ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
#ابراهیم_سحری
سر گذشتت تلخ و... شیرین شعر توست
_مرگ، استدلالِ نامیرایی اَت_
خوب می فهمی چه رازی گفته ام
آفرین ها بر تو و گیرایی اَت
عاشقانت را به اشعارت سِپار
قلب تو در بطن هاشان می تپد
جای تو ، جسم نحیف دشمنت
زیر صد مَن خاکِ حسرت می کَپَد
خیر چندانی ندیدی در جهان
از وجوبِ عشق و الزامش: هوس
هیچ چیزی شاد و آرامت نکرد
طعم پاییز و بهارت هر دو گَس
می شناسم از خودت بهتر تو را
مهربان بانوی شهرِ ابر ها
گر چه در دل، غم فراوان داشتی
از تو دیدم بی نهایت صبر ها
آرزو کردم که آرامت کند
حرف های ساده و منظوم من
از تو گفتن کارِ آسانی نبود
شاعرِ دل خسته و معصوم من
ابراهیم سحری