زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

یلدای دارا و ندار

هر چند که از قدیم، یلدا زیبا ست

این واژه،  ولی  برای ما بی معنا  ست!

در قلبِ «نَدار» شورِ یلدایی نیست

«یلدا‌» به دلِ مردم  «دارا»، یلدا ست


زهرا موسی پور

خیلِ وطن فروش ها

هی قلب خدا را به ریا نرم کنید

خود را به تجمّلات سر گرم کنید

ای خِیلِ وطن فروش ها، حدّ اَقل

از روی #شهید ذرّه ای، شرم کنید


زهرا موسی پور

قفس_ تک بیت

در قفس هستم و پَر هام شکسته ست، ولی

شب هنوز از من و مُشتِ گِره اَم می ترسد...

زهرا موسی پور

عشق بی قانون

از دست تو دل های زیادی خون است

چون از نظر تو عشق بی قانون است

کافی ست بگویی به خودت چندین بار:

[عاشق شدن از توان من بیرون است!!]


زهرا موسی پور

استاد خیانت

از اوّلِ قصه بی لیاقت بودی

با من سرِ هیچ در حسادت بودی

هر روز به من درسِ  وفا  می دادی

امّا خودت  استادِ  خیانت بودی!!


زهرا موسی پور

زن موحّد_ تک بیت

به سینه اَت بِفِشار این زنِ موحّد را

که جز تو هیچ خدایی بر او مسلّط نیست


زهرا موسی پور

شادی های کوچک

من از آینده می ترسم 

از آن روزی که شادی های کوچک هم،

بمیرند و صدای گریه ، بیش از   این،

میان گوشِ آدم های شهر ما شود عادی!


وَ اَبر از ریزش باران زند سر باز و

باد از انتشار گَرده ی گُل های وحشی

شانه را خالی کند آن روز.


من از آینده می ترسم

از آن دوران تلخی که شبیهَ‌ش

پیش تر ها بار ها رخ داده

در این سر زمینِ ...!!


وَ می ترسم از آن لب ها که

سنجاق اَند حالا و در آن دورانِ وا نفسا

به دستِ غیب از هم ناگهان، وا می شوند و

بَلبَشویی که نباید رخ دهد

رخ می دهد نا گاه.


من از آینده ی تاریکِ مان، 

در این خرابستان،

تمام عمر را ترسیدم و

حالا که صد در صد خبر دارم

چه پیش رو ست در آینده ی نزدیک،

بیش از پیش می ترسم!!!


زهرا موسی پور

این همه سال


یک جا نَنِشین و هِی به خود فوت بزن

بر دگمه ی on  و off   ریموت بزن

شاعر، به کجا رسیده ای این همه سال؟

از شعر  گذشته کارِ تو،   سوووت بزن


زهرا موسی پور

موی سپید

‌‌░

دست از هیجان و استقامت نکشید

دُورِ هوسِ دروغ را خط نکشید

معشوقه ی زیبا و جوان می طلبید

از موی سپید خود خجالت نکشید!!!


زهرا موسی پور

به بزرگی خودت

هر وقت که از کسی گزندی دیدی

او را به بزرگی خودت بخشیدی

هرگز نشنیدیم بگویند که تو

از بع بعِ گوسفند ها رنجیدی


زهرا موسی پور

شِکر آب

نشسته اَند، حریصانه منتظر هستند

که کِی میان ِمن و تو، کمی شود شِکر آب!

ولی نمی رسد آن روز لعنتی هرگز

که تا ابد بِکِشد روحِ این قبیله عذاب...


زهرا موسی پور

جناب شب

نمی خواهم بگویم بعد از این اشعارِ بی پَروا

نباید با خدای شب بگیرم روز ها دعوا

چه با لحنِ خشن صحبت کنم با او چه با نرمی

برایش فرقِ چندانی ندارد ، جیغ با نجوا

حریف غول بی شاخ و دُمش، وقتی نخواهم شد

چرا باید شوم پیشِ خودم یا دیگران رسوا؟!

صراطی را نبوده مستقیم از اوّل این یارو

که هر جا می رود بر پاست آن جا فتنه و بَلوا

جنابِ شب خودش را پهن کرده روی افکارم

ولی دیگر نخواهد کرد اشعار مرا اِغوا

به من ربطی ندارد ...خُوری هایش از این لحظه

که مغزم داده بر دوری گُزیدن از خطر فتوا


زهرا موسی پور

سرو آزاد (به مناسبت میلاد رسول اکرم صلّ اللّه )

در قلبِ کویر بود سَروی آزاد

مؤمن به خدا ، جدا از اهلِ الحاد

پیغمبر بر حق که به قولِ حافظ

بی درس و کلاس، عشق تعلیمم داد*


زهرا موسی پور


*الهام گرفته از بیت حافظ

او

در شعر و ادب،  رازِ بقایم شده  او

پیوسته ضمیرِ جمله هایم شده  او

السّاعه به کفر متّهم خواهم شد

کافی‌ست بگویم که خدایم شده  او


زهرا موسی پور

امروز

در هر نفسی‌م، طالبِ بحث و جدل

با خلق رجز خوانی و با خود کل کل

بر عکس شده‌ست کار دنیا امروز

ما اهل شعار و   دیگران مردِ عمل


زهرا موسی پورا

در حسرتم بمان

در حسرتم بمان که از این خانه می روم

حالا که عاقلی ،  منِ دیوانه   می روم

یک روز در سکوت و خَفا، ابتدای صبح

قبل از شروعِ خوردن صبحانه می روم

بی آن که بوسه ای بدهم گونه ی تو را

با غصّه آشنا شده ،  بیگانه می روم

آباد کرده اَم همه ی زندگی‌ت را

امّا خودم به یک دِه ویرانه می روم

آن روز می رسد   که بیفتی به یاد من

نَه این دقایقی که غریبانه می روم

جدّی ست رفتنم به خدا،  باورت شود

هر چند مخفیانه و سَلّانه می روم


زهرا موسی پور

میرزا کوچک

#فولکلور_گیلان

#یازده_آذر_شهادت_میرزا_کوچک


اَلوچه تیته و گول تی نفس بو

هَچین دونیا تی اَمثالِ قفس بو

نِسیش امّا بِسِیبی،  تا قیامت

تی سوْزه چوم اَمی گیلانَه وْس بو


#زهرا_موسی_پور_فومن


#ترجمه_فارسی


شکوفه های آلوچه و گل سرخ را دوست داشتی.

هر چند دنیا برای مانند تو، چون قفس بوده.

نماندی امّا اگر می ماندی، تا قیامت

چشمان سبزت برای گیلان ما بس بود.

زمینه چینی

مولای ما مَهدی جان!

ما در همه حالت، به دعا خوش بینیم

از لطفِ خدا، غریبه  با   نفرینیم

هر یک به فَراخُور تواناییِ خود

تا آمدنت   زمینه را  می چینیم


زهرا موسی پور

زمینه چینی

مولای ما مَهدی جان!

ما در همه حالت، به دعا خوش بینیم

از لطفِ خدا، غریبه  با   نفرینیم

هر یک به فَراخُور تواناییِ خود

تا آمدنت   زمینه را  می چینیم


زهرا موسی پور

چشمِ خواهری_ برای مربّی تایلندی که مجبور شد در استادیوم زنانه ی ایران، روسری سر کند.

شُولایِ غلندری به تو می آید

نالیدنِ زرگری* به تو می آید

البتّه به چشمِ خواهری می گویم:

خوش تیپی و روسَری به تو می آید


زهرا موسی پور


زرگری: در اصطلاح نوعی حرف زدن رمزگونه.

پرستار مرگ

حقیقتی  شده  مخفی میان اشعارم

غمی که می دهد از لج، مدام آزارم

خدا نخواست بفهمم که «عشق» یعنی چه

«هَوَس» که جای خودش، بی خیالِ این کارم

نمی شود که تَمَرُّد کنم از اَمرِ خدا

نمی شود که از این قبله دست بر دارم

چه حکمتی ست در اِعراضِ آن دو تا از من

چرا به غدّه ی بد خیمِ غم گرفتارم

خودم نخواستم از عشق بی نصیب شوم 

که بر پذیرش این جبر شوم ناچارم

امید من همه،  آرامشِ پس از «مرگ» است

خدا کند برسد از سفر  «پرستارم»


زهرا موسی پور

یوتوپیا

بیننده ی  بُردِ بدی از خوبی بود

تاوان گِلایه هاش، سرکوبی بود

هرگز نشد آن « یوتوپیا* » ی معروف

شهری که پر از آدمکِ چوبی بود


زهرا موسی پور


*یوتوپیا: آرمانشهر اساطیری

ای کاش

دنیا همه بیدار، ولی ما خوابیم

گندیده تر از   لای*ِ  تَهِ مردابیم

با این همه غم که از خودی می بینیم

ای کاش بمیریم و خلاصی یابیم


زهرا موسی پور


*گِل و لای و لجن⇦ لای روبی!

هیچ کس

در عشق نیست معجزه ای، ساده دل نباش

انسانِ عاقل از هیجاناتِ آن تَهی ست

یک عمر انتظارِ رسیدن به [هییییچ کس]

بیهوده است و از نظرِ عقل اَبلَهی ست...


زهرا موسی پور

شک و کلک

به من نگو که ببندم دهانِ شعرم را

مگر به خوب و بدِ کار هات شک داری

چرا معذّبی از چشمِ بازِ من .  آیا

در آستینِ خودت،  باز هم کلک داری؟!


زهرا موسی پور

تعمیر_مسمّط_مرکّب

نا گُریز  از عملی معکوسیم

مُهر تأییدِ شبی منحوسیم

باعثِ نُو شدنِ کابوسیم

از درون گند زده، می پوسیم


نسلِ من البته بی تقصیر است


هاج و واجیم در این تاریکی

توی یک کوچه به  آن   باریکی!!

مرد و زن ⇦ [قاعده ی تفکیکی]؟!

مرگ مان لمس شد از نزدیکی


مغز های همگی تَطهیر است


این زمین لرزه خسارت بار و...

گسلش البته  آدم خوار و...

راهِ برگشتن آن هموار و...

روی شعرم تَلی از آوار و...


درکش از آتیه با تأخیر است


چه کسی گفت که با هم باشید

بَر ترین قوم در عالم باشید

گاه بد نیست که شلغم باشید

بعد   فرمود که    آدم باشید!!


با خودش _بنده خدا_ درگیر است


شب چه ها کرد در این آبادی؟

با تعابیر تو از آزادی

یا همان بارقه ی اجدادی...

وَ جوانانِ   به این معتادی!!!


حلّ این مسأله دیگر دیر است


نا امیدم نکن ای شاعر خوب

بر سرم پُتکِ مُماشات نکوب

دستِ من نیست شدم آهن و چوب

یا که کردم تَهِ  مرداب  رسوب


این بنا لازمه اش [تعمیر] است


زهرا موسی پور

بُغض

بُغضی که درون سینه اَت جا خوش کرد

وَاللّه که احوال مرا نا خوش کرد

لعنت به کسی که حقّ ما را خورد و

دل را به همین دو روزِ دنیا خوش کرد


زهرا موسی پور

حرف بو دار

شاعر، پس از این در غزلت زار نزن

مستأصل و خسته، پُک به سیگار نزن

با این که از  اعتراض  لبریز شدی

بِسپُر به خدا و  حرف بو دار  نزن


زهرا موسی پور