ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من جز خدا به کی بدهم دل را؟
این سازه ی بنا شده از گِل را
مست از گناهِ سَر خود و غافل را
با هیچ، همجوار و معادل را!
جز #او برای او که پناهی نیست
تاعرش، بی مبالغه راهی نیست!
در ها همه به روی دلک بسته است
از پشتِ هم تپیدنِ خود خسته است
با آن که یک مهندس بر جسته است
شیئی که ساخت، هاونِ بیدسته است
در یک کلام جا زده این یارو
از بام، برف هاش نشد پارو
او جز خدا به چی بشود معطوف
او که شده به بی هدفی معروف
در سینه اَم شبیهِ سَر یک بوف!
_وجه شَبَهْ؟ _فضولیِتان موقوف!
بیچاره می شود، نشود مؤمن
می میرد از همین مرضِ مُزمن
می خواهد از خودش بِکِشد بیرون
آن تیر را که قاعده شد در خون
از یک کمان، رها شده بی قانون
با آن سُمومِ مُهلکِ گوناگون
طفلک به جز خدا که ندارد راه
باید شود از عاقبتم آگاه
صاحب ندارد این دل لا مَصّب
روزم سیاه و سرد تر از هر شب
می سوزد از هوا زدگی در تَب
امّا نکرده باز لب از آن لب!
وقتِ اذان رسیده و معذورم
چندیست از فرایض دین دورم!!
زهرا موسی پور فومنی