همه ی نَقْب هایی که
افکار من به نقطه نقطه ی
هیچ کدام از حواس پنج گانه ات نزده اند را
به من مدیونی.
خواستمت که بمانی
و تو نشنیدی در ازدحام
آن همه صدا، نجوای همگرای تار های صوتی ام را که هجا های نامت
ریخت تو را در من و
پر شدم از تویی که نبود.
آمدی که ته مانده هایت را از عمق من بروبی؟
امّا من تو را با یکان یکان سلول های تنم آمیخته ام.
با این همه، جبری در کار نیست،
رفتن و ماندنت دست خودت.
بمانی خوب می شود این زن.
برَوی در خود می میرد...
آرام و بی صدا!
#زهرا_موسی_پور (بداهه)