آزادیِ واقعی فقط یک رؤیا است
این خواسته در جهانِ سوّم، بی جا است
شهری که دچار فقر باشد، قطعاً
« عید » از نظر مردمِ آن بی معنا است
زهرا موسی پور فومنی
⇦خاص⇨
در دستِ کسی ندید نانِ گندم
بینِ خودش و خُداش شد سر در گُم
بیچاره خیال کرد ما گاگولیم
زد حرفِ دلش را به زبانِ مردم!!!!
زهرا موسی پور فومنی
بَهارَه فَندِرستم زنده بوستم
ایتا دونیا پورا پور خنده بوستم
زْمینِه نُو بوسانه اولدرستم
می شْک بِ حَشْرِجَا شرمنده بوستم
زهرا موسی پور فومنی
ترجمه ی فارسی
به بهار نگاه کردم و زندگی یافتم.
دنیایی لبریز از سرخوشی شدم.
نُو شدن زمین را که ور انداز کردم،
از شکّم نسبت به قیامت، شرمنده شدم.
سلامِ من به تو ای مهربان ترین رؤیا
که حینِ دیدنِ کابوس، کردمت پیدا
درست لحظه ی مرگم رسیدی و دستم
نشد به لطفِ تو کوتاهتر ، از این دنیا
بدونِ مرحمتت، دوست، غیر ممکن بود
که رو سفید شوم در دلِ سیاهی ها
همیشه منتظرت بودم و نمی دیدم
میان خواب هم آن روی ماه را، حتّی
طلایه دارِ بر اندازی نظامِ غمی
اثر گذار ترین شعرِ این زنِ تنها
درود بر تو که با عشقِ بی غروبت، مرد
گره زدی شبِ من را به روشنِ فردا
زهرا موسی پور
در خلوتِ مردِ خود پُر از طنّازی است
آماده برای رقص با هر سازی است
بانوی عفیف و قانع ایرانی
با جمله ی « روز زن مبارک » راضی است
زهرا موسی پور فومنی
خدا اگر اراده کند، گیر و گورِ زندگی اَت
بدونِ هیچ دغدغه وا می شود به سرعتِ باد
زهرا موسی پور فومنی
تمام شهر پر است از زباله ، اَنگل، قارچ
زمین خسارتِ خود را بگیرد از چه کسی؟!
زهرا موسی پور
گاهی دلم بدون سبب شور می زند
نبضم ضعیف تر شده، ناجور می زند
یک نقطه در فضا که شبیه ستاره است
نزدیک می شود به من و نور می زند
روحم برای آن که شود از تنم جدا
یکریز با تمام قوا، زور می زند
انگار آن فرشته ی معروف، بی هوا
در گوشِ این فلکزده شیپور می زند
دستی که نیست قابل دیدن برای من
سیلی به روی گونه اَم از دور می زند
با خود دلم در آن تبِ جانانه، حرف از
نوشیدنِ عصاره ی انگور می زند
شاید اگر شوم نَمه ای مَست، ابر من
پاکیزه تر به پنجره هاشور می زند
زهرا موسی پور فومنی
░
برای جشن عبادت چه قدر بی تابم
کجاست چادرِ گلدار من که مامان دوخت؟
زهرا موسی پور فومنی
درمانده شدم از این شبِ بی فردا
راهی به شُروقِ دل نکردم پیدا
عمری است که حالتِ تهوّع دارم
[ دنیا زده ] شد تنم در امواجِ بلا
زهرا موسی پور فومنی
تقدیم به « شهید باکری » که در جبهه ها، قیافه ی جوانش گاه چون پیرِ شصت ساله جلوه می کرد:
دشمن به زبانِ جنگ تکفیرت کرد
با آتش کینه هاش درگیرت کرد
هر چند نرفت «کشور» از دست، ولی
ترس از غمِ آینده ی آن پیرت کرد
زهرا موسی پور فومنی
░
صد باره بِکِش بر تنِ خود لیفَت را
انجام بده همه تکالیفت را
هر جور دلت خواست همان باش، ولی
تحمیل نکن به من اَراجیفت را
زهرا موسی پور فومنی
کمی صبور تر از قبل باش. می آید
نگو چرا، اگر، امّا و کاش... می آید
نباید از تو شود نا امید آقا مان
بخوان دعای فرج را یواش: می آید
برای آن که شرایط شود فراهم تر
تلاش کن منِ نوعی! تلاش. می آید
شنیده ای عجله کار زشتِ شیطاناست؟
چه قدر پُر هیجانی! نباش. می آید
به نام او بنواز آن سهتارِ حنجره را
که از وَرای همین ارتعاش می آید
اگر چه هیچ زمان رازِ سر به مُهرِ ظهور
نبود و نیست بر اعصار فاش، می آید.
زهرا موسی پور فومنی
خارج از بحثِ شعر حرفی را با من این جا و هر کجا، نزنید
لطفا از روی دوستی هم با نامِ کوچک مرا صدا نزنید
منزوی می شوم برای ابد، بی خیالِ شما چه خوب و چه بد
خسته ام خسته از دو روییِ تان، بر من از دور بوسه ها نزنید
روی شیطان سفید شد یک عمر با گناهی که شُسته اید از من
این سَند های نا کسی را به نامِ معشوقه اَم _خدا_ نزنید
عاجز از درکِ حسّ و حال مَنید. بی تعارف، فقط وبال مَنید
با وجودی که آب سر بالاست، هیسسس! سازِ ابو عطا نزنید
دوستت دارمِ شما هرگز دردی از من دوا نخواهد کرد
پس از این پس برام حرفی از «من برایت شوم فدا» نزنید
زهرا موسی پور فومنی