زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

در تو...

ڪنار تو
باید عشق را
ترسیم ڪرد...
با گیسوانی موّاج ڪه
عِطر چند هزار ساله اش
را در اعماق آخرین یاخته های این جسم صنوبری افشانده است!
در تو باید 
طرح نا همگون انتظاری
دیرینه ریخت...
باشد ڪه دستانت تارهای سازی را بنوازد
ڪه اولین سمفونی آفرینش را
در آخرین ریاضت دَهر
بِداهه وار رقم بزند.

زهرا موسی پور(مینو.م)

رباعی عشق

گفتی ڪه از عشق غزلی خواهی ساخت


یڪ دل نه هزار دل به من خواهی باخت


مردانـــــه به سرزمیـــــنِ رؤیاهایم


با اسبِ سپید قِصّه ها خواهی تاخت


زهرا موسی پور (مینو.م)

تیر ۹۴

حیف

خوش بود دلم به این ڪه او آمده است


خورشید دوباره از افق سر زده است


افسوس خیال باطلی بیش نبود


این خانه هنوز هم همان غَمڪده است !


زهرا موسی پور (مینو.م)


تیر ۹۴

یارم

در اوجِ غم و دلهره ی بسیارم


از راه رسیده بهترین دلدارم


نبضم چه منظّم شده در آغوشَش


یا رَبّ تو نگهدار از آتش یارم


مینو.م 

تیر ۹۴


عشق یعنی علی

❤عشق یعنی علی شفیعِ قیامت❤



رمزی است نهفته در دل  واژه ی عشق


عین است "علی" و شینِ آنست "شفیع"


قاف است "قیامت" و در آن رستاخیز


با عشقِ علی مرتبه ی ماست رفیــع


زهرا موسی پور(مینو.م)

من بی تو «رباعی»

رُباعی


در یڪ شب پاییزی و سرد و دلگیر


آن شب ڪه جوانِ قصّه هایم شد پیر


رفتی و نفس ڪِشیدنم را ڪُشتی


حالا من و یڪ اسلحه و چند تا تیر


مینو.م


تیر ۹٤

دنبال چه می گردی؟

در بستر سکوت

در استمرار نفسهای تصنعی...

بوسه های خاکستری...

نوازش های خالی از عشق...

دنبال رد پای کدام حس میگردی؟

تو چه را گم کرده ای؟ 

خود را؟!!!!!!

نسیمی می آید و پرده های توری تشعشع مهتاب را

فواره میزند....

به خود می آیی و هاله ای 

از ابر سیاه تو را در میان گرفته...

از دست نسیم کاری ساخته نیست...

ابر تیره در جان ماه

رخنه میکند و دیگر هیچ...

صبح نزدیکست و دوباره

یک روز بی عشق

در انتظار تو...

ابر خاکستری با شب

ناپدید میشود و تن ماه,

کبود...

نسیم دوباره می وزد...

ماه به خواب رفته است...

تن سردی میان بستر سکوت آرمیده تا

باز بی عشق ,

تشنگی را سر کند!!!!!

مینو.م

پاییز ۹۳

غرور

رُباعی تقدیم به معدودی ڪه در تَب و تابِ شُهرت، دست و پا می زنند و با غروری ڪاذب موجب می شوند تا مردمان به سُخره گیرندشان.

بی شَڪ قانونِ  « هر ڪه درڪش بیش، دردش بیش تر » شاملِ حال این جماعت متوهّم نمی شود!



مغرور شدی به این ڪه روشن فڪری


یا زاهد و در حالِ نماز و ذڪری


بیماری توست "عُقده ی دیده شدن" 


هر چند ڪه صاحب نبوغی بِڪری !



زهرا موسی پور(مینو.م)


رباعی

بعد از هیجانِ بوسه ای طولانی


گفتی ڪه همیشه پیش من می مانی


تا این ڪه شبی رسید و نا گَه از من


دزدید تو را ساحره ای شیطانی!



زهرا موسی پور (مینو.م)


ترانه « روز خوب »

"روز خوب"

میرم ڪه تنها شی
این آخرین راهه
اما دلم میگه
چاهڪن ته چاهه

حرفای این و اون
خوب روت اثر کردن
رفتار هر روزت
چشمامو تَر کردن

یادم نمیره ڪه
ڪی زیر پات میشِست
امّا از اون اوّل
میشناختمش بایِست

با حرفای پوچش
دنیاتو جادو ڪرد
آسون فریبت داد
لعنت به اون نا مرد

با این ڪه غمگین و
تنها شدم دیگه
بازم دل سادم 
تو گوش من میگه:

یڪ روز خوبم هست
بعد از شکستن ها
هرگز نمی مونیم
تا آخرش تنها...

زهرا موسی پور (مینو.م)

عقده ی دیده شدن

از خلق بُریدے و جدا زیستہ ای

یڪ عمر غریبہ با خدا زیستہ ای

بیمارےِ توستـــــ " عُقده ی دیده شدن "

همواره بہ ڪِسوَتـــــ گـــــدا زیستہ ای!



متأسّفانہ در دنیایے گذرا ڪہ میرایے و فناے انسان اجتنابـــــ ناپذیر مے نماید، هستند ڪسانے ڪہ در غرور و نخوَتـــــ و منیّتـــــ هاےِ خویش غرقہ اند !


زهرا موســـــے پور (مینو.م)

چشم هایش!

هم آغوشِ او در ایڹ شبـــــ هاے نا فنا

"سایه ای" استـــــ ڪہ

بے شرمانہ با شهوتِــــی وحشیانہ 

جا خوش ڪرده

در بِستر سرد تنهایے اش...

تڹ پوش سیاه و نازڪِـــــ

خـــواهشش را

بہ در آورد

بـــــے آڹ ڪہ بسوزاند

هُرم نفس هاے تو،

قبض و بسطِ سلّول هاے

خاڪستر نشینِ زنانگـــــے اش را...

شاید ایڹ بار

لبـــــ های ایڹ "لَڪّاتـــــہ"_

تشنہ ے تو باشند !

نڪند هوَس ڪُنـــــے

چشیدڹِ لذّتِـــــ قصّابـــــے ڪردنش را 

ڪہ بـــــے گناه ترینند

"چَشـــــم هایش" !

وَ یا شاید جُرعه اے از

شرابِـــــ زهرآگیڹِ سالخورده اتـــــ

در ڪامش بریزے...

ڪہ ایڹ گونہ بیآرامد

در گلبرگـــــ هاے نیلوفرے ڪبود_

آرامشـــــے اَبدے !


زهرا موسی پور (مینـــو.م)


تیر ۹۴

تنهایی

"تنهایی" درد بدی است و بدتر از آن, درد همنشینی با نا اهل است!

ای دل من... بین بد و بد تر, بد را بر گزین که تنهایی بسیار نیکو تر از بودن با کسی است که حرف ها و احساس تو را نمی فهمد و دردی بر درد های تو می افزاید...

و از رفتن نا بهنگام و بی دلیل کسی که دوستش می داری نرنج و اندوهگین نباش که اگر او نیز تو را دوست می داشت, هرگز چه بی بهانه چه با بهانه, ترکت نمی کرد!


او که راحت رد شد از من دوست نیست, گریه ام باشد حرامش بعد از این...


 بی تفاوت از من و حسّم گذشت, بی خیال طُرفه یاری این چنین...


در میان سینه سنگی دارد او, جای قلبی که ندارد می تپد...


بستن دل بر چنین شخصی خطا است, بر نگاه "عقل" صد ها آفرین...


مینو.م


(طرفه به ضم طاء, torfe به معنای شگفت انگیز, بازیگر, حقه باز...)


www.delnegar.rozblog.com

تاریخ انتشار

۱۶ اسفند ۹۳


وجود ندارد!

شعرِ زیبایی از استادم "دکتر سیّد مهــــــــــدے موسوے"


یا ارّه باش بر تنِ سختم

یا تیغ نصفه، داخل تختم

یا سم بریز پای درختم

وقتی تبر وجــــــــــود ندارد


وقتی در انتهای زمینی

وقتی که جز دروغ نبینی

وقتی که در قفس بنشینی

انگار پر وجــــــــــود ندارد


گفتند پشت هر درِ بسته

آزادی است و قفلِ شکسته

گفتند پشت هر درِ بسته...

دیدیم در وجــــــــــود ندارد!!


گفتیم: شُکر! چشمِ تری نیست

گفتیم: شُکر! که خبری نیست

از این شکنجه بیشتری نیست

چون «بیشتر» وجــــــــــود ندارد!


حرف از نگاه شعله ورش زد

از آرزوی بال و پرش زد

یک روز یک نفر به سرش زد...

آن یک نفر وجــــــــــود ندارد


یک تیتر: صبح تازه دمیده!

یک تیتر: مرده است سپیده!

در روزنامه ای که رسیده

متن خبر وجــــــــــود ندارد


یا گریه های وقتِ فراریم

یا صبر و انتظار بهاریم

از هر نظر وجود نداریم

از هر نظر وجــــــــــود ندارد


چیزی بگو از آتش و آغاز

آزادی پرنده و آواز

یعنی به من امیــــــــــد بده باز

حتی اگر وجــــــــــود ندارد...


سید مهدی موسوی

ابر تنها

شعری برای استادم دکتر مهدی موسوی



غزلی سروده ام برای   "ابر تنها"



می رسد از آسمان صوتی مَهیب

اِرتعاش موج های انفجار


صور اسرافیل را رد کرده است

گفته ام اینجا به طور اختصار


می دَراند پرده ی گوش زمان

می زند از کاسه بیرون چشم ها


لرزه بر اندام انسان افکند

زآن بیفتد در هراس و اِضطرار


حبس می گردد نفس در سینه ها

هر کسی پرسد چه پیش آمد کنون


می رود روح زمان از جسم او

می رسد نا گَه به مرز احتضار


گوشِ عالم باز و چشمش باز تر

بیند و خواهد شنیدن بعد از آن


تا به عمق مغز ها پا می نهد

یابد او در هر فضایی انتشار


می رسد یک روزِ خوب و ماندنی

شعرِ تو یک انفجار دیدنی


آن زمان خواهد شنیدن گوش ها

چشم ها هم فارغ از هر اِنکسار


روی غلتک می رود اندیشه ها

مغز ها بیدار می گردد ز تو


می رُباید شعر هایت از جهان

گویِ آزادی, نشان افتخار


"ابر تنها" خوش بباری بر زمین

رَعدِ اَشعارت قیامت می کند 


برقِ چشمت را زِ دُنیامان مگیر

تا نباشد روحِ مینو بی قرار...


مینو.م

۱۳ اسفند ۹۳

www.delnegar.rozblog.com

جاده های عشق

ای که می خندی به روی اشک ما , باورت باشد نمانی تا ابد...


این جهان بی هویت عاقبت , می زند بر سینه ی تو  دست رد...


صبر کن تا صرف گردد فعل ما, در عبور سرد و نا  ملموس قرن


تا ببینی جاده های عشق را , هیچ خاشاکی نخواهد کرد سد!


مینو.م


www.delnegar.rozblog.com


عزیزم!

شبی آرام در گوشم

ترنُّم کرد و با من گفت:عزیزم دوستت دارم!

و پژواک نفس هایش

تمام عمر یادم ماند...

"دروغش" را چه زیبا گفت...

"حقیقت" هم اگر آن لحظه آن جا بود, به سحرش مبتلا می گشت!

نمی دانم طلسمی را که بر من خواند, کدامین حرز فاتح, باز خواهد کرد...

و شاید هم به جبری مطلقم محکوم...

که تا  روحم در این تن زندگی دارد, شبم مسحور اُوراد همان یک جمله اش باشد: عزیزم دوستت دارم!!!

مینو.م


تاریخ انتشار ۱۹ اسفند ۹۳

ترنم (taranom):آواز عاشقانه

اوراد:جمع ورد, دعا

حرز:دعای زیر لب

پژواک:انعکاس صوت

مسحور:جادو شده


www.delnegar.rozblog.com

عشق من!

شعر زیبایی از بانو فاطمه اختصاری



سروده ی زیبایی از

 ♡خانوم دکتر فاطمه اختصاری♡


پشتِ صدها هزار سیمِ لجوج

اِعتمادی به پوکی اَم هستی

می نشینم جلوی کامپیوتر

شوهرِ فیس بوکی اَم هستی


بینِ این عکس ها و شکلک ها

وسطِ حرف هایِ گیج، گُمَم

متن ها را پیِ تو می گردم

هستی اما کجا؟... میانِ home ام


عکسی از جای خالی اَم زده ای

شعر دلتنگی از نبودن ِ من

عشق من! مرد باش و غُصّه نخور

توی آغوشمی بدونِ بَدن


روی دیوار می نویسم غَم

می نویسی ادامه خواهد داشت

چیزی از من ولی تَرَک خورده

می نویسی که صبر باید داشت


وسطِ غیرِ واقعیّت ها

با تو امشب قرارِ چَت دارم

می رسد از میان سِنسور ها

صفرو یک هایِ دوستت دارم


روزهای خوش ِ نیامده را

می شود باز با تو share کنم

دست من را بگیر امشب هم

تا تو را بوس و شب بخیر کنم...


در این تنهــــــــــا ترین شب هاے کــــــــــابوسے

نہ آغوشے.. نیازے.. بسترے.. بــــــــــوسے

فرو ریزد شرابِ یَــــــــــأس در جــــــــــامم

نہ شــــــــــمعے و چراغے.. نورِ فانــــــــــوسے


چہ آســــــــــان دل بہ او دادم، ندانستم

کہ امّیــــــــــدم بہ هیچ و پــــــــــوچ مے بَستم

شکستن هاے پِے در پے نصیبــــــــــم گشت

و با حســــــــــرت در این غَــــــــــم خانہ بِنشستم


تنم در خواهشِ دستــــــــــانِ گرمش ماند

و او آهستہ احســــــــــاسِ مرا میــــــــــراند

و رؤیاےِ جــــــــــوانے را بہ یَغمــــــــــا برد 

و گلبرگــــــــــِ هَوَس را در دلم خُشکــــــــــاند


دلــــــــــم امّا هنوزم بے قرارِ او

وَ جــــــــــانم مستِ چشمــــــــــان خُمار او

کویــــــــــرم تشنہ ےِ ابرِ بهــــــــــارِ او

وَ هر شــــــــــب بِسترم در انتظــــــــــارِ او...


مینــــــــــو.م


٦ فروردیــــــــــن ۹۴

www.delnegar.rozblog.com

خدا و خود

در سڪوتــــــــــی ســــــــــرد تر از قطب ها

خُفتــــــــــه این شهرِ به ظاهــــــــــر پُر صــــــــــدا

می ڪِشد فریــــــــــادِ بی حاصل دلم

نا امید از "خود"_ نه از لطــــــــــفِ "خــــــــــدا"

تو نمی آیــــــــــی و او هم نــــــــــیست باز

من به تنهایــــــــــی نمی گردم بَهــــــــــار

با ضَمیــــــــــر مفردِ خالــــــــــی زِ جــــــــــمع

می رسد پایانِ مــــــــــا از اِبتــــــــــدا


باهَــــــــــم‌_ امّا در حقیقت بی هَمیــــــــــم

نِشتــــــــــرِ تَلــــــــــخَند بر لب های ماست

بی هوا جزئی ز تاریڪــــــــــی شدیم

روز، ظُلمانــــــــــی تر از شب های ماست

ما "خــــــــــدا" و "خــــــــــود" ز خاطر برده ایم

بی تفاوت_ ســــــــــرد... چون تندیسِ مرگــــــــــ

سوی مقصــــــــــد ره نمی یابیم، چون

بارِ ڪــــــــــج بر پشت مَرڪــــــــــب های ماست


شــــــــــهر ما ویرانه گردد بعد از این

گر زَند هر ڪس به ســــــــــازِ خویشتَن

دســــــــــتِ او را بعد از این محڪم بگیر

تا بگیــــــــــرد دست هایِ ما و مَن

تڪـــــــــ رَوی ها موجب سَرخوردگــــــــــی ست

این ڪه هر ڪس قصّــــــــــه ای نَجوا کند

می تــــــــــوان با هم نشست و شعــــــــــر خواند

نغمه ای تا زنــــــــــده گردد جــــــــــان و تَن


باید اوّل گــــــــــوش داد و گــــــــــوش داد

بعد از آن، این جملــــــــــه را تڪرار ڪرد

می شود ابــــــــــری شد و بــــــــــارید تا

دشــــــــــت ها را گُلشــــــــــن و گلــــــــــزار ڪرد

می تــــــــــوان "با هم" به روز خُــــــــــوش نشست

این حــــــــــقیقت را به خود تَلقیــــــــــن نمود...

دســــــــــت ها ی ما همان دســــــــــت خُــــــــــداست

می تــــــــــوان با آن هــــــــــزاران ڪـــــــــار ڪرد...


مینــــــــــو.م

۱۰ فروردین ۹٤

www.delnegar.rozblog.com

تقدیم به استادم دکتر سید مهدی موسوی



اَبــــــــــرڪ ٺنها ، نمےبارے چرا؟

حال و روز سرزمینـــــم خـــــوب نیسٺ

رودها و برڪـــــہ هایش ٺشنـــــه اند

پس چـــــرا در سینـــــہ اٺ آشـــــوب نیسٺ؟

حُرمـــــٺِ سبـــــزینہ ها ٺحریـــــم شد

این سکوٺِ ٺو چہ معنـــــا مےدهد؟

سیـــــلِ بـــــاران را روان ڪن بر زمیـــــن

اِعٺصـــــابت بیـــــش از این مطلـــــوب نیسٺ...


مینــــــــــو.م

۲۱ فروردین ۹٤

www.delnegar.rozblog.com

بـــــازی پوچ زمـــــان خواهد شڪسٺ

قلب های ســـــاده و بی ڪینـــــه را


ٺیره می دارد غبـــــار غصّه ها

چهـــــره یِ سیمینـــــه یِ آیینـــــه را


روزگار ســـــرد و بی روحـــــی شده

عصـــــر ما در نوعِ ٺـــــاریخ بشـــــر


از درون می افسُـــــرد سرمـــــای دَهـــــر

ریشـــــه و آونـــــدِ هر سَبزینـــــه را


مینـــــو.م

۲۳ فروردین ۹٤


www.delnegar.rozblog.com

دسٺ هایٺ خالی و مغزٺ پُـــــر اسٺ

از خیالِ خـــــام و افڪارِ بلنـــــد


رَه نخواهـــــی بُرد در قلبِ ڪسی

ٺـــــا وجـــــودِ ٺو نباشد سودمنـــــد


ادّعایـــــٺ واهی و پـــــوچ اسٺ ڪه

جـــــان خود در راه عشقٺ می دهـــــی


عاشقی ڪردن عمـــــل خواهد نه حَرف،

گَنـــــج را با رنـــــج هایش می دهند...

مینــــــو.م

فروردین ۹٤


باز هم باران و شب های بهار

یادْمـــــانِ جوششی بی برگ و بار


اشڪِ پی در پی  وَ امّا بـــــی صدا

پوز خندِ جان گَـــــزای روزگار


خلوت و تنهایی و سیگار و غم

سرفه هایی ممتد و دنبالـــــه دار


یڪ زن و دنیایی از اِی ڪاش ها

سینه اش را داغِ زخمـــــی ماندگار


در تنش آتشفشانی خفته و

بر لبش تَلخَند های بی شمار 


دل غَمین از نا مرادی های خویش

خستـــــه از آن اتّفـاق ناگوار


عشق نافرجام و دردی نا تمام

بُرده سر تا پای او در انحصـــــار


هیچ ڪس باور نمی ڪرد این شود

دختـــــرِ بـــــاران، زنـــــی تنها و زار


او ڪه قلبش پر امید و زنده بود 

گونه هایش سرخ و لب ها چون انار


خنده اش لبریز بود از شورِ عشق

صورتش مهتـــــاب در شب های تار


اینڪ امّا او زنی افسرده است

در دلش غم ها هزاران در هـــــزار


ڪُشت در خود ، خواهشِ زن بودنش

تا نگردد بیش از این ها بی قـــــرار


گیسوانش رنگ خاڪستـــــر گرفت

از وفور رنج و دردِ انتظار


زن شڪست و از "جوانـــــی" دل بُرید

چون خزانی خفته در فصل بهار...

مینو.م

اردیبهشت ۹٤


خسته ام، آغوش خود را باز کن

گیسوانم را به نرمی ناز کن

نغمه ای زیبا برایم ساز کن

در فضای شعرِ من پرواز کن 


آخر اینجا بی تو جان خواهم سپرد


با خیالت عشق بازی می کنم

بودنت را صحنه سازی می کنم

دل پر از حسّی مَجازی می کنم

این چنین عاشق نوازی می کنم


رَه نخواهم بی تو تا آغــــــــــاز بُرد


چون تو باشی خستگی دَر می رود

لحظه های عمر بهتر می رود

بی تو صبر و طاقتم سَر می رود

بر  دلم یک باره خنجر می رود


در جوانی از غمت خواهم فِســـــرد


تا خودت فکری به حالِ من کنی

با حضورت خانه را روشن کنی

رخت خوشبختی مرا بر تن کنی

باده ای در ساغر این زن کنی


روزهایِ مانده را خواهم شمـــــرد...


میـــــنو.م

اردیبهشت ۹٤



www.sherenab.ir

www.delnegar.rozblog.com

رضا (ع)

حتّی سرودنِ شعر براش یه توفیق بزرگِ ڪه باید نصیب بشه و این ابیات رو سرودم برای حضرت رضا .




«ایمان به تو آوردم»

شیرینیِ عصیانم!

از ریشه بسوزانم

بَرڪَن بُن و بنیانم


« ایمان به تو آوردم »

فارغ شدم از من ها

خود در تو رها ڪردم

از حجمه ی این تن ها


بوی خوش نام تو

در شهر چو پیچیده

محتاج و غنی آن را

در سفره ی خود چیده


فرقی نڪند اینجا

دارا و ندار هرگز

از بَرْڪت جام تو

مستیم و خُمار هرگز


من زائر شهر تو

مؤمن به نفس هایت

باید به تبرّڪ بُرد

از خاڪ ڪف پایت


« ایمان به تو آوردم »

راضی به رضای تو

سرخوش چو ڪبوترها

در صحن و فضای تو



زهرا موسی پور (مینو.م)


« ایمان به تو آوردم » : این نیم مصرع  وام گرفته از شعرِ استادم « دڪتر مهدی موسوی » است.


www.zahramoosapoor.ir

تا ڪه چَشمانت به دنیا باز شد

بر لبانت مُهر خاموشـــــی زدند

بر تو و افڪار هرزِ ذهنشان

تهمت شومِ هم آغوشـــــی زدند

برگ های سبـــــزِ باغ قصّه را

آفت زردِ ریـــــا بیمار ڪرد

تا ڪه فهمیدی چه آمد بر سرت

در رگَت داروی بی هوشـــــی زدند...


مینـــــو.م

www.delnegar.rozblog.com

بَستـــــه ای بر من در و دروازه را

ڪُشته ای انگیزه های تازه را


ریختی در ڪامِ من نیشآبـــــه ای

از سڪوتِ تلخ و بی اندازه را


طِیفی از امواج منفـــــی داده ای

چُون ڪشیدی اوّلین خمیازه را


گِل گرفتـــــی بر دهانم با غَضب

تا ڪه محڪم تر ڪنی این ســـــازه را


از ریـــــا و سرڪِشی در بینِ خلق

قبضه ڪردی شُهرت و آوازه را


نیست فرصت صفحه آرایی ڪُنی

این متـــــونِ زرد و بی شیرازه را


بس ڪن و چَپ چپ به مینو زُل نزن

چون ڪه می گوید ڪلامی تازه را...


مینـــــو.م

اُردیبهشت ۹٤

www.delnegar.rozblog.com

به یاد بزرگ مردانِ گیلانِ همیشه سبزم

میرزا ڪوچڪ، دڪتر حشمت، دڪتر معین، دڪتر رحمدل، دڪتر نیڪویی، دڪتر فاضلی، دڪتر یوسف پور، دڪتر سمیعی و...


هر ڪجا رفتم نشد گیـــــلانِ ما...

رختِ سبـــــزی بر تنِ  ایــرانِ ما

سرزمینِ شالـــــی و زیتون و چای

زادگـــــاه بهتریـــــن مـــــردانِ ما


مینـــــو.م 

اگر مطرودِ دنیایی_نداری همدل و یاری


و از مژگان بباری سِیل، چو ابرِ تار آذاری


برای لحظه ای یاد آر_ مرا و التماسم را


در آن روزانِ دورادور وَ حتّی در شبِ تاری


ڪه بی پَروای فردا ها شڪستی بالِ پروازم


وَ ڪردی رنج مُزمن را به جانم جاری و ساری


هزاران تهمتِ بیراه نثارِ شخصِ من ڪردی


وَ ڪُشتی حسّ نابم را در اوج خفّت و خواری


به یاد آوَر چه آوُردی به روز و روزگار من


 ڪه از اندوه افتادم به روی تختِ بیماری


نپرسیدی از اَحوالم پس از روز وداعِ مان


ڪه در قیدِ حیاتم یا شدم یڪ جسم مُرداری


به یاد آور دروغت را ڪه مینـــــو باوَرش می ڪرد


همان جمله ڪه می گفتی «همیشه دوستش داری!»


مینـــــو.م  زهرا موسی پور


www.delnegar.rozblog.com

برای شهیدان



ڪرده جـــــان و زندگانی را فـــــدا


رفته از این خـــــانه، امّا بـــــی صـــــدا


او نمی دانست ما بیگانـــــه ایم


با خود و با عشق و حتّی با خـــــدا !


مینـــــو.م


من از پایانِ این آهنگ می ترســـــم

از این دنیای صد نیرنگ می ترســـــم

از آتش پیشِگانِ جنگ میترســـــم

و از تفسیر نام و ننگ می ترســـــم


خدایا این چه گردابِ پریشانـــــی است!


بگو اینڪ ڪدامین دوره ی بازی ست؟!

چرا هر ڪس به فڪرِ صحنه پردازی ست

درین غم خانه ی حسرت ڪِــــه خواهد زیست

و آیا صبح فردا را سرآغازی ست؟!


بسی مُـــــهر ریـــــا بر روی پیشانی ست


نگو از هق هق بـــــاران نمی ترســـــی

که از چشمان بیداران نمی ترســـــی

زِ پایانِ گنه کاران نمیترســـــی

و از انبوه طرّاران نمی ترســـــی !


که این آشفتگی را جای حاشـــــا نیست


چو ایمانش به تاری موی می لـــــرزد

به مال و حال و شهوت عشـــــق می ورزد

خدا هم دیگر از این بنده می ترســـــد 

که آیا خلقتش بر هیـــــچ  می ارزد؟!!


دگر این پَـــــرده را جای تماشا نیست...


مینـــــو.م



استاد سیّد مهدی موسوی


این چار برگ خشڪ شده مالِ دفتر است

نه!  آخرین قمارِ من و دستِ آخر است


من را به چـــــاهِ درد خود انداخت و گذشت

هر ڪس ڪه گفت با منِ خسته برادر است


گفتید:"بی ڪسی به خدا سرنوشت توست

تنهاترین پرنده ی عالم ڪبوتر است"


گفتید:"زندگی ڪن و خوش باش و دَم نزن"

این حرف ها برای من از مـــــرگ بدتر است


سرباز برگ های مرا جمع می‌ڪند

ما بـــــاختیم_ نوبتِ یڪ مردِ دیگر است...

شعر زیبایی از استادم جناب دکتر مهدی موسوی 



استاد سیّد مهدی موسوی


این چار برگ خشڪ شده مالِ دفتر است

نه!  آخرین قمارِ من و دستِ آخر است


من را به چـــــاهِ درد خود انداخت و گذشت

هر ڪس ڪه گفت با منِ خسته برادر است


گفتید:"بی ڪسی به خدا سرنوشت توست

تنهاترین پرنده ی عالم ڪبوتر است"


گفتید:"زندگی ڪن و خوش باش و دَم نزن"

این حرف ها برای من از مـــــرگ بدتر است


سرباز برگ های مرا جمع می‌ڪند

ما بـــــاختیم_ نوبتِ یڪ مردِ دیگر است...

زاده از دردیم و با او زیستیم

تا نباشد درد، ما هم نیستیم


نافِ مان را با شَب و ظلمت زدند

در عَدم همراه غـــــم می زیستیم


از لبِ ما خنـــــده را دزدیده اند

گریه را با رنگ خـــــون بِگریستیم


در نمایش نامه ی تلـــــخِ خـــــدا

ڪَس ندانست و نداند ڪیستیم


پیـــــر و دل افسرده ایم، هر چند سِن

ســـــی_ چهل یا نوزده یا بیستیم


در همین دنیا اسیـــــرِ دوزخیم

بر زمینـــــی مُلتهب می ایستیم


آه... مینـــــو، دردِ ما را چاره نیست

تا نفهمیم از چِه ایم و چیستیم!


مینـــــو.م


www.delnegar.rozblog.com

شب حُلولیده به پیڪر های ما

مَسخِ تاریڪیست باور های ما

ڪور گشتیم و نمی بینیم ڪه

خاڪِ عالم رفته بر سر های ما


مثل چوپانان خواب آلوده ایم

گـــــرگ را در گلّه ها آورده ایم

ما مهندس های خوبـــی نیستیم

سازه را ڪج سمتِ بالا برده ایم


در تلاشی اَبتـــــر و بیهوده ایم

با تَوهّم، عاشقِ هم بوده ایم

خود فریبی قسمتی از ڪارِ ماست

ڪاهِلی را هم به آن افزوده ایم


تا به ڪامِ خویش گردانند، ڪار

دزد های خانـــــه زادِ روزگـــــار

ما هم از حسرت بسوزانیم  "خویش"

در شبـــــی بدتـــــر از این شب های تـــــار!


مینـــــو.م

دو بیٺ سرودم به مناسبٺ ٥ خرداد، ٺولّد ٺَڪدانه دخٺرم



عشوه هایش رونـــــقِ ڪاشانـــــه اَم


عشقِ مـــــادر، دخٺـــــرِ دُر دانـــــه اَم


پنجم خُردادِ سَر سبـــــز  اسٺ و من


هَدیه دارم از خُـــــدا  « ریحـــــانه اَم »


مینـــــو.م

٥ خرداد ۹٤

دو بیٺ سرودم به مناسبٺ ٥ خرداد، ٺولّد ٺَڪدانه دخٺرم



عشوه هایش رونـــــقِ ڪاشانـــــه اَم


عشقِ مـــــادر، دخٺـــــرِ دُر دانـــــه اَم


پنجم خُردادِ سَر سبـــــز  اسٺ و من


هَدیه دارم از خُـــــدا  « ریحـــــانه اَم »


مینـــــو.م

٥ خرداد ۹٤

اگر مطرودِ دنیایی_نداری همدل و یاری

و از مژگان بباری سِیل، چو ابرِ تار آذاری

برای لحظه ای یاد آر_ مرا و التماسم را

در آن روزانِ دورادور وَ حتّی در شبِ تاری

ڪه بی پَروای فردا ها شڪستی بالِ پروازم

وَ ڪردی رنج مُزمن را به جانم جاری و ساری

هزاران تهمتِ بیراه نثارِ شخصِ من ڪردی

وَ ڪُشتی حسّ نابم را در اوج خفّت و خواری

به یاد آوَر چه آوُردی به روز و روزگار من

 ڪه از اندوه افتادم به روی تختِ بیماری

نپرسیدی از اَحوالم پس از روز وداعِ مان

ڪه در قیدِ حیاتم یا شدم یڪ جسم مُرداری

به یاد آور دروغت را ڪه مینـــــو باوَرش می ڪرد

همان جمله ڪه می گفتی «همیشه دوستش داری!»

مینـــــو.م

بر سنگِ گورم چنین حَڪ ڪن ای دوست...



رفتم و از من فقط نامـــــی بماند

در میان شعـــــر های دفترم


خوابگاهم مَلمَلـــــی از خاڪِ سرد

بیش تر از پیش تر تنها ترم


گر ڪه دلتنگم شدی در هر زمان

ساعتـــــی تا شهرِ مَرگستـان بیـــــا


سوره ای از عشق بر خاڪم بخوان

شاید از گُل غرقِ گردد بِسترم



زهرا موسی پور (مینـــــو.م)


مهدی جان



بارها و بارها و بارها قلبت از دَم ســـــردیِ اُمّت شڪست


تا ڪه پشتِ اَبر ها پنهـــــان شدی، پُشته پشته غـــــم به دنیامان نشست


خسته ایم و نا امید از ما و من، تا مگر خود چاره اندیشـــــی ڪُنی


پَس نزن این نُدبـــــه هـــــای زرد را، حِرز سبـــــزت تا اَبد ما را بَس است


زهرا موسی پور (مینو.م)


www.delnegar.rozblog.com

"زن"


مثل هر شب باز هم افسرده است, کودک نازک دلِ احساس من

 تا سحر مهمان نشد بر چشم ها خواب و آرامش ندید این جان و تن

زندگی یعنی شبی اندوه ناک, بعد از آن_ شب_ باز هم شب_ تا اَبد

طعمِ آسایش چشیدن شد حرام, بر لب خاموش و و بی نجوای  "زن" !


از اَزل خاکش به غم پالوده گشت, تا ابد در عاشقی ناکام شد 

بعد از آن تبعیدِ تلخ و جان گزا, سینه اش مجموعه ی آلام شد

گاه گاهی زنده در گور آرمید, خنده اش ماسید زیر خاک و خُل

تا به جُرم عشق بر دارَش زدند, بی گناه و بی سبب بد نام شد


با "ضعیفه" او مُنادا بوده است, در دل تاریخِ ننگین بشر

دامنش فَرشی به سوی عرش بود ,بهر معراج همان اَجناس نَر

او که روحی بس بزرگ و ژَرف داشت, با شکستن های پی در پی نَمرد 

جسم او آرامش فرزند شد, فارغ از جنگ و جدال خیر و شَرّ


تار و پودش عشق بود و عشق بود, هر چه آمد بر سَرش از عشق بود

قامت سبزش به زیر بار غم, زرد گشت و عاقبت در هم خَمود

"مادرانه" مهر بر فرزند داد تا از آب و گِـــــل بگیرد کودکش

آرزویش هیچ، جز خوش بختی و شادیِ امروز و فردایش نبود


زن گذشت از خود برای بارها... تا که نفروشد دل و ایمان خویش

لب فرو بست از شکایت تا نَهد, مرهمی بر درد بی درمانِ خویش

با همه زن بودنَش چون مَرد ماند... پا برهنه تا تهِ این قصّه رفت

پرورش داد او نهال "عشق" را  در حریمِ حُرمت دامان خویش...


زهرا موسی پور (مینـــو.م)


زمستان ۹۳

"تو یعنی آزادی"



در را ڪه باز می کنی

انتظارم_ در تو_

تمام می شود...

و لبخندت، ڪه آغازِ التهاب من است،

چَشم هایم را از جِلـــــد پلڪ ها باز می ڪند تا خواب، فرّار تر از هر شب بُگریزد در مقابل دیدگانِ شان...

عادت ڪرده ای هنجارهایم را بشڪنی و این انقلابِ تو بابِ میل من است ڪه هر شب به وقوع می پیوندد در ۱+۵ حسّ بیدارِ من!

 آنگاه ڪه در آغوشت سنجاق می شوم،

اسارتم را با آزادیِ هیچ ڪُجای دنیا عوض نخواهم ڪرد.

می دانم فقط در انحصارِ  بازوانِ توست ڪه مفهوم "آزادی" در فرهنگ واژگان عاشقانه ام سِرچ می شود.


زهرا موسی پور ( مینـــــو.م )

خـــــرداد ۹٤

♥به یاد غوّاصان شهیدِ اَروند♥



اوّلِ فصـلِ جوانـــــی_ زودِ زود


انتهـــــایِ قصّه ی بـــــود و نبـــــود


بی خیالِ «مـــــاندن و رُســـــوا شدن»


جان سپردی در تَه اَروَنـــــد رود



زهرا موسی پور (مینـــــو.م)


« بعـــــدِ ناگزیــر »



هر ڪدام از یڪ گوشه ی عَدَم...

من_ تو_ او 

آمدیم ڪه بمانیم تا بعد

بروم_ بروی_ برود

جایی دور ڪه نه من بیابم تو را و نه تو مرا و نه او ما را...

آمدیم ڪه بمانیم 

روزی روزگاری ڪنار هم

ڪه ببینیم هم را

و بشنویم و گوش دهیم...

آمدیم ڪه بمانیم تا بعد برویم و گم شویم در ناڪُجا ڪه احتمال پیدا ڪردنِ مان شاید ۰ بشود!

در این زمان و مڪانِ مشروط

و در این قبل های آن بعدِ ناگزیر...

پیش از آغاز شمارِگان معڪوس، چه خوب است اگر

تو مرا بیابی و من تو را

و او ما را!


آمدیم از عَدم و زود یا دیر

بایـــــد باز گردیم به شایـــــدی ڪه نمی دانیمَش...

و این بار

در زمانِ  "هرگـــــز" صرف خواهد شد ضمیر غـــــایبِ "مـــــا" !



زهرا موسی پور (مینو.م)


‌« او »



آن روز ها یادش به خیـــــر، من بودم و آغوشِ او


حالا فقط عڪسی از او_ با گوشیِ خاموشِ او


در صفحه ی net او فقط تنها friend خاصّ بود


با یڪ  delete  برداشتم این بار را از دوشِ او!



مینـــــو.م


www.delnegar.rozblog.com

حتّی سرودنِ شعر براش یه توفیق بزرگِ ڪه باید نصیب بشه و این ابیات رو سرودم برای حضرت رضا.




«ایمان به تو آوردم»

شیرینیِ عصیانم!

از ریشه بسوزانم

بَرڪَن بُن و بنیانم


ایمان به تو آوردم

فارغ شدم از من ها

خود در تو رها ڪردم

از حجمه ی این تن ها


بوی خوش نام تو

در شهر چو پیچیده

محتاج و غنی آن را

در سفره ی خود چیده


فرقی نڪند اینجا

دارا و ندار هرگز

از بَرْڪت جام تو

مستیم و خُمار هرگز


من زائر شهر تو

مؤمن به نفس هایت

باید به تبرّڪ بُرد

از خاڪ ڪف پایت


ایمان به تو آوردم

راضی به رضای تو

سرخوش چو ڪبوترها

در صحن و فضای تو



زهرا موسی پور (مینو.م)


« ایمان به تو آوردم »  بخشی از یڪ مصراعِ شعری از استادم « دڪتر مهدی موسوی » .

عاشقانه

برای تو تنها سرودن "اشعار" ناب, کافی نیست تلنگری به تن نسل "خفته" ی روی آب, کافی نیست برای باز پس گرفتن این شهر از اسارت "مرگ" "شکستن" خط مرزهای بی حد و حساب, کافی نیست!

 مینو.م

 انتشار ۹۳/۱۱/۱۲ در لاین با آی دی MINOO.M

عاشقانه

کسی را که خفته است, بیدار کردن آسانست

 

بیداری آن که خود را زد به خواب ممکن نیست!

 

شکفتن غنچه ها به زمستان, یعنی "مرگ"

 

جهنم است خانه ای که در آن کسی ساکن نیست!

 

مینو.م

 

 

انتشار 1393/11/12

انتشار در لاین  MINOO.M

اجتماعی

تی بیجاره سرانره من میرمه

می سبزه گیلانره من میرمه

از ماسوله بیگفته تا رشت و انزلی

انه قشنگ جانره من میرمه

مینو.م

بهمن  ۹۳