و فندکی با سیگار

راحت شدم از تمام شب هایی که

تو یکسره خواب بودی و من بیدار!

زهرا موسی پور

مثنوی "شکوائیّه"

از دست خدا هم نکند در رفته

آمار گلایه های مان، هر هفته!!

ترتیب اثر نمی دهد، هیچ انگار

بر ندبه و استغاثه ی این اشعار

شاید اگر انتظار را حس می کرد

یا جمعه ی بی قرار را حس می کرد

می دید که چوب خطّ مان پر شده است

این دغدغه خارج از تصوّر شده است

شاید به ظهور، زود فرمان می داد

این قائله را سریع پایان می داد...

زهرا موسی پور

خود فریبی

ما چه داریم که تقدیمِ شهیدان بکنیم

جز دلی تیره و سنگی شده از فَرط گناه

خود فریبی ست بگوییم پس از بُرهه ی جنگ

به شیاطینِ خدا رانده نبردیم پناه!!!

زهرا موسی پور