ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک عمر غزل بانو، در چشم تو غم دیدم
دلگرمی و شادی را در شعر تو کم دیدم
گاهی عصبی بودی یا عینِ خیالت نه...
حرف و عملت را دوست، وارونه یِ هم دیدم
خود را زدم از ناچار هر بار به بیراه و
آن تند روی ها را از چشم قلم دیدم!
رو راست شو با من تا شاید برسد پایان
زجری که از اَخمت در هر روز و شبم دیدم
افکار پریشانت ناشی شده از یک درد
دردی که دوایش را در حرف و قدم دیدم
پس راه بیفت اکنون همراه من ای بانو
خالی شو از اسراری که منشأِ غم دیدم
ابراهیم سحری فومنی