زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

مجموعه ی اضداد

برای کتاب "به کسی ربط ندارد"

اثر آقای #امیر_اخوان


هر چند به دیدِ این و آن، انسانم

در قالبِ یک فرشته اَم...  شیطانم

مجموعه ی اضدادم و هنجار شکن.

اصلاً « به کسی ربط ندارد» جانم!


#زهرا_موسی_پور_فومنی 



یک بوسه ات

تا عشق،  عبور کرد از دنیایم

پیوست حقیقتِ تو  با  رؤیایم

یک بوسه اَت اندازه ی صد ها بوسه‌است

آن‌قدر که   گُر گرفته  سر تا پایم


زهرا موسی پور فومنی

علم عاشقی _ شعری از دخترم

می شود تَن ها را

بخری با ثروت.


امّا،

قلب ها را هرگز.


خونِ دل می خواهد

اشک لازم دارد...


عاشقی یک علم است،

باید آن را آموخت.


#ریحانه_گیلانی


ببوسمت

ماهم بشو، بیا که فراوان ببوسمت

یا آب شو به سمت بیابان ببوسمت


بن بست کوچه ها به دلم چنگ می زند

ای کاش رو به روی خیابان ببوسمت!


می ترسم اینکه دیر شود پس بیا که باز 

فومن وَ یا که جاده سراوان ببوسمت


شهریورانه آمده ای مِهر من شوی

فرقی نمی کند که به آبان ببوسمت؟!!


آری گدای خانه ی تو بوده ام ولی

بگذار تا به سبک امیران ببوسمت


تنها  که می شوم به جهنّم روانه ام

برگرد سوی قبله ی گیـــــلان ببوسمت!


ابراهیم سحری فومنی

اوّل فصل جوانی، زودِ زود

انتهای قصّه ی بود و نبود

بی خیالِ ماندن و رسوا شدن

جان سپردی در تَه اروَند رود


#زهرا_موسی_پور


تَن‌ها_ تک‌بیت

غریبه ها سگِ‌شان به خودی شرف دارد

که هر چه دردِ سَر است از خباثتِ تَن‌هاست

زهرا موسی پور فومنی

گناه نیست

گاهی اگر به دوست ببازی گناه نیست

بعدش به این نتیجه بنازی گناه نیست

حتّی اگر شبی نرسد از لجِ خدا

پیشانی اَت به مُهرِ نمازی، گناه نیست

یا جای بنز با مُوتُوری کهنه، سال ها

بر جاده های خسته بتازی گناه نیست

حتّی بر آن عروس فقیری که با خودش

هرگز نداشت هیچ جهازی، گناه نیست

شاعر اگر شدی به میان سروده اَت

یک اصطلاح تازه بسازی گناه نیست

هم‌صحبتت شود در و دیوار خانه و

سرگرمی اَت فضای مجازی، گناه نیست

یا غبطه بر دو شاعرِ مشهور نُو گَرا:

قربانیانِ حاشیه سازی، گناه نیست

عاشق شوی، ولی نرسد دست تو به او

باشی به یک معاشقه راضی گناه نیست.

با این که توی ذوق جماعت زدن، بد است

گاهی اگر غلط بِنَوازی   گناه نیست


زهرا موسی پور فومنی

یادت باشد!

گفتی:  "به سرم هوا ست."  یادت باشد

"راهِ من و تو س‍َوا ست."  یادت باشد

اصرار نمی کنم بمانی، امّا

بی عیب فقط خدا ست. یادت باشد


زهرا موسی پور فومنی

دریاچه ی شمال

من درک می کنم که چرا می روی سفر

حتماً تو هم سُکونِ مرا درک می کنی

وقتی جنوب، می کِشَدَت سمتِ آب‌هاش،

دریاچه ی شمال  مرا تَرک می کنی!


زهرا موسی پور فومنی

خودت

به عاشقانه سرودن، تو عادتم دادی

برای وسوسه کردن جسارتم دادی

سکون،  تمامِ مرا کرده بود مردابی

 به سمت آبیِ دریا  تو حَرْکتم دادی

دچارِ وحشت از اعلامِ جنگِ شب نشدم

در این مبارزه وقتی شجاعتم دادی

نداشت  فرصت پرواز ذهن خسته ی من

برای اوج گرفتن   تو مهلتم دادی

نداشت رنگِ خدا زندگیم. ممنونم

که با مشاوره حسّ عبادتم دادی

نبودم اهل نظر دادن و گَمانه زدن

تو در تداومِ هستی، دخالتم دادی

نمی کنم به همین سادگی رهایت، عشق

خودت به موعظه، درسِ سماجتم دادی


زهرا موسی پور فومنی

شیر مادر

طفلی که به شیر مادرش پشت کند

در پاسخ بوسه دست را مشت کند

هر قدر محبّت بکنی بی ثمر است

یک روز به چشمان تو انگشت کند


#ابراهیم_سحری_فومن

شهید_بوسه


بردند از این فناکده او را فرشتگان

تا جای مُهر،  بوسه به پیشانی اش زنند


زهرا موسی پور

دلواپس


آغشته به قطره های نوعی زهر ست

با خنده ی از عمق وجودش، قهر ست

آرام نمی تپد دلم، وقتی که

دلواپسِ کودکانِ کار شهر ست


زهرا موسی پور

دیوانه

ظرفی که شکست سخت مشکل ارزد

بر عکس دلی شکست ، آن دل ارزد

در دوره ی انحطاط انسانیّت

دیوانه به صد هزار عاقل ارزد


زهرا موسی پور فومنی

استاد


بی قایق و لنج دل به دریا زده، حیف

در باغ به غنچه هاش سرما زده، حیف

از بس همه جا صداش کردند:  « استاد »

تنبل شده طفلکی و در جا زده، حیف


زهرا موسی پور فومنی

شروع

سر در گُمم میانِ  ۲ پنجاه درصدش

آغاز و اختتامیه ی خوب یا بدش

تیری که کرده توی سیاهی رها،  چه وقت

خواهد رسید مثلِ گذشته به مقصدش؟

اصلاً امید هست به این  ابر بد عُنُق

یا باد و هوی هویِ شب‌آزار و مُمتدش

آیا حجاب صورتِ گُل می رود کنار

بی آن که خوانَد از ‌سرِ اجبار اَشهَدش

یا دفترم دوباره پر از شعر می شود

بی آن که مضطرب بشوم از پِی‌آمدش

باید امیدوار بمانم    به این    «شروع»

دور از تمام ثانیه های مردّدش


زهرا موسی پور فومنی

جِرم فضایی

از عنصر آب و خاک، مشتق هستم

یک جِرم فضایی معلّق هستم

پس جای غرور نیست، چون می دانم

محتاج به بی نیازِ مطلق هستم


زهرا موسی پور

برف و روز مبادا

برف را از پشت بام بی کسان پارو کنید

آمده روز مبادا  ، سکّه ها را رو کنید

معجزه هرگز نمی افتد در این قرن اتّفاق

با محبّت قلب های خلق را ⇦جادو⇨ کنید

کلبه ی درویشی مردم ندارد رونقی

یَأس را از روی موکِت_کهنه ها* جارو کنید

ریّه ها را پُر کنید از مولِ اکسیژن وَ بعد 

عاشقانه، عطرِ ریحان های تَر را بو کنید.

راستی رنج و عذاب زندگی تقصیر کیست؟

بندگان را با  خدا ، یک لحظه رو در رو کنید!

بحث های فلسفی دیگر نمی آید به کار

پس حقایق را به طور تجربی  وا گو کنید


زهرا موسی پور فومنی


*موصوف+صفت+های جمع (استثناء)


کم نیست؟!

ما با ‌سکوتِ سردِ خدا، هم‌صدا شدیم

از توده های مردم  زخمی جدا شدیم

در گیرِ فوبیای عجیب و کُشنده ای

از چشمْ ‌غُرّه های شبی وَهم‌زا شدیم

موضوع شعرمان همه شد عشق و کشک و هیچ

هم مَشربِ جماعتِ بی اعتنا شدیم

کف زد برای لُکنت مان روزگار و بعد

قربانی قضاوتِ نا اهل ها شدیم

بازنده ی مبارزه ی جبر و اختیار

معصوم چون فرشته، در این ماجرا شدیم

پاییز زردِ ما به زمستان کشید و حیف

بهمن سقوط کرد و به زیرش فنا شدیم

فرشی نفیس بود و پُر از نقش ذهن‌مان

امّا به پای جبر زمان نخ‌نما شدیم

از ایده آل‌هات نزن حرف و فکر کن

کم نیست خفّتی که به آن مبتلا شدیم؟!


زهرا موسی پور فومنی

نیش دوست_ تک‌بیت

دشمن بہ جاے خود، چہ ڪنیم از گَزندِ «دوسٺ»

نیشے ڪہ مے زند بہ مراٺب   قوے‌ٺر اسٺ


#زهرا_موسی_پور_فومنی