زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

چرا؟؟

منی که کار ندارم به کارِ هیچ کسی

چرا به کار من این قوم، کار ها دارند؟!


زهرا موسی پور

تسلیم و رضا

قبل از آن که گِره ی زندگی ام کور شود

امر کن عشق در این ناحیه مأمور شود

نفسم بسته به او، دست خودم نیست خدا

مرحمت کن نگذار از بغلم دور شود

عشقش از روز اَزل خواب و خوراکم بوده

وقتِ آن است بساطِ هَوَسم جور شود

روی تختی که معطّر به شمیمِ گل هاست

با تنش این تن عریان شده، محشور شود

بوسه باران کند از فرق سَرَم تا نوک پا

بشوم خیسِ عرق ، کُلّ تنم شور شود

هِی تقلّا کنم و سُر بخورم در بغلش

که از آن پس، متوسّل به کمی زور شود

تا در آخر برسم، وَهله ی تسلیم و رضا

وَ تن و روحم از او سَر خوش و کیفور شود


زهرا موسی پور


بدجور

بچّه شیعه به گوش باش!


حالا که امید در تو کم رنگ شده

قلبت به میانِ سینه اَت سنگ شده

یادت نرود دلِ خود آقا هم

بد جور برای دیدنت تنگ شده!


زهرا موسی پور

استحاله

نخوردم آش و دهانم هنوز می سوزد

فراری اَم به خدا از خودم در این مَحبَس

نشد کسی سببِ استحاله ی جسمم

که روح من بکشد راحت از دوباره نفس!


زهرا موسی پور

عذاب دهیم...(شعری از دخترم)

کاش دوباره دوستت داشته باشم.

حیف نمی شود که بشود.


نمی توانی کسی باشی که خواسته ام.

همان طور که تو خواستی و من نشدم.


پس عذاب ندهیم

خودمان را...


ریحانه گیلانی (عبّاسی نژاد)

معنا

هر کس که به عمرش ورقی از تو نخوانَد

تک بُعدی و نا باروَر و دُگم بمانَد

نشنیدنِ اشعار تو بد شانسیِ محض ست

این حادثه را منطقِ من، خیر نداند

از عشق سرودی و رسیدی به خیانت

یا کفر که ایمان تو را را از تو براند

از مذهب و تاریخ و مفاهیم سیاسی

این ها هنری بوده که هر کس نتواند

آن فطرتِ پویا که تو را خواند، اَمید ست

خود را به نوک قلّه ی «معنا» برساند!


زهرا موسی پور

پنجشنبه

به پنجشنبه بگو تا عوض کند خود را

هواش داده به ما حسّ و حالِ پاییزی

اگر که پُر بشود با انرژی مثبت

قسم به عشق از او کم نمی شود چیزی


زهرا موسی پور

با شعر...

فرصت نشد از «عشق» بگیرم کامی

با «شعر» شد اندیشه ی سبزم ارضاء

زهرا موسی پور

#Erotic_Poetry

بیوگرافی زن

به اضطراب گذشتند ثانیه هایم

چه عمرِ بیخود و نحسی خدا به من داده

بیوگرافی زن صفحه ی حوادث بود

که زندگیم در آن اتّفاق افتاده...


زهرا موسی پور

شعر بکر

مضمونِ عاشقانه ی نظم و سپید من

سمتِ بهشتِ بوسه، لبانت نویدِ من

این شعر بِکر را که نخوانده ست هیچ کس

تقدیم می کنم به تو تنها امید من

معشوق آسمانی و عشق زمینی اَم

هر دو یکی ست در نَوَساناتِ دیدِ من!

نا کوک نیست سازِ دلم، جایِ شُکر که

در دست توست مثل همیشه کلید من

باید که استفاده کنم از جوانی اَم

قبل از به سر رسیدنِ عمرِ مفید من

روزی که مطمئن بشوم راضی از منی

آن روزِ خوب و خاطره زا هست عید من...


زهرا موسی پور

کسی که گفت...

«دروغ» آفتِ هر ارتباط بوده و هست

خیانت از دلِ این واژه می شود جاری

کسی که گفت به عمرش نگفته هیچ دروغ

خودش خَر ست و سِزایش کشیدن گاری!


زهرا موسی پور


سبزَه جْکْل

#فولکلور_گیلان_تالشی


سَبزَه جْکل پِرمَه بْجارون دیلَه

صَد کْتالَه دَرز کَره هَر کیلَه

اْشته جُوُونی نُوئَرَه بْرزی را

هیزار گْله تْرا بوبو اَ ایلَه!


#زهرا_موسی_پور

#ترجمه_فارسی

دانه های برنج نو رَس(جکل) در شالیزار ها روییده است.

به امید این که صدها دسته شالی محصول دهد در هر کرت.

جوانی ات را به پای شالی گذاشته ای.

یک دانه ی آن برایت هزار برابر شود.

ابراهیم عالی پور_شقیقه

در باورم از خدا شکایت دارم

چون با همه ی وجود، داد آزارم

صد سال اگر هم گُذَرَد از مرگم

خون می چِکد از شَقیقه ی اشعارم


زهرا موسی پور

انصاف

احساسِ مرا ندیدی و رفتی زود

انصاف، نداشت در مرامِ تو وجود

گفتی که زن ست و احتیاجش جنسی ست!

اما همه ی نیاز من، عشقِ تو بود


زهرا موسی پور

وابستگی_عدم_استقلال

باید که سوارِ جاده ی خود باشی

اثبات گرِ اراده ی خود باشی

در جامعه ، مستقل نخواهی شد تا

وابسته به خانواده ی خود باشی!


زهرا موسی پور 

می آید!

سُوهان نشو چون که روح را می ساید

بر شدّتِ اضطراب می افزاید

گفتی که چرا آمدنش دیر شده؟؟

از دست نده امید را ،  می آید!!


زهرا موسی پور

استرس

متهوّع شدم از استرس هر روزه

دلم از ساعت و سیگار و صدا بیزار ست

پس خدا *کو به منِ شَک زده توضیح دهد

این چه عمری ست که هر لحظه ی آن غم بار ست


زهرا موسی پور

نمی دانی

به گوشم خوانده ای و بردم از یاد

نخواهد شد کسی با زور، اِرشاد

تو با این سِن ، نمی دانی فرشته

نمی فهمد زبانِ آدمیزاد؟!


زهرا موسی پور

رد نشو...

از «شعر» رَد نشو به همین سادگی که «عشق»

با وصفِ شاعران به غنا می رسد، نه غیر!

زهرا موسی پور

سیر سیرک_ جیر جیرک

گوش باغِ صنوبر

پُر است از صدا.

روز ، سیر سیرک ها

شب ، جیر جیرک ها...

تابستان فصلی نیست که

نشود با آن کنار آمد.

خُنکای لا به لای درخت ها

باغ را می سازد.

کلاغ زاغی ها

هم آماده اند

خود را بسازند:

سیر سیرک ها

جیر جیرک ها!!!


زهرا موسی پور

لج


هر کس که به ما رسید، راهش کج شد

با اَخم خطوطِ صورتش معوَج شد

تا پیش خدا گلایه کردیم از درد

او هم سرِ هیچ و پوچ با ما لج شد!


زهرا موسی پور

عادت۲

دل لطیفِ پر از انعطاف و حسّاسم!

به تازگی شده عادت، تو را فریب دهم

که منتظر بشوی عشق واقعی برسد

وَ از بهشت به خُوردَت، دوباره سیب دهم


چه عادتِ بد و نا بِخرَدانه ای دارم

مرا ببخش، حقیقت نداشت آن همه حرف

نه عشق هست، نه آرامشی، نه امّیدی

کسی ندیده، بیابان به خود ببیند برف!


ولی من از دهه ها قبل عادتم شده است

که عادتِ غلطم را کنم به زودی تَرک

به واقعیّت دنیا بچسب و گول نخور

بگو که شعر مرا نکته نکته، کردی درک


مرا مؤاخذه کردی که قصّه می بافم

وَ سر نوشت همان می شود که او گفته

بگو خدا به تو در ازدحام روزِ  الست

چه راز های پسِ پرده و مگو گفته؟!


زهرا موسی پور

ننواخت!

کسی برای من از عشق، قطعه ای ننواخت

به مُرده_زنده ی آلات موسِیقی لعنت!

زهرا موسی پور

دیوانه وار

به روی تخت، چه دیوانه وار کشت مرا

شبی که بوسه ی او بر تنم اصابت کرد!


زهرا موسی پور

عادت

به ٺازگے

عادٺ ڪرده اَم

خود را بفریبم.


ڪہ عشقے هسٺ،

امیدے هسٺ

آغوش و آرامے هسٺ.


ڪہ عشقے نیسٺ

امیدے نیسٺ

آغوش و آرامے نیسٺ.


سال ها سٺ

عادٺ ڪرده اَم

عادٺِ غلط را

ٺرڪ ڪنم!


زهرا موسی پور

دهه ی شصت

نسل افسرده ی من از "ده ی شصت" بگو

از همان در که به روی تو، خدا بست بگو

حقّ تو حسرت و درماندگی و عقده نبود

از خوشی هات که رفت، آن همه از دست بگو

نسل سر خورده ی من، جات بلندی ها بود

از دلیلی که سبب شد بشوی پَست، بگو

آب اَز آب تکان خورد، شکستند تو را؟

نه!! فقط از چِه خبر دار نشد شست، بگو

به فنا رفتی و مسؤولیَتش را هرگز

نپذیرفت کسی، از "ملخک جَست!" بگو

نسل آفت زده و چشم به راهِ دهه شصت

از شرابی که نکرده ست تو را مست بگو...


زهرا موسی پور


دعوت

یک شب پس از آن که با تنم خلوت کرد

خود را دو سه بار خالی از شهوت کرد

با سنگدلی، درست قبل از رفتن

در خاک سِپاری اَش مرا دعوت کرد!!


زهرا موسی پور

ریموت

هم بازیِ لوسِ گُل و پوچم شده ای

دیوانه ی گونه های نوچم شده ای

در خَلسه ی بوسه های رگباری من

ریموتِ تُنِ مَلَچ مُلوچم شده ای


زهرا موسی پور

مامان

مامان کلافه اَم تک و تنها، بدونِ تو

شاید خبر رسیده به گوشَت از این و آن

امشب اگر  دوباره به رؤیام آمدی

دیگر نرو، تو را به خدا  پیشِ من بمان


زهرا موسی پور

زور

دل و دماغ ندارم برای طبخِ غذا

که اشتهای من از اِزدحامِ غم، کور است

چه نا امید شدم لحظه ای که فهمیدم

اساس خلقتِ دنیا و مردمش "زور" است!


زهرا موسی پور

حدّ اقل ها

باید به همین حدّ اَقل ها خوش بود

گاهی به لب و بوووووس و بغل ها خوش بود

تا فاصله هموار شود ، می بایست

ناچار به این ردّ و بَدَل ها خوش بود


زهرا موسی پور

مَحرَم

از عشق بگو که هر چه گفتند کم ست

این جزء وظیفه های شعر و قلم ست

با مَحرَمِ خود برای لذّت بردن

هر فرصت پیش آمده ای مغتنم ست


زهرا موسی پور

مهدی_صلح

روباه که پا گذاشت جا پایِ پلنگ

بر صفحه ی روزگار زد لکّه ی ننگ

با روی خوشَت، پاک کن این زشتی را

دورانِ حکومتِ تو صلح ست، نه جنگ


زهرا موسی پور

اقساط ماهیانه...

بی شک الهه ای که تو را سحر کرده است

قدّیسه نیست، بلکه هر از گاه شهوتی ست

آن لکّه های جیغِ لباسش که زیر و رو ست

اقساط ماهیانه ی یک وام لعنتی ست...


زهرا موسی پور

چشم بسته مطیعی!

به فکرِ منفعتِ هفت نسل بعدِ خودی

چه در سکوت و چه در التهابِ حرّافی

میان جمجمه اَت جای مُخ چه چیزی هست؟

که چشم بسته مطیعی  و شعر می بافی!


زهرا موسی پور


رفتار تو

از من گذشته عاشق زیبایی اَت شوم

رفتارِ تو مرا به تو پابند کرده است

این گونه های یخ زده را، سیلِ بوسه ات

مُلزم به رفت و آمدِ لبخند کرده است...


زهرا موسی پور

وداع با رمضان

هنگام اقامه ی نماز ست و اذان

اَسماء جَلاله را بیاور به زبان

آماده ی گفتنِ خداحافظ باش

با ماه مبارکی به نامِ رمضان!


زهرا موسی پور

شعرآهنگ

من آن شعرِ بلند و بی شعارم

که صد ها صحنه ی ملموس دارم 

وَ با آهنگ موزونی خودم را

به گوشِ عقل و جانت می سپارم!


زهرا موسی پور

بدرقه

می میرم از این مُردن بی موقعَت ای دوست

انصافِ تو را شُکر، بیا بدرقه اَم کن

بی ترس از اِعمالِ مجازاتِ خدایان

تبدیل به یک بنده ی بی دغدغه اَم کن...


زهرا موسی پور

سرنوشت شاعر

سعےِ ما بیهوده و  حال غزل ها مان خراب

انتهاے ماجرا از ابتدا، معلوم بود

سرنوشتے را ڪہ شد بر قشر شاعر ، دیڪتہ

خط به خطّ و صفحہ صفحہ ناگوار و شوم بود!


زهرا موسی پور

غصب_غاصب

خر بود ولی به زور اسبش کردند

بر پاش نبود نعل، نصبش کردند

هرگز نشود وطن برای این قوم

آن خاک مقدّسی که غصبش کردند!


زهرا موسی پور

کارگر و قلب بزرگش


سرمایه اَش تنها همین عمر گران شد

عمری که صرف تَهیِهِ ی یک لقمه نان شد

از کارگر می گویم و قلبِ بزرگش

کوهی که در آن بار ها آتشفشان شد!


زهرا موسی پور

هنوز...

هنوز منتظرم

طعم عشق را بچشم

به جمله ای، بَغَلی،

بوسه ای بدونِ هوس!

زهرا موسی پور