ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مادرم را سال ها گم کرده ام
در دل آرامگاهی از عدم
توی یک باریکه ی سنگ و شِنی
زود... خیلی زود از شانس بدم!
مادرم از جنس باران بود و خاک
فارغ از آلایشِ رنگ و ریا
عاشقی را یاد می داد او به ما
عشق از نوعِ زمینی... ما وَرا
مادرم تدریس می کرد آن زمان
درس های پایه ی اخلاق را
خط به خط آموختیم آرام از او
نکته های ریزِ در اوراق را!
در دلش چیزی به جز خوبی نبود
زندگی می کرد با بیماریَش
می ربود از صورتش لبخند را
درد، علّت ساز شب بیداریَش
آرزو دارم که پیدایش کنم
خارج از بُعد نفسگیر زمان
در [نمیدانم کجایی دور دست]
بی حصارِ تاب فرسای مکان
نا امیدم گاه از دیدار او
غرقِ پوچی می شوند افکار من
کاش اینجا بود مادر، ساعتی
تا که بگشاید گره از کار من!
زهرا موسی پور فومنی