ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تمام شدیم با یک اخم.
چکیدیم از تکّه ای اسفنج،
ابر که اخته بود!
بین من و تو هیچ کس واسطه نشد
هنوز قهریم
هنوز غریبه ایم
آشتی ، کجای دنیای مان زندگی می کند که
آدرسی از او نداریم؟
هر کس به جز ماااا،
خوشبختی را حس کرد.
من و تو امّا، در همین شب مَرّگی ها
تجربه ی صبح به خیر گفتن را
به گور می بریم.
تقصیر خدا بود که آفرید مان؟
یا پدر و مادر که خواستند یا نخواستند!
تقصیر خودمان بود؟
یا روزگار...
شام اوّل را با هم صرف کردیم
شام آخری در کار نخواهد بود که بی هم
صرف شود در آینده ی از پیش ساخته.
ما را به میز صبحانه ای دعوت کردند که
زنبور از عسل دادن امتناع کرد و
گاو از شیر و
مرغ از تخم و
مزرعه از گندمش...
تقصیر هیچ کس نیست.
من و تو مهمان نا خوانده بودیم!
زهرا موسی پور