هر سال
روز تولّدم
زنی را
مرور می کنم
که در تونلِ زمان
کِش می آید به مُردگی!
از تفضیلی و برتر
می گذرد تنهایی اش
و به وسعت هزاره هایی
که روحش را
زندگی کرده اند
در خود می شکند!
نجوای استخوان های
تَرَک خورده را
ترانه می کند و
شعر می بافد.
گوش کن،
تولّدم را مُرده ام
تا زنده زنده
در آخرین شعله های شهریورِ
عصیانی ام بسوزاند
او که ایمانم را
به ریشخند گرفت
در تاریخچه ی مبهم
آفرینشم!!
زهرا موسی پور