گریه ام می گیرد
هم زمان با
شکستن بغض ابرهای
گیلان.
آه چرا؟
چرا هرگز گرمای نفس های
جنوب را
نخندیده ام!
کاش بودی
و پُل می زدی
از شمال من
تا جنوب تو...
و گریه_خنده هایم را
در کوله ات می ریختی و
مرا دست در دست...
سوار قطار.
تا تجربه کنم
آن چه هایی که هرگز
نداده ای مرا.
#زهرا_موسی_پور
https://telegram.me/zahramoosapoor