زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

به دنبالم نگرد...

در دل پاییز بی احساسِ سرد

گم شدم، دیگر به دنبالم نگرد

سبز بودم پیش تر، امّا مرا

روزگار نا مساعد زرد کرد

سال ها با خود کشیدم روز و شب

بار سنگین هزاران نوع درد

با تمام آن مصائب باز هم

تاب می آورد این زن، مثل مرد

گاه از بین جماعت می شدم

با گناه دیگران توبیخ و طَرد

گم شدم در خوابِ یک پاییز دور

بین این اوراق نارنجی و زرد...

زهرا موسی پور

برای استاد "محمدرضا شجریان"

ما عاشق تو هستیم ای مرد آسمانی

حیف ست اگر پس از این، در انزوا بمانی

آن ربّنا که خواندی با لحن بی مثالت

ثبت است در تمام اَدوار زندگانی

صد سال زنده باشی امّا صحیح و سالم

تا باز مثل سابق تصنیف ها بخوانی...

زهرا موسی پور

توهّمِ عشق

رها شو از هیجاناتِ کاذب و گذرا

توهّمی که به آن "شور عشق" می گفتی

اگر حذر نکنی از شروع این بحران

به منجلاب گره های کور می افتی!!!

زهرا موسی پور

با نامِ "علی"

زهرا !

با نامِ "علی" شروع کن کارت را

پرواز بده به عرش افکارت را

شاعر شده ای که در تبِ عشق، به او

تقدیم کنی تمام اشعارت را!

زهرا موسی پور

جامعه ی فرافکن (قطعه)

ما شاعر آرمان گرا هستیم و
از جامعه انتظار بالا داریم
آن جا که "عموم" غرقِ خوابی نازند
در تیرگی مدامِ شب بیداریم
با این همه رنجی که به آن تن دادند
از شدّت غصّه سال ها بیماریم
آن جا که نمی کند اثر نجوامان
در خلوتِ خود خزر خزر می باریم
یا منزوی و فراری از جمعیّت
یا این که مُرید حلقه ی سیگاریم
یا با سر سبز و پرچمِ سرخ زبان
یک عمر اسیرِ میله و دیواریم
ما شاعر آرمان گرا هستیم و
از جامعه یِ فَرا فکن بیزاریم...
زهرا موسی پور

گُنگ بود و...

خودش را در جهالت پیر می کرد

به قلّاب شیاطین گیر می کرد

برایش گُنگ بود این آیه ها و

خدا را در دلش تعذیر می کرد!!!

زهرا موسی پور

گُنگ بود و...

خودش را در جهالت پیر می کرد

به قلّاب شیاطین گیر می کرد

برایش گُنگ بود این آیه ها و

خدا را در دلش تعذیر می کرد!!!

زهرا موسی پور

ولی...

آزادم از تمامِ خودم در کنار تو

با دیگران به مرز جدایی رسیده ام

توحید را به شرک نیالوده ام ولی

گویا به حسّ و حال خدایی رسیده ام!

زهرا موسی پور

عاشق که شدم...

عاشق که شدم خواب فراموشم شد
آرامشِ اعصاب فراموشم شد
از آتش عشق بار ها سوختم و 
در اوجِ عطش آب فراموشم شد!
زهرا موسی پور

میوه ی کرمو!

ما مدّعیان شاعری ترسیدیم

از عشق و لب و بوسه فقط شعریدیم

آفت به درخت سبز اندیشه زد و

آخر همه میوه های کرمو چیدیم!

زهرا موسی پور

خط بزن

محتاط نباش و عشق را جار بزن

آن نفسِ به خویش غِرّه را دار بزن

در خاطر بی ریا و سبزت ، خطّی

بر واژه ی نا گوارِ "انکار" بزن!

زهرا موسی پور

آب خوش

آبِ خوش از گلوت پایین رفت؟
نه_ که جان هم رسیده بر لب هام!
حجمِ انبوه غم شد از ، این عشق
سهم معمولِ اکثر شب هام...
زهرا موسی پور

رضای تو...

راضی به رضای تو شدم این همه سال

ای عشق به باد رفته ی دور و مهال

شاید نرسم به تو در این حسرتگاه

باشد که پس از مرگ، رسد روز وصال!

زهرا موسی پور


فاصله ها

گاهی خودِ او پُر نکند جایش را

هر چند دلت نیافت، همتایش را

این "فاصله" ها عجیب نا مردند و

بیگانه کنند با تو دنیایش را!


زهرا موسی پور

شهید

در معرِکه ای که کار از کار گذشت

از جان و جوانی اَش به تکرار گذشت

ما نسلِ به خواب رفته جا ماندیم و

یک عمر که با الکل و سیگار گذشت!

زهرا موسی پور

نترسید...

انگار خداوند خوشش می آید

از این که مدام گاوِ مان می زاید

یک بار نترسید که در هَجمه ی درد

کافر بشوند بندگانش، شاید!

زهرا موسی پور


تمام (تک بیت)

قربانیِ تفکّر پوچش شد و تمام

این سرنوشتِ قطعیِ یک گوسفند بود!


زهرا موسی پور

مدّعی

گندت بزند زندگیِ نکبت وار

رؤیای مرا خراب کردی هر بار

با این همه مدّعیِ عاشق پیشه

که غرقِ توهّمند و گاهاً بیمار!!

زهرا موسی پور

نپرسید...

از واژه ی جبری سفر بیزارم

این ماندنِ مرگ گونه را ناچارم

در اوّل ماجرا نپرسید خدا

آیا به مسافرت تمایل دارم؟

زهرا موسی پور


بگویید به او...

بی عشق و هوس زندگی ات بی رنگ ست

یک جای تمام کار هایت لنگ ست

ای مردم مهربان بگویید به او

قلبم، به خدا قسم برایش تنگ ست!

زهرا موسی پور

هیچ کسی...

حوّایم و جز گریه نصیبم نشده

آدم که هنوز مستِ سیبم نشده

در بین جماعتم ولی هیچ کسی

اقناع گرِ حسّ غریبم نشده!!

زهرا موسی پور

بانی

لعنت به کسی که باعثِ این شَر شد

حرفی نشنید و گوش هایش کر شد

دانسته و عامِدانه سعیش را کرد

تا بانیِ یک رابطه ی اَبتر شد!


زهرا موسی پور


درو و دروازه (مناجات جمعه)

نگذار خدا_ که داغ مان تازه شود

این غیبتِ کهنه بیش از اندازه شود

عادت به شنیدنِ دعا کن، زشت ست

یک گوش در و یکیش دروازه شود!

زهرا موسی پور

دل پُر...

از آینه بد جور تنفّر دارم

گفتم به خودش، از او دلی پُر دارم

با تجربه یک روز نشان خواهم داد

در کارِ شکستنش تَبحّر دارم!

زهرا موسی پور

فرا تر

چشم هایت مرا هوایی کرد،

شاعرم تا تو عاشقم هستی

خالی از من شدم در این مقطع

صد برابر فراتر از مستی...

زهرا موسی پور

خدا را شکر

همین که یاد منی قانعم، خدا را شکر

زیاده خواه نبودم به عمر کوتاهم

وَ باورم شده مصراعِ آخر این بند

که هست سایه ی سبزت همیشه همراهم!

زهرا موسی پور

خسته که شدی...

در های بسته فراوان

و دست هایی سرد

که بزه کارانه ترین حالت

تو را به استغفار

نشانه می روند

سمت کبودی های تنش...

کجای این بی پایگی

می ایستی؟

گره ها را 

دل خوش کرده ای

که چه؟

هرگز نخواهی بافت

فرشی را

که عرش بر رج هایش

در آغوش گیرد

یک مُشت خاکستری لزج.

در های بسته فراوان،

بکوب بکوب

خسته که شدی،

سیگاری روشن کن.

باید برسد آهش

کمی آن طرف تر از

ماه...

دنباله را بگیر و برو!

زهرا موسی پور

در روز تولّدم...

من فاصله ی شاه و گدا را دیدم

هم سبقتِ نور از صدا را دیدم

باید به زبان شعر اقرار کنم

در روز تولّدم خدا را دیدم!

زهرا موسی پور

نگاه اجمالی

دیوانه ام از عشق تو، خوشحالی کن

از کوله ی خود، دغدغه را خالی کن

در طیّ مسیرِ مشترک تا مقصد

گاهی به دلم نگاه اجمالی کن!

زهرا موسی پور

مُنفعل

ما از دروغ کهنه ی این قرن خسته ایم
دل را به هیچ های شبی پوچ بسته ایم
هرگز نشد سؤال کند از خودش یکی
تقصیر کیست مُنفعل و چند دسته ایم؟...
زهرا موسی پور

سکوتِ سریالی (مَهدی جان!)

دیدیم فقط شعارِ تو خالی را

ترفندِ دروغ های جنجالی را

ای سیّد سبز قامتِ نا میرا

پایان بده این سکوتِ سریالی را

زهرا موسی پور

اذعان

آن روز که خیره شد نگاهم در تو

لعنت به دلِ سیاه شیطان کردم

امّا به هوای چشم هایت یک شب

در خلوت خود، عجیب عصیان کردم

با آن که به احساس مسلّط بودم

در ثانیه ای غریب، طغیان کردم

قبل از تو خدا همه کَسَم بود امّا

با آمدنت به شرک اذعان کردم!!

زهرا موسی پور

بانوی عبوس

پاییز و زوال برگ از راه رسید
وِشگَن زدنِ تگرگ از راه رسید
ارّابه ی کهنه ای توقّف کرد و
بانوی عبوسِ مرگ از راه رسید!
زهرا موسی پور

انرژی طغیان گر

گفتند که رنگ تیره دارد شعرم

از دور نگاهِ خیره دارد شعرم

با این همه یک انرژی طغیان گر

در کالبدش ذخیره دارد شعرم!!


زهرا موسی پور

قبل از این که... (ترانه)

دلم از کسی گرفته که تمام زندگیمه

اگه اون نباشه شعرام، میشَن حرف نصفه و نیمه

گاهی یادش میره واسش، یه نفر این جا می میره

پشتِ هم هزار بهونه بَرا رفتنش می گیره

شایدم اینو ندونه که چقد دیوونشم من

با وجودی که شنیده از زبونِ دوست و دشمن

دلمو شکسته حرفاش، ولی صبر من زیاده

نمیشه که از کنارش رد بشم سریع و ساده

احتمالاً حالا اونم تو دلش یه غُصّه داره

واسه رفتارِ عجیبش شایدم دلیل میاره

نکنه چشای نازش خیسِ بارون باشه امشب

یا خدا نکرده بازم تو غماش بسوزه از تب

بهتره که این سکوتو بشکنم برم سراغش

قبل از این که توی سینم، تا اَبد بمونه داغش...


زهرا موسی پور

آغاز گر

حسّاس ترین وجود هستی زن بود

سازنده ی حسّ ناب مستی زن بود

از روز ازل خدا خودش می دانست

آغاز گرِ مرد پرستی زن بود!

زهرا موسی پور

به نام دین...

مَهدی جان!

هر جمعه که بی تو بر زمین می گذرد

با سلطه ی جابرانِ کین می گذرد

در هر وجبش جنایتی هول انگیز

رخ داده ولی به نامِ دین می گذرد!

زهرا موسی پور

ممنوع ترین سیب

گفتی که تو معشوق منی تا به ابد

اللّه یکی و زن یکی، خوب چه بد

از خیرِ بهشت و حوریان می گذرم

تقدیمِ تو ممنوع ترین سیبِ سبد!

زهرا موسی پور

یادت هست؟

دوستت داشتم و

خودت این را از من

خواستی، یادت هست؟

پس چه پیش آمد که

در نهایت گفتی، 

درکِ احساساتم

شده در باورِ تو نا ممکن؟

ماه ها این زن را

پس زدی از قلبت،

که به تدریج دمای عشقش

زیرِ آن تک رقمِ هیچ رسید!

هیجانش خوابید

وَ هوس در او مُرد.

خنده اش گریه شد و 

در جوانی افسرد.

به خدا بی رحمی ست،

این که آغاز کنی حسّی را

و به پایان ببری،

بی سوالی _ حرفی!

آخرِ نا مردی ست

از دلی عشقی را

بی جهت پاک کنی

و در اندوهی سرد

تن تب دارش را

تا ابد خاک کنی!

برو خوش باش

که رفتم رفتم...

زهرا موسی پور

کابوس

در وحشت و التهابم از یک کابوس

تاریکی مطلق و شبی بی فانوس

آرام نشد وجودِ این زن حتّی

با صوت اذان و نغمه های ناقوس!

زهرا موسی پور

تولّد

هر سال
روز تولّدم
زنی را
مرور می کنم
که در تونلِ زمان
کِش می آید به مُردگی!
از تفضیلی و برتر
می گذرد تنهایی اش
و به وسعت هزاره هایی
که روحش را
زندگی کرده اند
در خود می شکند!
نجوای استخوان های
تَرَک خورده را
ترانه می کند و
شعر می بافد.
گوش کن،
تولّدم را مُرده ام
تا زنده زنده
در آخرین شعله های شهریورِ
عصیانی ام بسوزاند
او که ایمانم را
به ریشخند گرفت
در تاریخچه ی مبهم
آفرینشم!!

زهرا موسی پور