عاشقی را بهانه کردند و
از تَن اَش استفاده ها بردند
گوشت اَش را بدونِ سُس هر شب،
با وَلَع تا سپیدهدَم خوردند
بعد از آن در کمالِ بی رحمی
خانُمِ #فاحشه صداش زدند
قلبِ سنگِ خداش را حتّی
از غم این خطاب آزردند
این جنابانِ آفتاب پرست
آن قَدَر تاختند در شهوت
تا که یک روزِ نیمه ابری با
مانعِ اعتراض بر خوردند
اعتراضاتِ نا تمامی که
طیِّ آن روح های سرگردان
در بدن های نیمه خواره به جبر،
قطعنامه نداده افسردند
آه اگر #عشق ، این جماعت را
مرد و مردانه رهبری می کرد
هیچ یکشان به جرمِ بیداری
نا رسیده اَجَل، نمی مردند
زهرا موسی پور فومنی
تأسّف آور است اوضاع این شهر
چرا هستید با اندیشه ها قهر؟!
همین بی انعطافی ها سبب شد
که بر مردم شود هر حرفِتان زهر
زهرا موسی پور فومنی
هر قدر به خاکش آب می پاشم و کود
انگار ندارد این همه زحمت، سود
او لایق مشتی علف هرز است و
باید که به حال خود رها گردد زود
زهرا موسی پور فومنی
گاهی که بنوشی از تَهِ فنجانی
در کلبه ی فقر و خانه ی اعیانی
از قسمتِ خود نکن شکایت ، زیرا
مسؤول فقط تویی نه هیچ انسانی
زهرا موسی پور فومنی
باید که دروغ و راست را مُنفَک کرد
خود را پس از این، شبیهِ یک کودک کرد
مفهومِ گناه در جوامع نِسبی است
بد نیست که گاه به خدا هم، شَک کرد!
زهرا موسی پور فومنی
حتّی اگر آفتابِ تابان باشی
یک معجزه در عالم امکان باشی،
این جمله همیشه توی گوش اَت باشد:
قبل از همه چیز باید انسان باشی!
زهرا موسی پور فومنی
تبدیل شد این شهر به یک فاحشهخانه
انگار که برنامه همین بوده از اوّل
ای کاش بسوزد پدرِ فقر که چندیاست
در جان و تنِ جامعه، انداخته انگل
زهرا موسی پور فومنی
با هیچ ، هویّتِ تو را طاق زدند
بر پشتِ غزل های تو شلّاق زدند
روزی که به قابلیّت اَت پی بردند
لب های تو را شبانه سنجاق زدند
زهرا موسی پور فومنی
خوشوقتی از این که اهلِ ایمان شده ای
پا بندِ نماز و روزه آسان شده ای.
توضیح بده به نسلِ من، علّت چیست
که زود از آن همه ، پشیمان شده ای؟!
زهرا موسی پور فومنی
حالا که شدی پزشک و داروگَرِ تَک
با دیدنِ درد هام، گفتی به دَرَک؟!
مغرور نشو به اوجِ این پروازت
اوجی که زوال می پذیرد، بی شَک
زهرا موسی پور فومنی
گفتی که رها از ارزش و هنجاری،
خوابیم و فقط تو بینِ ما بیداری!!!
تعریف نکن از خودت و رؤیا هات
ای شاعرِ دریوزه گرِ درباری...
زهرا موسی پور فومنی
با رفتن تو هوا یقینا ابری است
قلب من و ما در شِرُفِ بی صبری است
جایی که سکوت تو فرا گیر شده
واللّه که گفتن و شنیدن جبری است
زهرا موسی پور فومنی
ابراز نکن غرقِ تنفّر شده ای
از مردم روزگار دلخور شده ای...
شاعر، _ که تَهی از منِ نوعی هستی_
یادت نرود، تو از خدا پُر شده ای!
زهرا موسی پور فومنی
یک قطره بنوش آنچه می ریزی را
تقدیس نکن به جز خدا چیزی را
با طرحِ سؤال و نَقد، در سینه ی جَهل
تا دسته فرو بکن نُوکِ تیزی را
زهرا موسی پور فومنی
با معرفتی و شَک ندارم در این
شعر تو به طورِ قطع دارد تحسین
بانوی نِژاده ی جنوبی، #مریم
در پاکیِ طینَت ات رسیدم به یقین
زهرا موسی پور فومنی
با یک بغل آفتاب و گرما آمد
همراهِ « گُل » و « بلبل » و « آوا » آمد
«خرداد» عزیز است برایم زیرا
#ریحانه در این ماه به دنیا آمد*
زهرا موسی پور فومنی
*رباعی به مناسبت ۵ خرداد تولّد دخترم، ریحانه گیلانی.
دلت نگیرد اگر، با تو تند صحبت کرد
تو را به طور وقیحانه ای شِماتت کرد!
دروغ گفت و هزاران کنایه زد، بی شرم
وَ بر ادامه ی این لُودگی، سماجت کرد
زبان مغلطه را خوبِ خوب می دانست
بدونِ حجّت و مدرک تو را قضاوت کرد
دلت نگیرد از او که نداشت تربیت و
به گفتن کلماتِ قبیح عادت کرد
دهان گشود و در آن لحظه، چشم خود را بست
وَ بی حیا ، به حریم دلت اهانت کرد
بدان که نیست به دستش زِمام گفتارش
از آن جهت ، به تو در خلوتت جسارت کرد!
زهرا موسی پور فومنی
بیهوده نخواه نقضِ پیمان بکنم
خود را سر وقت، _با تو_ میزان بکنم
چون رودم و در مسیر خود آرامم
ای وای بر آن روز که طغیان بکنم
زهرا موسی پور فومنی