░
هنوز توی جهنّم اسیرم و راهی
برای رفتن من تا بهشت، باز نشد
بُریده حبسِ مرا بر اساس قانون، مرگ
که هیچ تبصره ای در پِیاَش لحاظ نشد
زهرا موسی پور فومنی
آمد درِ گوش من [به آواز حزین]
گفت: از گُلِ باغِ عشق، یک شاخه بچین.
ای کاش، یکی به زور حالیش کند:
تو راهِ خودت را برو، نا مرد ترین!
زهرا موسی پور فومنی
شرمنده اَم ڪہ ڪبڪ شدم توے برفها
جبرِ زمان مرا بہ چنین خفّتے ڪِشاند...
زهرا موسی پور فومنی
سِنّ تو شد نود، نفهمیدی
بحث با یک الاغ بیهودهست
دست هایی که پشت پرده نبود
هم، از این پس به جُرم آلودهست
سنّ تو شد نود نفهمیدی
بر سرت رفته یک کلاه گشاد
آن کسی که مرید او شده ای
اعتباری به تو نخواهد داد
سنّ تو شد نود، نفهمیدی
علم بهتر نبوده از ثروت
بلکه هر دو در امتداد هم اَند
شرط رشد و بقای یک ملّت
سنّ تو شد نود، نفهمیدی
آسمان تا همیشه ابری نیست
حق به حقدار می رسد روزی
بعد از آن هیچ چیز جبری نیست
سنّ تو شد نود، نفهمیدی
مهربانی کلیدِ خوشبختیست
عشق یعنی: رسیده ای به هدف
این رسیدن اگر چه با سختی ست
سنّ تو شد نود، نفهمیدی
«نیش عقرب نه از پیِ کینست»
از قضاوت شدن نرنج و بخند
بی خیال کسی که کم بینست
زهرا موسی پور فومنی
واکنش از خود نشان دادن، سرِ هر هیچ و پوچ
معنی اَش تحقیر شعر و اعتبارِ شاعریست
خاطرت باشد نیفتد زیرِ پا شخصیّتت
چون ادبیّات، بی شک کوچه ی پُر عابریست
زهرا موسی پور فومنی
چگونه می شود از عشق گفت و عاقل بود؟
از احتمال شکست و سقوط غافل بود؟
میان محکمه ی بینِ منطق و دل، هیچ
صلاح نیست که از هر لحاظ عادل بود
کجا شنیده کسی _توی قصّه ها_ حتّی
دلِ محافظه کاری به عشق مایل بود
بدون حرف و حدیثی تمام شد آن کس
که پای قول و عمل هاش گیر در گِل بود
همیشه نیست نیازی به جنگ و می باید
کمی به فکرِ پدافندِ غیرِ عامل بود
زهرا موسی پور فومنی
عقده اذعان می کند پَرخاش را
بر گلومان می فِشارَد پاش را
خورده ایم از کودکی تا هر زمان
لقمه های حسرت و ای کاش را
پرورش دادیم در دامانمان
دسته ای بی بُتّه ی کلّاش را
تا دهند آرام هُل در کوچه ها
گلّه گلّه پشتِ هم، اُوباش را
جای اغماض و مدارایی نبود
اجتماعِ پشّه و خفّاش را
بلکه باید می شکستیم از نخست
کاسه های داغ تر از آش را
#زهرا_موسی_پور_فومن
آنکس که «عشق» را به تمسخر گرفت سالها
حالا دلش دچارِ تپش های نا منظّمست
زهرا موسی پور
به نا امیدیِ من، گریه هات دامن زد
خدا نشسته سرِ جاش و تخمه می شکند!
زهرا موسی پور
از لبت بوسه چیدم و حالا
می روم به فضا سَری بزنم
کاش خوابم نگیرد و بشود
پُک به سیگارِ دیگری بزنم...
زهرا موسی پور
تمام شدیم با یک اخم.
چکیدیم از تکّه ای اسفنج،
ابر که اخته بود!
بین من و تو هیچ کس واسطه نشد
هنوز قهریم
هنوز غریبه ایم
آشتی ، کجای دنیای مان زندگی می کند که
آدرسی از او نداریم؟
هر کس به جز ماااا،
خوشبختی را حس کرد.
من و تو امّا، در همین شب مَرّگی ها
تجربه ی صبح به خیر گفتن را
به گور می بریم.
تقصیر خدا بود که آفرید مان؟
یا پدر و مادر که خواستند یا نخواستند!
تقصیر خودمان بود؟
یا روزگار...
شام اوّل را با هم صرف کردیم
شام آخری در کار نخواهد بود که بی هم
صرف شود در آینده ی از پیش ساخته.
ما را به میز صبحانه ای دعوت کردند که
زنبور از عسل دادن امتناع کرد و
گاو از شیر و
مرغ از تخم و
مزرعه از گندمش...
تقصیر هیچ کس نیست.
من و تو مهمان نا خوانده بودیم!
زهرا موسی پور
از من نگیر عزّتِ نفس مرا... نرو
دنیام بی تو مرتبه ای از جهنّم است
وقتی که نورِ تو نرسد بر جوارحم
یک کهکشان ستاره بتابد به من، کم است
زهرا موسی پور
در باورِ گوی، فتحِ میدان پس کو؟
بر جاده ی کفر ردّ ایمان پس کو
از حد که گذشت ظلم، باید پرسید:
با این همه ابر، برف و باران پس کو؟!
زهرا موسی پور فومن
░
سیگار کشیدم که غمم کم بشود
هر چند عروق من پر از سَم بشود
آن قدر به پای عشق تو می میرم
تا ریشه ی شعر هات محکم بشود
زهرا موسی پور فومن
جهان به کار شما، سال هاست خیره شده
به بختِ تان که سپیدیش، رنگِ تیره شده
وَ پهنه های وسیعِ امید، در دل تان
که منتهی به زوایای یک جزیره شده
شبی بلند و پُر از خواب های نیمه تمام
که بر جزیره ی تان، بی نبرد چیره شده
غمی که صاحبِ طفل و نوه، نتیجه و بعد
دو چشم اَحوَرِ او، روشن از نَبیره شده!
مهم تر از همه شان، ازدحامِ سَرها تان
که نوچِ مالشِ صد ها ملاقه شیره شده
و خوانده است جهان از وَرای چشم شما
که توی سینه ی تان سوز ها، ذخیره شده
زهرا موسی پور
هر کس که خدا را ببرد از یادش
عاصی بشود جامعه از بیدادش...
یک روز که چشم وا کند، می بیند
طوفان زده و کَنده شده بنیادش
زهرا موسی پور
وضع آشفته ی تو را دیدند
جای گریه، برات خندیدند
بعدِ آن ابلهانه پرسیدند:
روی زخمت نمک نپاشیدند؟!
خر به خر طعنه می زند: عَر عَر
خواستم جایِ تو گلایه کنم
استنادی به چند [آیه] کنم
[شعر] را حربه ی کنایه کنم
یک عدد سنگِ پا کرایه کنم...
دیدم افسوس، می رود به هَدر⇧
پدرم گفت: لال شو دختر
مادرم هُول کرد و زد بر سر
سرخ و زرد و سفید شد خواهر
از برادر نگو، که او بد تر...
عشقِ من هم که می زند پَر پَر⇩⇧
به خودم قول داده ام امشب
که سلامی دهم به رسم ادب
بر خران از جلویِ شان نه عقب
تا نگویند بعد از این چه عجب...
وضع آشفته ی تو را، چه خبر؟!!
زن بمان و بِایست روی دو پات
مرد باش و بلند شو از جات
به الاغی که خنده کرد برات
فحش نه... هی نگو: [کجاش و کجات]
حقّ خود را بگیر از او و بِبَر...
#زهرا_موسی_پور_فومن
آقا، دعا و گفتنِ آمین ثمر نداد
از تو کسی ، سه شنبه و جمعه خبر نداد
حتّی نشانه های صریحِ ظهور را
در بینِ امّتت به جهان، یک نفر نداد
با عدلِ دست هات _خدا هم_ کبوتری
سمتِ زمین برای مساوات پَر نداد
وقتی که سهمِ این همه انسان شد انتظار
در کمّ و کِیفِ حُسْنِ خِتامش نظر نداد
هر عصر جمعه اوجِ غمت جز شکستگی
حسّی به قلب بی هیجانِ بشر نداد
در غیبتت، حضور نمادین هیچ کس
آرامشی به خلق، وَلو مختصر نداد
زهرا موسی پور
با این همه شَک، شُکر که مُرتد نشدم
صد باره، در آزمونِ حق رَد نشدم
مغرور نمی شوم ولی مَسرورم
بیدی که به هر باد بلرزد، نشدم
زهرا موسی پور
دست و دلی نمانده برایم که بعد از این
از عشق و عاشقی بِسُرایم ترانه ای
احساس می کنم که ندارم در این جهان
دیگر برای خنده و گریه ، بهانه ای
زهرا موسی پور
احاطه کرده مرا گلّه گلّه شکّ و هنوز
دلم خوش است به واگویه های یک چوپان
زهرا موسی پور
میان بستری از خاک، خوابِ من خوش باد
به سر رسیدنِ فصلِ عذاب من خوش باد
چه قدر خسته ام از روزگار بی انصاف
که با خدام حساب و کتاب من خوش باد
اگر چه پاسخ قطعی نداشت پرسش هام
شبِ بلندِ سؤال و جوابِ من، خوش باد
همیشه بوده رضای خودش، گُزینشِ دل
میان خوب و بد، این انتخابِ من خوش باد
به گوش اهل بهشت و جهنّم از امشب
شُنودِ شعر و غزل های ناب من خوش باد!
زهرا موسی پور
دلش به حالِ من و ایده هام می سوزد
نه این که عاشق شعر و ترانه اَم باشد،
برای این همه مویی که غصّه کرده سپید
به حکمِ معجزه گَر، رنگْدانه اَم باشد
زهرا موسی پور