زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

یک دهه...


پای قَمر از گلیم خود بیرون است*

صحرای غریب کربلا گل گون است

از باقیِ صالحاتِ هفتاد و دو تن

تا یک دهه نان عدّه ای در خون است


زهرا موسی پور


*قمر وارد عقرب شده است.

عشق حسین (ع)

در سینه ی من غمی ست از روز اَلَست

دادم همه اَم را سَرِ این غم از دست

رسوای دو عالمم، از آن شب که خدا

با عشقِ «حسین» نطفه ام را می بست


زهرا موسی پور


فراوان است...

خدا خراب کند حال آن کسی را که

نساخت با من و می گفت زن فراوان است!


زهرا موسی پور

جایگاه


به معنای حقیقی نیست استاد
نه در شعر کلاسیک و  نه آزاد
ولی از «جایگاهِ» خود چنان گفت
که یاد «پمپ بنزین»، ذهنم افتاد

زهرا موسی پور

حسّ برتر

می رفت خودش را به ندیدن بزند

تا پیله به دورِ حسّ برتر بتَنَد

از حالت بی تفاوتش فهمیدم

دنبال بهانه است تا دل بِکَند


زهرا موسی پور

دل گفت...

گفتم: پسِ کوهِ کینه خورشیدی نیست

دیگر به طلوع عشق امّیدی نیست

دل گفت: ببخش  باز   او را   هر چند

بی معرفت است و جای تردیدی نیست


زهرا موسی پور

کشف حجاب

مخفی نکن خودت را از چشم هرزه گردش

این روز ها تو هستی مضمونِ شعر زردش

عاشق شده است انگار، شاید هزارمین بار

از گُرده هاش بردار حجمِ وزینِ دردش

تو  پس نزن دلش را حتّی اگر بفهمی

پروردگار عالم از خویش کرده طردش

بگذار عقده اش را بیرون بریزد از دل

حالا که گرم شد باز با تو اجاقِ سردش

کشفِ حجاب کن تا بر گردنت بپیچند

آن دست های تب دار، با نیّت نبردش

در ساعتی که او بر اسبِ هوس سوار است

هرگز نمی رسد باد با سرعتش به گَردش


زهرا موسی پور


هوس فرّار

جسمم به تو آلوده ست، شعرم همه در هَجوَت

توصیف نخواهد شد اوج ستمت بر من

با بوسه ی کش داری "بی خویشتنم کردی" *

تا بر هوسی فرّار ناخواسته دادم تن...


زهرا موسی پور


بی خویشتنم کردی*; از سعدی

جادوی آینه

بانوی رنج دیده ی تو، توی آینه

تنها نشسته است در آن سوی آینه

ای دل، برای دیدن زیبایی اَش، برو

دستی بکش فقط، به بَر و روی آینه

در پاسخ نمایش هر روزِ چهره اش

باید شوی شبانه دعا گوی آینه

در هر تپش بگو به خداوند جیوه ها

مُتشَکّری از این همه جادوی آینه.

بانوی زخم خورده اَت ، امّا تمام عمر

در خود شکسته از تبِ تابوی آینه

با یک گلو کتابِ مصوّر نشسته است

در خلوت بدون هیاهوی آینه...


زهرا موسی پور

خواب آرام

با الکل و سیگار خرابم بی تو

در حال کشیدنِ عذابم بی تو

از روز قشنگ آشنایی مان، عشق

یک شب نشد آرام بخوابم بی تو


زهرا موسی پور

چشمم زد!

تعریف مرا که می شنید از هر کس

طعم مَلَس نگاه او می شد گَس

از بس به پَر و پای خیالم پیچید

چشمم زد و افسرده شدم از آن پس


زهرا موسی پور

پیک آخر

دوای درد من امشب، فقط کمی "مرگ" ست

زدم به نیّتِ آن پیکِ آخرینم را


زهرا موسی پور

اتّکا کردند...

کُرات مختلفی در مدارِ خورشید است

یکی از این کُره ها را زمین صدا کردند

در آن برای چپاول، دَریدن و کُشتن

به آیه هایِ خداوند اتّکا کردند...


زهرا موسی پور

غلط کردم!

امروز کنار پنجره سردم شد

یادش سبب شروع سر دردم شد

ای دل، متأسّفم از این بابت که

هَذیانِ  تبِ عشق، "غلط کردم"شد!


زهرا موسی پور

چراغ سبز

عاشق است از نوع پنهان کارِ آن

فارغ از اِبراز و تقریر و بیان

ترس دارد دائم از اطرافیان

طالبِ جنس است امّا رایگان

عشق در فرهنگ او یعنی هوس

گاه گاهی زیر آبی، توی وان

عشق در قاموس او یعنی بترس

از بیان حسّ پاکت هر زمان

عاشق ست اما نه از نوع جسور

بید مجنون ست، امّا بی تکان

اهل پرهیز از خطر بوده ست و هست

با طنابش می رود بر نردبان

از فدا کاری و ایثارش نپرس

در مرامش، سخت شیرین ست جان

ظاهراً با دل مدارا می کند

تا ببند دست و پای بی زبان

فِیوِریتِ اوست پایینِ کمر

می دهد آن را در اعمالش نشان

با چراغ سبز عشقش می پرد

تا دهد فِی الفُور ترتیبِ مکان


زهرا موسی پور


سینه ریز

او نمی خواست مرا، در بغلش فهمیدم

از خیالات بدون عملش فهمیدم

سینه ریزی که به من داد نبود اصل، این را

از همان حالت رد ّ و بَدَلش فهمیدم

پشتِ هم طعنه به من می زد و قصدش را از

لحن سوزنده ی ضرب المثلش فهمیدم

شهدِ گُل نه که شِکر بود لبش، آن را از 

جنس قلّابیِ موم و عسلش فهمیدم

لحظه ای راه نیامد سرِ  با من ماندن

علّتش را هم از آن پای شَلَش فهمیدم

این که دارنده ی روحیّه ی پرخاش گری ست

از فراوانی بحث و جدلش فهمیدم!


زهرا موسی پور


روز قرار

یک عمر پیاده هستم، امّا تو سوار

ای عشق چرا نمی رسد روز قرار؟!

بینِ دل و عقل موجب تفرقه ای

استاد تو ماکیاوِلی* بود انگار


زهرا موسی پور


*ماکیاولی: سیاست پرداز انگلیسی که می گفت: تفرقه بیانداز و حکومت کن.

رسانه

هر چند نمادِ ذهنِ روشن هستم

با شعر و غزل رسانه ی زن هستم

از گردش روزگار فهمیدم که

پاییز ترین فصل خدا ، من هستم


زهرا موسی پور

ملاقه


گفتند فروان شده نعمت چون ریگ

قند و شکر و برنج و   نِت: صد ها گیگ

تا باز شدند بسته ها از هر نوع

دیدیم ملاقه خورد فوراً  تَهِ دیگ!


زهرا موسی پور

ژن خوب

از اوّل صبح جان نکن تا به غروب

در هاونِ بی دسته ی خود آب نکوب

باید بپذیریم در این آبادی

هر کس که موفّق است دارد ژن خوب


زهرا موسی پور

فرش کاشــ...

جدّی نگیر شوخی او را که گفت: باش

تا بعد ها قدم نزنی روی فرشِ کاشـــــ...

"ما آزموده ایم در این شهر بختِ خویش"*

بسیار دیده ایم رفیقان از این قُماش

با عاشقانه های دروغش فنا نده

قصری که ساختی سرِ یک سال، با تلاش

شاید زدی به سیمِ یکی مانده آخری

امّا به جانِ مادرت اِی دل، کمی یواش

تا مثل نسل ما نخوری دائماً زمین

تا دست و پای تو نشود بی سبب خراش

در بین این جماعتِ یک بام و صد هوا

همراه و هم صدات شود؟ باشد از خداش!


#زهرا_موسی_پور


*مصراعی از حضرت حافظ

ظرف


آمد به حریم خلوتِ خانه ی من

بی دغدغه سر گذاشت بر شانه ی من

می خواست که ظرفِ مایعاتش باشم!

او عاشق خود بود نه دیوانه ی من


زهرا موسی پور

عشق خانه نشین


می آید از ارتفاع دوری به زمین

تا هُل بخورد به مغز آن و دل این

با وسوسه می پَراکَنَد نفرت را

از مرحمتش، عشق شده خانه نشین


زهرا موسی پور

انگشت نما

دردم که به قول خود دوایم کرده

در بورسِ سکّه پُر بهایم کرده

حالا که به خود آمده ام، فهمیدم

بین همه انگشت نمایم کرده


زهرا موسی پور

عدل علی

یک حرف کلیشه ای ولی جالب گفت

در جامعه از پدیده ای غایب گفت

با حسرت و نا امیدی امشب بابا

از عدل علی بن ابی طالب گفت


زهرا موسی پور

دل و دریا

می زنم دل را به دریا و صدایت می کنم

روی کشتی تَنِ خود، نا خدایت می کنم

تا بپیمایی مرا و تازه گردانی نفس

هستی ام را با غزل وقفِ بَقایت می کنم

دوست دارم حالتِ شرم تو را و بوسه ای

نذرِ پلکِ چشم های با حیایت می کنم

با وجودی که تمام عمر مُلحد بوده ام

بعد از این در باورِ ذهنم خدایت می کنم

کوششم را با کِشش پاسخ بده معشوق من

دارم اعضای وجودم را فدایت می کنم

داغ لب هایم به پیشانیت مُهری فاحش است

دِین شعرم را به این صورت ادایت می کنم


زهرا موسی پور


روشن بودی

من بی خبر امّا تو چه روشن بودی

تردیدِ هزار تووویِ این زن بودی

در خواب و خیال و خَلسه و بیداری

دنبال تو می گشتم و با من بودی


زهرا موسی پور

ما ، تو

مشغول تکاثر و تجارت بودی؟

یا صاحب پاساژ و عمارت بودی؟

نه، هیچ کدام حضرتِ آزاده

مااااااااااا در وطن و تو در اسارت بودی!

زهرا موسی پور

شب تولّدم

دلم شکسته در شبِ تولّدم

و خسته اَم از انتظار بی خودم

برای من سؤال بوده سال ها

چرا وبالِ این زَمینیان شدم


چه ظالمانه دورم از ستاره ها

چه نا امیدم از من و دوباره ها

چرا به آسمان نمی رسد صدام

در ازدحام شومِ ابر پاره ها


یکی مرا کمی به خود بیاورد

در این شبی که، خواب را نمی بَرَد

یکی به قلب نیمه جانِ کافرم

وقوعِ عشقِ محض را بباوَرد


نگوید از فساد نسجِ این بدن 

از احتمال و حتمِ مرگ روح من

نخوانَد آن سطورِ نظم گونه را

برای جسمِ باد کرده در کفن


شب تولّدم خدا سکوت کرد

و شمع کیک را به گریه فوت کرد

برای رستگاری ام از آتشش

به سمت قبله ی خودش قنوت کرد!


زهرا موسی پور

۱۵ شهریور

ای کاش شوم به ماه تابان نزدیک

تا از غم بی کسی نگردد باریک

او هم به سپاسِ خوبی اَم با لبخند

میلاد مرا به من بگوید تبریک


زهرا موسی پور

معتاد

با زندگی اَت وارد بازی شده ای

حتّی به قصاصِ نفس راضی شده ای

شاید متوجّه نشدی، بد جوری

معتادِ فضا های مجازی شده ای


زهرا موسی پور

کار های بزرگ

با غزل هات، افتخارم باش

شاعرِ فردِ روزگارم باش

زنده باد اعتلای آزادی

حاکمِ شهر بی حصارم باش

خط خطی های من نمی ارزند

دفتر شعر زر نگارم باش

باغ رؤیام وقفِ لب هایت

سرخیِ تَرگُلِ انارم باش

زردی برگ های پاییز و

سبزی نوبرِ  بهارم باش

تازه ام کن به ایده هایی نو

مایه ی عِزّ و اعتبارم باش

با همان واژه های جادویی

شانس بُردم به هر قمارم باش

چشم هایم هنوز روشن نیست

نقطه ی قطعِ انتظارم باش

وامدار نگاهِ خیّامم

مسخِ اجبارم، اختیارم باش

خوش نبودم به زندگی، تو بیا

خَلسه ی وقتِ احتضارم باش

هر کجا باشم از زمان و زمین

ذکر مقبولِ اضطرارم باش

کار های بزرگ در پیش است

عشق من، تا ابد کنارم باش!


زهرا موسی پور

ارتباط

بر پیکر شعر مثل زالو چسبید

با حالت شوریده ، فرا تر از بید

شایسته ی عنوان کنونیش نبود

افسوس روابط به ضوابط چربید


زهرا موسی پور

سیاه بازی

از عاقبتِ سیاه بازی گفتی

در بعد حقیقی و مجازی گفتی

آیا ثمری داشت مضامینی که

با رنگ و لُعابِ اعتراضی گفتی؟!


زهرا موسی پور

پیری آمد

از نقطه ی دور راه شیری آمد

با  بند و بساطِ حال گیری آمد

در حسرت لذّت از جوانی ماندیم

تا چشم بهم زدیم ، پیری آمد


زهرا موسی پور

حالتای عادی

کسی اندازه ی تو دوسَم نداشته، می دونم

حلالم کن اگه گاهی دلتو می رنجونم

زندگی منو چزونده، واسه این پریشونم

استخونامو پوکونده، ریخته آتیش تو جونم

کسی جز خودت نتونسته بفهمه دردمو

دلیل رفتارای عجیب و گاهی سردمو...

انگاری تمام مدّت، همه جا باهام بودی

روی  شیشه خورده های زندگی، پاهام بودی

عجیبه برام چقد طرز چشات معصومه!

نگران منی و این از نگات معلومه

آخه قبل از تو کسی حوصله ی منو نداشت

روی شونه هام یه شب، دستای گرمشو نذاشت

هیچکی گوشه گیریا مو نتونست درک کنه

هر کی اومد فوری خواست بره ، منو ترک کنه

حالتای شاعرونم واسه شون عادی نبود

غم شون به جز همین مسایل مادی نبود

توی روز مرّگی شون غرق بودن طفلکیا

منه خوش خیالو باش دل می سپردم به کیا

تا یه روز رسیدی و دیدم یه جور دیگه ای

همونی که قلب من با هر تپیدن، میگه ای


زهرا موسی پور


سکرت چت


شعرم که غم شکست را افشا کرد

یک حسّ غریب نسبتم پیدا کرد

در پشت نقابِ پروفایلی جعلی

سِکرت چَتِ عاشقانه با من وا کرد! 


زهرا موسی پور

سکرت چت


شعرم که غم شکست را افشا کرد

یک حسّ غریب نسبتم پیدا کرد

در پشت نقابِ پروفایلی جعلی

سِکرت چَتِ عاشقانه با من وا کرد! 


زهرا موسی پور

حسادت


نه قصدِ دوام آشنایی دارد

نه میل به رفتن و جدایی دارد

امّا سرِ من به تک تک آدم ها

احساسِ حسادتِ کذایی دارد


زهرا موسی پور

تقدیم به محس حججی


رنگینه ی لاله هات، برجِ حَمَلی ست

وابستگی اَت به آل طاها اَزَلی ست

مظلومیَتِ سر جدا از بدنت

وَجه شَبَهِ تو با حسین بن علی ست


زهرا موسی پور

جرّاح زیبایی

می توانستی برایم مردِ رؤیایی شوی

توشه ساز آخرت هم خیرِ دنیایی شوی

با وجودی که رقیبانِ فراوان داشتی

حکمرانِ قلعه ی قلبم ، به تنهایی شوی

می توانستی بکاری در سرم صد ها غزل

یا که نه، انگیزه ی آزاد و نیمایی شوی

توی سختی ها بمانی روی پا های خودت

مستند سازِ تصاویر تماشایی شوی

تا خطوطِ غصّه گردد محو از سیمای من

می توانستی خودت جرّاح زیبایی شوی...

پیش من می ماندی و اهلِ قناعت می شدی

بهتر از این بود که رسوا و هر جایی شوی


زهرا موسی پور

آشفتگی باغ

پاییز نخواست نو بهارت باشم

دیوانه ترین شوم، دچارت باشم

افسوس در آشفتگی باغ، تو هم

اصرار نکردی که کنارت باشم


زهرا موسی پور


پاسخ

از اوّل آفرینش انسان بودی

یک عقده درون دل شیطان بودی

در باور عاشقانه ی مرد، ای زن

تو پاسخ هَل جَزاءُ الاْحسان... ؟ بودی


زهرا موسی پور

سپیده



به زخم های عمیقی که بر دلم زده ای

همیشه یاد تو در ذهن خسته ام جاری ست

نوشته ام غم خود را میان دفترم و

نتیجه اش همه شب تا سپیده، بیداری ست


زهرا موسی پور 

بداهه



نکته

تنها هدفت بود که باشی مشهور

حتّی بشوی از آرمان هایت دور

این نکته ی ریز را به خاطر بسپار

آغاز سقوطِ تو غرور است غرور


زهرا موسی پور

بنای احساس

چه نا امیدم از این ارتباط بی فرجام

که مطمئن شده ام، باز می شوم ناکام

نبوده اهلِ خطر کردن از همان اوّل

کسی که گفت به من: عاشقت شدم زهرام

از احتیاطِ زیادش بعیدِ ممکن نیست 

که ناشیانه بیفتد دلش، از آن وَرِ بام

پُر است گوش من از جمله های تب دارش

ولی چه فایده، این حالتش نداشت دوام

شروع کرد بسازد بنایی از احساس

تلنگری همه اَش را خراب کرد و حرام

نخواست بسترِ شب هام باشد و افسوس

به ساحلش زدم از التماس، خِشتی خام...


زهرا موسی پور

عاشورا

جریان هبوط هاله ای از غم بود

نقدی علنی به خلقت آدم بود

تردید ندارم پس از آن‌، عاشورا

جانکاه ترین حادثه ی عالم بود


زهرا موسی پور

می ترسد...

می ترسد از احتمال شب بیداری

از خطّ و نشانِ ساعت دیواری

کم کم به یقین رسیده ام، دلبرکم

جز بوسه بلد نیست به عمرش کاری


زهرا موسی پور

شهید

شهید را به ملائک سِپُرد معبودش

که تا ابد مُتبرّک شوند از بودش

به اوج هیبتِ او پی نمی بَرَند اذهان

مگر به ساحتِ "دریا" رسید هر رودش

فقط خدا ست در این چرخه، خون بهای شهید

خوشا معامله ای که ، خدا شود سودش

مُسلّم است از آغاز آفرینش او

در انحصار طبیعت نکرده محدودش

که نوبرانه ی شیرین و نافعی بدهد

نهالکی که فقط داده باغبان ، کودَش


زهرا موسی پور

قربة الی العشق...

حاشا نکن آن حالت ملموست را

پایان بده زود، بازی لوست را

با نیّتِ قُربةً اِلَی الْعشق ، امشب

بر گونه ی من حلال کن بوست را


زهرا موسی پور