زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا
زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

زهرا موسی پور فومنی (شاعر و ترانه سرا )

نگارنده‌ی مجموعه غزلِ (خواب بی تعبیر)_نشرِ پارسی‌سرا

چرا؟ (دو بیتی)

چرا هرگز نفهمیدی که این زن


برایت صرف کرده فعلِ مُردن


گذشته در اِزای عشق پاکت


هم از مال و هم از جان و هم از تن


زهرا موسی پور

" سوء تفاهم " _ رباعی

این سوء تفاهم که میان ما بود


هر ثانیه سوهان روان ما بود


با آن که دل از "جمع" شدن ها می گفت


تکواژه ی "من" وردِ  زبان ما بود


زهرا موسی پور

" حسّ برتر "

من عاشق و دیوانه اش بودم

او عاجز از ادراک این معنا

عشق از همان اوّل به یغما رفت

روزی که شد رنگِ هوس پیدا


من از وجوه عاطفی لبریز

او غرق خواهش های نفسانی

دنیای یک زن را  نمی فهمید

_این جنس پر احساس انسانی_


از دوستت دارم که می گفتم

او جمله ام را بووووق می دانست

سنگینی این حسّ برتر را

بر گُرده هایش یوغ می دانست


هرگز ندیدم یا که نشنیدم

میلی برای ما شدن دارد

یا این که در پایانِ یک شب هم

انگیزه ی فردا شدن دارد


سرمای بی حدّش سرایت کرد

در عمق جانم عاقبت آرام

غرق هوس بود و شبی در او

حتّی نشد این اسبِ سرکش رام


زهرا موسی پور

"سمتِ افق"

آمدی و زخم به جانم زدی

رفتی و دنیای مرا غم گرفت

از شب نحسی که ندیدم تو را

شد در خوشبختیِ این خانه چِفت


در سر تو باد و هوا رخنه کرد

رحم نکردی به جوانیِ من

پشت به قول و قسمت کردی و

دور شدی_ یارِ زبانی من


هیچ نگفتم به تو حرفی درشت

تا که غرورت نشود خدچه دار

درد کشیدم که مبادا دَمی

در دلت اندوه شود ماندگار


با همه ی رغبت و وابستِگی م

بر نفس گرم شبانگاهی ات

عاقبت این غمزده ناچار شد

تا که کند سمتِ افق راهی ات


شِکوِه نکردم که نگردد کسی

از غم پنهانی من با خبر

شاید از این پنجره روزی شود 

گریه ی من پیش خدا معتبر !


زهرا موسی پور


پیدا نمیشه_ ترانه

تو این دنیا یکی پیدا نمیشه
که آغوشش فقط مال تو باشه
ندزده خنده رو از روی لب هات
بمونه با تو تنها تا همیشه

یکی پیدا نمیشه تا نزاره
بارون گریه از چشمات بباره
یکی که عاشقی هاتو بفهمه
زمستونات باهاش عین بهاره

همونی که نباشه تو می میری
باید دستاشو تو دستات بگیری
اگه یه روز نبینی خنده هاشو
بفهمی تا چه حد با گریه سیری

اونی که جز تو هیچ کی رو نبینه
فقط عشق تو تو قلبش بشینه
بسازه با بد و خوبت همیشه
قسم هاشو نگه داره تو سینه

یکی پیدا نمیشه عاشقت شه
تموم زندگیش وقف تو باشه
نرنجونه تو رو با طعنه هاشو
در خوشبختی با اون رو تو واشه

#یه روزی می رسه از راه همونی
که تنها تو براش آروم جونی
برای بودنت دنیاشو میده
نمی بینی از اون جز مهربونی#

زهرا موسی پور

" تعامل "

از من امروز جز تنی بیمار

با لجاجت، وبالِ روحم نیست

اعتبار و تعهّدی از او

ذرّه ای در قبالِ روحم نیست


شاید این طفلکِ زبان بسته

خسته ی یک تناسخ پوچ ست

یا که از حیطه ی شبی تاریک

سمت صبحی دوباره در کوچ است


شاید این احتمال هم باشد

که از این آشیانه طرد شود

در بهاری که تازه در راه است

مثل پاییزِ رفته، زرد شود


کاش در بینِ روح و کالبدم

یک تعامل ساده بر پا بود

کاش حتّی شده برای شبی

خیرِ دنیا حواله ی ما بود

زهرا موسی پور

www.shereno.com

"تازه فهمیده..." _ مرکّب حرکت

نسل افسرده نسل ساده ی ما
مدّعی، خام و بی اراده ی ما
چپ تر از انحراف جاده ی ما
کبک در برفِ پُر افاده ی ما
حرف های نگفتنی دارد

تازه فهمیده این که انسان ست
سر تر از جامدات و حیوان ست
با وجودی که صدر ایشان ست
با نباتات هرز و ارزان ست
غَرْس سبزینه ای نمی کارد

از تمدّن به دور افتاده
سهم خود را به دیگران داده
با هزاران دروغِ آماده
گول خورده از این و آن، ساده
بغض کرده ولی نمی بارد

راز دو زاری کجش فاش ست
غرق امّا و حیف و ای کاش ست
بنده ی روزگار کلّاش ست
یا حبابِ ظریف نقّاش ست!
این عفونت عجیـــــب می خارد!!!

#زهرا_موسی_پور

" جزیره "

نشسته روی لبم خنده های بی معنا

تصنّعی شده حالات من در این دنیا


ندارد از دل تنهای من کسی، خبری

به جز خودم وَ خداوندِ گاه نا پیدا


که گریه های شبم را ندید می گیرد

وَ دور می شود از من برای مدّت ها


تمام عمر خلاصه شدم میانِ سکوت

به حکم مطلق او از شروع تا این جا


شکستم و نشکستم برای صد ها بار 

به دست های خودش در جزیره ای تنها 


که جزر و مدّ حضورش کمی بیآرامد

وَ یا خموده کند روح بی قرارم را


هوس نکردم و هرگز نشد که فکر کنم

به این که دانه ی سیبی بچیند این "حوّا"


چرا که "آدم" خود را نکرده او ، عمری

در این جزیره ی متروکِ نا کجا، پیدا


#زهرا_موسی_پور

www.danehayedor.com

www.shereno.com

" نپرس حالم را... "

روزِ من مستقل نبود از غم

شب که دیگر نپرس حالم را

عادتم شده این خرابی ها

دزد اندیشه برده مالم را


غصّه ها همچو فوج قزّاق اند

از شمالم گرفته تا به جنوب

قصد شان غارت تمامِ من ست

می گذارند لای چرخم، چوب


پنج شنبه که می رسد از راه

تواَمم با سکوت و بد حالی

تا غروب تکیده ی جمعه

لحظه هایی وخیم و سریالی


حالِ من خوب نیست، باور کن

صورتم سرخِ از تب و سیلی ست

این که می گویم از بد و بد تر

برتر از هر صفاتِ تفضیلی ست


شرح و تفسیر کن سکوت مرا

بعد از این هر چه می شود، بشود

آب  از سر گذشت و بی تردید

بر نگردد به جوب، چون بروَد


#زهرا_موسی پور

www.shereno.com

"ممنونم"

از تب بوسه هات سر مستم

این غزل را بگیر از دستم


گفته بودی که خوب می دانی

تا چه اندازه عاشقت هستم


با خبر از حقیقتی_ این که

من به تو، سفت و سخت وابستم


با وجودِ تو چشم هایم را

روی دنیا و مردمش بستم


روز و شب با خدا گَمانه زدم

تا به عشقی عظیم پیوستم


عشق پاک و حقیقی ام یعنی:

تو که بی تو عجیب دل خستم


باورم کن بدون تو تا زنده م

مثل یک کوچه ام که بُن بستم


از خداوند خوب ممنونم

بابت این که عاشقت هستم

زهرا_موسی_پور

www.shereno.com

www.danehayedor.com

یادگارِ مادر

"مــــــــــادر"

آن سنگِ نمور باغچه یادت هست

با رنگ بنفشه ها بهاری شده است

تلفیقِ خیال تو و گُل در ذهنم

تبدیل به عکس یادگاری شده است...


#زهرا_موسی_پور

www.shereno.com

" شبِ بیداد "

در زمستان دور دستی که

قلب ها سرد و بی رمق بودند

بی تفاوت به هجمه ی سرما

غافل از آیه های حق بودند


چشم ها خواب و گوش ها بسته

ذهن قفل و زبان مردم لال

حقّ شان در اسارتِ نا حق

وضع آن سال بد تر از هر سال


قحطی و اعتیاد، دامن گیر

فقر و فحشا وبالِ ملّت بود

روزِ خوش منحصر به قشری خاص

پشتِ هم، بد به حال ملّت بود


شب بیداد، صاحبِ صد جان

قصد رفتن نداشت از این شهر

چشم در چشمِ مردم و  می ریخت

در گلوی دقیقه هاشان زهر


عاقبت در کشاکش بهمن

روزگار خوشی رسید از راه

سرنگون کرد ظلمت شب را

دستِ ملّت به امر روح اللّه

زهرا موسی پور

زمستان ۹٤

www.shereno.com

★★این چهار پاره را به درخواستِ دخترم برای دکلمه کردن در مدرسه، سروده ام.

" شهید جان "

" شهید جان "



شهید جان نگرفتی سراغ از این شهر

که رفتی و سفرت انتهای دنیا بود

خیال خام رسیدن به آرمان هایت

تلاش بی ثمر و نا موفّق ما بود


اسیر هر چه بگویی شدیم جز یک چیز

و اعتیاد به غیرِ همان کلامِ نُخست

بله_ " خدا " که غریبانه از دل ما رفت

به هیچ وجه نرفتیم هیچ  راه درست


شهید جان قَسَمت می دهیم با ما باش

به شهر خفته ی ما هم سری بزن گاهی

 که در برابر این فوج درد امّید ست

دعای تو بنهد پیش پای مان راهی


اگر چه چشم شب و گوش شب پرستان را

خدا به صنعت اِمهال خود چنان بسته

که نشنوند و نبینند شرح واقعه را...

وَ گم شوند به وهمِ سراب، پیوسته


حقیقت شُهدا و حماسه سازی شان

به دیدگاه جهان از اصول احقاقی ست

وَ یاد و خاطره ی سال های جبهه و جنگ

نمرده است و نمیرد_ که تا ابد باقی ست


زهرا موسی پور

www.shereno.com


غبطه (سپید)

من معشوقه ی خـــــدا هستم!


غبطـــــه می خوری بر من،

می دانم.


عاشقِ من، بی اندازه به من غیرتـــــ دارد،

حواستـــــ را جمع کن...

مبادا به حریمِ معشوقه اش

دستـــــ درازی کنی.

برو... بــــــــــرو...


من معشوقه ی خدا هستم.

وفادار ترینم به او و به عشق حقیقی اش.


این "من" نیستم که می بینی.

"خدا" ستـــــ. خودِ خدا !


تو را در عرش خداییِ من راه نیستـــــ،

هر چند هـــــزاران ســـــال تقـــــدیسم کنـــــی.


من معشوقـــــه ی خداوندم و

غوطـــــه ور در او.


« من " خــــــــــدا " هستم. »


برو... بــــــــــرو...



#زهرا_موسی_پور

www.shereno.com

"شَک"

به تو گفتم دل من گیر سه پیچم داده

که تصاحب کنم آهوی دو چشمانت را

و تو با خنده از این حرف گذشتی آن روز

که به قصد زدنم، تیز کنی خنجر برّانت را


دل تو سنگ تر از سنگ شد و گم کردی

خودت و حسّ قشنگی که برایم تک بود

و نگفتی نفسم بی نفست می میرد

که همه زندگی ات خواب وخیال و شک بود


به من و این همه احساس خیانت کردی

و درِ عاطفه ات را به نگاهم بستی

که پر از واژه ی اندوه شوند اشعارم

تا به شادی نکِشم بر سر و رو شان دستی


تو که رفتی، من و این پنجره تنها ماندیم

و درِ خانه به روی احدی باز نشد

شب و روزم سپری شد به تأسف خوردن

که چرا هیچ کسی محرم این راز نشد...


زهرا موسی پور

www.shereno.com

" سَر درد "

دلم از این همه غم می ترکد می دانم

می رسد موعد منحوس شروع سر درد

متنفر شدم از خوردن هر چه داروست

تا که کمرنگ شود شرّ خیالی ولگرد


از سرم گم بکند گور خودش را گاهی

که تهوع نبرد حال مرا تا اغما

یا غم از دل برود، گر چه به طور کاذب

یا تمامم نشود با تب و تابش، یغما


من از این شهر پر از دوز و دغل بیزارم

که مرا خسته و بیمار و روانی کرده

لقمه ی نان من آجر شده از نا مردیش

 نفسم را گِروِ میل فلانی کرده


ترس و تردید در این بین دو عامل هستند

که برای زدن حقّه  تَبانی کردند

تا من از قدرت انسانی خود  وا مانم

و شوم با غم و سردرد به یک جا در بند


زهرا موسی پور

www.shereno.com

جفت شو...

بغلم کن که سراپایِ

مرا یخ بسته

در زمستان غریبی

که ندارد پایان

قطبم و در هوسِ

منطقه ی حارّه ای ات 

جفت شو با تنِ این

ثانیه های عریان


زهرا_موسی_پور

تشنگی...

شده ام منتظر آمدنش هر شب و روز

او نمی داند از این حال و هوایم چیزی

کاش حدسی بزند یا که بفهمد ناگاه

راز این چهره ی باران زده ی پاییزی


تشنگی نیست فقط مختص آب و لب ها

می شود از جهتی، تشنه ی یڪ انسان بود

می شود دور شد از خویش و در او جریان یافت

خواب را از سر چشمان تو یک عمر ربود


وقتِ آن است که در پنجره فریاد زنم

تا به گوشش برسد آن چه که در دل دارم

یا که بر قاصدکی فوت کنم حسّم را

که برد جانب او زمزمه ی اشعارم


آه_ قلبم چه تپش های عجیبی دارد

لحظه هایی که هوایش به سرم می آید

عشق او شور و شری ریخته در احساسم

بی قراری مرا، بودنِ او می باید


زهرا موسی پور 

www.shereno.com


اعتماد کن...


مادرم کاش پیش من بودی

حیف رفتی، تو هم به این زودی

گریه ام را خدا تماشا کرد

گفت امّا ندارد آن سودی


او که با مرگ آسمانی شد

خانه اش دور و بی نشانی شد

بس کن این گریه های مُمتد را

مادرت تا همیشه فانی شد


در جهانی که بهتر از این جا ست

سازه هایش حقیقتاً زیبا ست

آن بهشتی که وعده اش دادم

تا ابد زیر پای مادر ها ست


بنده جان اعتماد کن بر ما

تا به دادت رسیم در هر جا

آیه ی " اِرجعی اِلی ربّکـــــ "

راضی ات می کند در این دنیا


#زهرا_موسی_پور

www.shereno.com

نمی دانم...

قسمتی از یک شعرم:



نوشته رویِ ورق های کهنه ی دفتر


به جای شعر و ترانه، حروف نام مرا


دچار عشق کذایی شده، نمی دانم


ولی به فکر فرو برده "او" تمامِ مرا...


#زهرا_موسی_پور


کلاسیکِ بغض...

امشب شبِ تڪرار ها

تنهایی و پندار ها

یاد آور حسّی ڪه مُرد

افسوس خوردن، بار ها


باران و هق هق های او

بُغضی ڪه بسته نای او

آغاز شعری مبهم و

پایان نا پیدای او


دلشوره های یڪ زنم

دردی نهفته در تنم

در مَحبسی تاریڪم و

زندانیِ مطلق منم


لعنت بر این دنیای پست

ویران شدم از پای بست

آن ڪس ڪه باید باشد و

با من بماند، غایب است


هرگز نفهمید او غمم

یا این ڪه بی او من ڪمم

رفت و از آن پس سال ها

درگیر اشڪی نَم نَمم


مضمون شعرم گریه دار

اندوه از او یادگار

یڪ خطّ قرمز هم ڪشید

روی دلم، پایانِ ڪار


زهرا موسی پور

www.shereno.com