با زندگی و سختی آن ساخته ام
یک عمر بدونِ اسبِ تَگ، تاخته ام
از غصّه ی بی عدالتی های شما
روحیّه ی خود را _به علی*_ باخته ام
زهرا موسی پور فومنی
*گفته اند که حضرت علی نماد عدالت بود. به آن جهت در این مصراع، بر او قَسَم یاد شده است.
دوباره پُر شدم از غم.
قلبِ شَرحه شَرحه، بگو
کجا بدونِ مزاحم
زار زار گریه کنم؟!
زهرا موسی پور فومنی
با رفتنِ خود، پشتِ مرا خالی کرد
دل را لَت و پار از غمِ سریالی کرد
آرام و نجیب بودم امّا نا مرد
آهسته مرا یک زنِ جنجالی کرد
زهرا موسی پور فومنی
گفتی که صدات را خدایت نَشِنید ؟
طعم گَسِ شعر هات را هم، نَچشید ؟
اصلاً به خدا چه ربط دارد بانو ؟
لعنت به کسی که عشق را شهوت دید!
زهرا موسی پور فومنی
آن کوچه ی بُنبستِ بدونِ عابر
مغرور به هیچ و از خودش مُتْشَکّر
صد انجمن شعر و ادب هم برود
هرگز نشود، به ضِرس قاطع « شاعر »
زهرا موسی پور فومنی
خودم ، نخواسته اَم از عَدَم جدا بشوم
به روی این کُره، [ساکندر ابتدا] بشوم
مرا بدونِ رضایت وجود بخشیدند
که پشتِ هم به تبِ سرد مبتلا بشوم
کسی شبیهِ خودم هم نیافتم هرگز
که با پدیده ی [دل بستن] آشنا بشوم
چنان مسیح ، مجرّد به لا مکان نروم
یکی نباشم و بی آینه ، دو تا بشوم!
مرا به «کُنْ فَیَکونی»... حیات دادند و
سبب شدند که با جمله ای⇧، فنا بشوم
بدون این که بخواهم، به خانه ای ابدی
توسّطِ مَلَک المَوت، جا به جا بشوم...
دلم ، نخواه که آرامشم دهم بی قرص*
نگو بنا شده پا سوزِ اِگزما بشوم!
زهرا موسی پور فومنی
*قرص های آرامبخش، گاهی فرد را دچار حسّاسیّت می کنند.
شاعر!
چِل سال سهم مردم شهرت چه بوده است؟
جز سفره های خالی و عمری که پوچ شد؟!
زهرا موسی پور فومنی
برای هیچ یک از شعر های مُلتهب ات
نریخت اشک. که از خنده روده بُر شده است
به گاو مزرعه ی خشکمان نزن طعنه
چرا که، جُمجمه اش با علوفه پُر شده است!
زهرا موسی پور فومنی
خدا !
تا قلبت از آهِ هر شبم غافل شد
شیطان بہ حریم شعر من داخل شد
یڪ ذرّه هم اعتقاد اگر داشت دلم
در حادثه ے سڪوتِ تو ، زایل شد
زهرا موسی پور فومنی
از دامنِ ابرِ تیره، بارانم باش
آن مرغک معروفِ غزلخوانم باش
گفتنت که فال قهوهاَت بی نقص است
پس لطف کن و غروب مهمانم باش
زهرا موسی پور فومنی
#بداهه
برای جذبِ خوشیها صبور باید بود
که هست این روشِ کهنه، بهترین ترفند
زهرا موسی پور فومنی
میان این همه اجرام آسمانیِ ریز و درشت
زمین حقارت خود را ندید و شد سَیَلانِ غرور
زهرا موسی پور فومنی
چه چاره بر غم این عمرِ چند ساله کنم؟
به روی گور خوشی هام، رقص باله کنم!!
خدا، به دردِ دل من کمی توجّه کن
بگو کجاست حواست؟ چه قدر ناله کنم؟
چرا تَهی شده ام از امیدِ فردا ها
چگونه جراَت پرواز و استحاله کنم؟
نخوانده ای اگر از لج نوشته هایم را
نخواه این همه را پاره و مچاله کنم
از التماس شنیدن، چه گیرت آمده است
بگو برات از آهَم، نُسَخ حواله کنم
خودت که با خبری از دلم ، چرا باید
کلام را سر هر چیزَکی اِطاله کنم؟!
زهرا موسی پور فومنی